جــام

٢٧ حوت (اسفند) ١٣٩١

باز امشب به یاد روی تو جامی سر کردم

ساحت چی آرام بود

من چی، خدا از تو می گفت

 

معبودم

تصویر نقاشی شده تو را کنارم گذاشتم

دیده دیده

با خود، به باغچه خاطرات بردم

کور شدم بی تو

چون یار و یاورم تویی

من منکر عشق بودم

شب سیاه دوری تو

مجبور به ایمانم کرد

که

من مجرمم

 

در خانۀ قلبت که بار اول آمدم

همه جا چی شاد بود

اطاق ها

در و یوار ها چی نغمه سرایی می کردند

پنجره گریه می کرد

که مبادا

تا آخر نباشیم

او خیلی زرنگ بود

من و تو غرق بودیم

و

باران چی زیبا اشک های شادی مان را می شست

عطر کوچه را باد

با خود به مهمانی می برد

چون پاک بود

من و تو؟

 

از دیدن جغرافیای تاریک

خسته ام

خسته ام

تا کی من؟

پیکر تنهایی را من تنها،  تنها حمل کنم

باغ شعرم خالی شده

پختگان همه خام

تو نیستی

من به کی باور کنم







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



میر مظهر کاویانی