هنوز فلسفه ها در چروک چادر بود

١٩ حوت (اسفند) ١٣٩١

و باز در دل شب شعر ها ترور شدند
و قطره قطره به ذهن کسی عبور شدند
دوباره در بدن مرد انتحاری شد
درون هرچه که رگ داشت شعر جاری شد
فضا گرفته تر از چشم های باران بود
غزل به سینه هر دانه اشک پنهان بود
چکید غصۀی هر بیت در نهاد ورق
شکست از اثر بغض انجماد ورق
خطوط لبریز از حرفهای دلتنگی
حواس پر شده بود از تو های دلتنگی!
و مرد سرشار از حسّ کاملن مبهم
سقوط کرد به آغوش ساکت یک غم
و باز در دل شب شعر ها ترور شدند
و قطره قطره به ذهن کسی عبور شدند
سکوتِ حنجره شعر از غزل پر شد
خیال یک سره زهر آمد و عسل پر شد
یکی به کنج دُقیِ خودش دلش پر بود
کنار خسته گی اش غرق در تصور بود
نوشت درد, غریبی و یک کمی از عشق
نوشت قهقۀ منحوس ماتمی، از عشق
غروب کرد به تنهائی اش به هیچ کسی
گریست خاطر آن لحظه های بی قفسی
صدای هق هقش درون شب فراری شد
کمی به فکر نگاه‌های گرم ماری شد
به فکر دختری که سر برهنه درکش کرد
و مرد لعنتی پاگریز ترکش کرد
و باز در دل شب شعر ها ترور شدند
و قطره قطره به ذهن کسی عبور شدند
هزار تاک درد در شمالی غربت
چه آتشین بود شبهای خالی غربت
حواس تلخ خیره بود سوی بی وطنی
سیاه بودهرچه رنگ و بوی بی وطنی
پناه برد همه درد را به تلویزیون
فشرد دست غم انگیز انفجار, ازخون
مکید هرچه که غم بود از لبان خبر
تمام حادثه پر بود در گمان خبر
هنوز پیرهن گرگ بر تن کوچه
سر سفید فقر روی دامن کوچه
هنوز فلسفه ها در چروک چادر بود
چهار فصلِ نام مادرش سیاسر بود
که باز در دل شب شعر ها ترور شدند
و قطره قطره به ذهن کسی عبور شدند







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

نادر ختایی14.03.2013 - 13:30

  زیباست بسیار بسیار لذت بردم .... درود و هزاران درود بر قلم رهنوش عزیز...
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



رویین رهنوش