نیایش

١٤ حمل (فروردین) ١٣٩١

بیاد دارم شبی راکه از نیمه گذشته بود

و من به «جستجوی تو برخاستم»

تو که

نیاز نا تمام شبهای منی

تو که

نگاهم را وسعت رازناک حضورت تسخیر کرده بود

چی شب مقدسی

شبی که گریبانت را پاره کردم

                                       از خواهش!

وهرگاه دستانم پُر می‌شد از تصور مرموز داشتنت

تو که

فراخواندی ‌مرا به جلوه های‌‌غمناک غروب

و من پُر شدم ازافسون

                          «افسون تلخ پنجره و درخت»

پاره های‌گریبانت

هنوزتبَرُّکیست که به چشم‌هایم‌ روشنایی ‌می‌بخشد

نیازدل شبهایت

به من آموخت

که درد سنگ راچگونه ‌از چهره‌ی‌ نامکشوفش بخوانم

وبه ‌آدمی که ترا نشناخته چگونه مثال‌ از درخت بیاورم

وبگویم...

تو به‌ اندازه‌ی خلقتت ‌بزرگی ‌و مهربان

مرا که ظلمت زمین را دانسته ام

و چنان قطره‌ی پاکی ‌که هر لحظه می‌نوشد تنم را این ‌ظلمت

رهایم مکن!

دست‌ معصومم‌ را از دامنت لِه مکن

و بنوشانم

از شراب بهشت‌ خودت

ای‌ واژه‌ی سه حرفی ‌مقدس!

که از پاک ترین ‌سطح فکرم برمی‌خیز‌ی

تو که باکره‌ ترین شبی زنی را آلوده کردی

و نبوغِ فکر من

از آنجا آغاز می‌شود

                       ازروزگارمسیح ‌وصداقت‌ مریم

آه!

ای‌ خدای ‌من!

به‌ پرستشت دیوانه وار شب را بیدار ماندم

توکه شرافتم‌ دادی

و از تقدس این شب دانستم

                             «که‌ بازگشتم بسوی ‌توست»

 

20حوت1390 بهارک، بدخشان







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



کریمه شبرنگ