دختر و بهار...

٦ حوت (اسفند) ١٣٩٠

دختر کنار پنجره تنها نشست و گفت 

ای دختر بهار حسد می برم به تو 

عطر و گل و ترانه و سرمستی ترا 

با هر چه طالبی به خدا می خرم ز تو 

 

بر شاخ نوجوان درختی شگوفه ای 

با ناز می گشود دو چشمان بسته را 

می شست کاکلی به لب آب نقره فام 

آن بال های نازک زیبای خسته را 

 

خورشید خنده کرد و ز امواج خنده اش 

بر چهر روز روشنی دلکشی دوید 

موجی سبک خزید و نسیمی به گوش او 

رازی سرود و موج به نرمی از او رمید 

 

خندید باغبان که سر انجام شد بهار 

دیگر شگوفه کرده درختی که کاشتم 

دختر شنید و گفت چه حاصل از این بهار 

ای بس بهار ها که بهاری نداشتم 

 

خورشید تشنه کام درآن سوی آسمان 

گویی میان مجمری از خون نشسته بود 

می رفت روز و خیره در اندیشه ای غریب 

دختر کنار پنجره محزون نشسته بود

 

 

یادداشت: دردواژه های را که فروغ در این سروده اش بیان میدارد، زندگی امروزین دوشیزه گان خراسان زمین اند. به همین دلیل بازنشر این سرودۀ ماندگار فروغ جاودان را در این روزگار بجا دانستیم. (خراسان زمین)

 

و این هم یکی از شاهکارهای شادروان جلیل زلاند بر این شعر فروغ:

https://youtu.be/ra-LHnPi8O4

 







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

خراسان زمین19.04.2014 - 07:15

 بفرمایید دوست گرامی. این هم خود آهنگ.

الیاس31.03.2014 - 04:29

  خیلی ممنونم که متن آهنگ را نوشته اید ،خیلی کوشش کردم خود آهنگ را دانلود کنم ولی نمیشد،اگه خود آهنگ را در این صفحه بگذارید خیلی خوب میشه...
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



فروغ فرخزاد