تاریخ بدخشان - ٢

٣ حمل (فروردین) ١٣٩٢

بسم الله الرحمن الرحیم

 

تتمه داستان نام وار عظام و تکمله تواریخ حکام عالیمقام  ذوی الاحترام ملک گل گشت گهر خیز بدخشان صانهاالله تعالی عن الظلم والنقصان از سنه (۱۰۶۸ ) هجری ابتدا شد. کما قال الشاعر:

 

بیا ای مغنی به گلبانگ رود            نوا برکش از خسروانی سرود

که پیشینیانرا صلایی دیهیم           یکی طبع خود را جلایی دیهیم

برین دخمه کهنه خسروان              علم بر افرازم از نام   و   نشان

بعکس می بزم جمشیدوجام            ............................................

که شاید باعجاز آن عمر نو           دهم   رفته گان  را گرو

 

اما بعد وماجراییکه تحریر میابد چون در تاریخ سنه (۱۰۶۸) یکهزاروشصت و هشت بود که از حاکمان صاحب اقبال احدی قایم مقام مسند امارت نماند ومردم اوزبک قطغانیه بنا بر قریب جوار استیلا و غلبه تمام نموده  دست تعدی و ظلم دراز کردند و مردم بدخشان از ترک و تاجک با هم صلاح نموده که یکی را از میان قوم مختار نموده امیر و حاکم صاحب خود ها نماییم که:

 

جهان چون تن است و جهانبان سر است        جهان بی جهانبان تن بی سر است

 

مردم یفتل که بدخشی الاصل این ناحیت اند امیر یاری بیک بن شاه بیک ابن میرزاهدخان از جمله دودمان خاندان علیه طاهره از ولایت ده بید سمرقند برابطه پیر زادگی بیکدوپشت حسب تقریر ازلی بنابر خواهش مردم یفتلی که مرید و مخلص این خانواده بوده اند از سمرقند کوچیده آمده در یفتل در موضع خم میر  سکونت ورزیده  دراین هنگام سعادت فرجام برخنمود این واقعه چون آثار صلاحیت وکلانی و اطوار قابلیت وکاردانی از جبین مبین امیریاربیک خان واصح ولایح بود .

بالای سرش ز هوشمندی        می تافت  ستاره   بلندی

 

بنا برآنکه  گفته کل الامر مرهونت با وقاتها موافق ثبت التحریر دبیر تقدیر منشور حکومت و دولت بنام او نگاشته اتفاق انام از خواص و عوام بر آن افتاد که چنانچه ذات بابرکات شان پیرزاده و پیشوای ماست امیر ومقتدای ماهم او باشد که خود سید زاده و پرمورثی قوم اند و احدی را از امر و فرمان شان ننگ و عار نمیباشد.امیر مذکور که نسخه اخلاقش تماما سر ها با اسرارخوبی موشح واشقاق قرین الاشراقش به انوار نیکویی منشرح بود بعد ازآنکه مسند وکیل مسند اقبال  و منتظم اریکه اجلال گردید همت والا نهمت را دراین  امر برآن داشت که بنوع از حسن وجوه معامله نماید که حسن اخلاص و اعتقاد مردم از خاندان نبوت سست و فاسد نگردد و بازار رواج دودمان صفوت وصفا مهمل کاسد نشود وهمچنانکه مردم مارا پیرو پیرزاده دانسته امیر گرفته اند ما هم در باب امارت که فی الحقیقت اثریست از آثار خلافت بمقتضای اینکه  یا داود انا جعلناک خلیفتا فی الارض لتحکم بین الناس بالعدل.در امور ضروریه اقامه حدود شرعیه را کار فرموده ازآنچه نباید و نشاید احتراز باید نمود.

 

هیچ دانی که وقت زادن تو          همه خندان بودند و تو گریان

آنچنان زی که بعدمردن تو           همه گریان   شوند  تو خندان

 

قواعد انصاف و دیانت را حسب المقدور خود بر پا و استوار داشته که دولت روزافزون روزبروز در ترقی و تزاید افتاده مردم اوزبک را پیش پیش از ولایت بدخشان برکنده مینمود .سالی دو برین برآمد که بعضی از مردم یفتل پایان کوتاه اندیشی نموده شاه عماد نام مردی را از میان خود میر گرفته در موضع لای آبه برای او قلعه ساختند وهم ازین جهت میر یاری بیک خان مذکور دل آزردگی کرده کوچید به هندیستان رفت . چون مردم قتغانیه از رفتن میر یاری بیک خان واقف گشتند محمودبی لشکر کشیده به بدخشان رسید .از آنچه تعدی و ستم بود بمردم بدخشان کرده در صوبه جرم قلعه برای خود ساخته واز خود حاکم و ایلغار مانده درین وقت تمامی مردم برفتن امیر یاری بیک خان تاسف تمام خوردند وبه یقین دانستند که بی امیر یاری بیک خان ازاین بلیه خلاصی نمییابند .لهذا باز دربین خود جوشیده از هر صوبه اقسقالهای معتبر رااختیار نموده معدود سیزده آدم شونده درست را اختیار کرده به طلب امیر مذکور به هندیستان فرستادند وامیر در هندیستان هم از قراریکه رواج تمام یافته بود وبمرتبه کلانی ورتبه بزرگی رسیده بود .التماس این کسان که در خدمت شان رسیده بودند قبول نکرد و اختیاربازگشته به بدخشان آمدن را امیر وعده هم نداد واقسقالان هم ازالتماس و التجا و الحاح خود هم بر نگشتند ومعروض داشتند که اگر امیر با معیت ما به بدخشان نرود مایان هم دست از دامن عالی برنمیداریم وبعد ازاین هر ضرریکه میرسیده باشد در ضمه شان باشد والسلام . بس ناچار امیریاری بیک خان ازالتجای اقسقالان در نگذشته نا علاج قبول کرده عازم گردید و اقسقالان جمیع تعلقات امیر راچه از بوریا وچه از سگ تازی همه را بار بسته ازهندیستان به چترار رسانیدندوازآنجا عازم شده به کوتلی که میان چترار وبدخشان است رسیدند وپس دراینجا فهمیدند که یکی از ماده سگان تازی جناب حضرت امیر در چترار بچگان زاییده بود آنجا مانده است.لهذا بعضی از همان اقسقالان برگشته همان سگ را با بچه گانش برداشته بزیر کوتل آورده رسانیدند وحضرت امیر را خبر آمدنش در ملک بدخشان شایع شد.مردمان اشراف اکابر ولایت جمع شده به اتفاق پیشواز استقبال برآمده امیر را باکمال عزت و اعزاز پذیرایی کرده مبارک باد وخوش آمدی ها کرده شادی نمودند و پس مصلحت ولایت راکرده اتفاق نمودند اولا قلعه جرم را از اوزبکیه خالی نماییم گفته ابتدا ازقلعه جرم اوزبک را برآوردند وخود هارا به قلعه مالک ساخته هر روزه اوزبکیه رااز قلعه های بدخشان برآورده  آخرالامر ازحد موضع لته بند (موضعی است که از قدیم مشهور به سرحد قرار یافته)گذرانیده خاطرجمع ممالک بدخشان را متصرف شدند وشاه عمادکه در قلعه لای آبه که خود قلعه ساخته آنجا باشش مینمود پس به بالای او لشکر کشیده به قلعه مذکوره رفتند ودربرابر قلعه صف بر صف استاده بیچاره شاه عماد ازقلعه لای آبه مع پسران و نوکران خود محض برای خالی کردن موضع مذکور برآمده بمجرد روبرو شدن مشارالیه را مع کل تابعه گان به قتل وقمع رسانیده معدوم ساختند.واین هنگام میریاری بیک خان مظفرا ومنصورا ازآنجا بازگشت کرده به مقر خود آمده نزول اجلال نمود. و پس از اتمام این کار همه اکابر و اشراف ولایت متفقا مشورت نمودند که یکدرجه به پایتخت بلخ رفته جناب امیرالامرا الامع النور شرافت حضور حضرت سید سبحان قلی خان ملاقات وزیارت باید کرد.

بنابرین مصلحت قرار داده امیریاری بیک خان مع امرا واقسقالان خود عازم بلخ گردید.به ملاقات سبحان قلی خان مشرف شد. پس چند روز مرخص گردید.ولاکن درحکومت ومسند میر یاری بیک خان در خطه بدخشان به رسم استقلال از طرف خان بلخ رخصت تام یافته به ملک بدخشان آمدند وقلعه جوزگان را محض برای او ساختند وبنای شهر نهادند وبه جهت مدد ومعاش شان دو سیره باررابه یفتل ،وزکات مال  را به ترکیه ،نعل اسپ را به ارغنج خواه ،خراج دیگر را به چکانه وضع نمودند.ودر هنگام حاصلات مذکور اقسقالان هر قوم خراج گرفته چون مجرا مینمودند آن عالی جناب امیر یاری بیک خان دست دعا برداشه فاتحه میخواندند.واز معاملات خوبی ونیکنامی خود درنمیگذشتند وهم درآن آوان دولت امیر صاحب الدولت والکرامت یعنی میر یاری بیک خان ولی،حضرت ایشان شیخ محمدامان که محل استقامت وباشش شان در موضع تکناد  بود و یک جا و خانه دیگر درموضع کولک نام جاییکه پایان تر از یفتل بود وحضرت ایشان شیخ محمد امان رااز موضع تکناد کوچانیده آوردند وبنای قلعه ازآب جوزگون آن رویه آب کرده وبنای شهر را نیز نهادند.

و هم در هنگام حکومت شان چند نفر اشخاص معظم از خواجه های سمرقند خرقه مبارکه شریفه محترمه حضرت نبوی صلی الله علیه الافد التحیت والسلام را باخود گرفته ازراه بدخشان وچترار عازم به هندستان گردیده بودند وبعد ازینکه از توابعات بدخشان عبور نموده به کوتل دوراه قریب میرسند که خبر واقعه بگوش امیر رسانیدند وامیر بلا توقف آدمان متعقب فرموده خواجه گان رااز سر کوتل دوراه گردانیده وارد حضور نمودند و بعد ازآن خرقه مبارکه رابطرف هند بردن نگذاشتند

مصلحت برآن قرار دادندکه خرقه مبارکه درخطه بدخشان محل زیارت ومزارمتبرک باشد.لهذا خواجه گان خرقه برنده رادر بدخشان جای سکونت  زمین وخانه وباغ مهربانی کرده متمکن ساخته  واندر شهر یک محل خوب را محض نهادن وماندن خرقه مبارکه عمارت عالیه ساخته وزیارتگاه مومنین گردانیده وخرقه را درآن عمارت گذاشتند وخواجه گان سمرقندی را که خرقه را آنها آورده بودند در آن آستانه مقدسه رتبه شیخی و متولی گری وصاحب الدعوتی بخشیده ،تا هذات الزمان درآن آستانه علیه پدر بر پدر پسر بر پسر شیخی ومتولی گری کرده استادند.

و از سببیکه خرقه مبارکه در شهر آمده قرار گرفت .بنابر همین شرافت پایتخت بدخشان را شهر فیض آباد نام نهادند.

میر یاری بیک خان ولی مدت پنجاه سال کامرانی نموده  فرزندان بسیار یافت واز جمله فرزندان قابل وکامل الاستعداد بزرگتر وکلانتر از همه فرزندان شاه سلیمان بیک بود،صوبه جرم را بوی داد. دوم یوسف علیخان راصده وپساکوه سپرد.سوم و چهارمین که خواجه نیاز وخواجه اسحاق بودند،بهردوی اینها زردیو وسرغلام وشیوه را نامزدنموده دادند. پنجم شاه اسماعیل بیک را از کشم تا فرخار وورسج وتنگ درون معین ونامزد فرمود،ششم ضیاوالدین را به ارغنج خواه تعین نمود ،هفتم میرزا قند رابه کران و منجان تعین کرد،هشتم میر الغ بیکخان رابه باغ جرم مقرر نمود.عاقبت الامر بعد از نمادی این مدت مدید وعهد بعید بادولاب گردی وکجرفتاری و انقلابات دوران امیر یاری بیک خان ولی در سنه یکهزار ویکصد و هژده (۱۱۱۸) تکمیل انفاس معدوده حیات نموده صدای ارجعی رالبیک زن گردیده ازاین جهان وداع نمود ،انالله وانا الیه راجعون. وهمان دم که طاهر خضرای روحانی از قفس وکالبد جسمانی ظلمانی بعالم علوی طیران نمود.وسایر اولاد فی الفور یعنی همه آنهاییکه مذکور شدند از کمال فراست  دانایی وآگاهی برین وجه اتفاق نمودند که از همه مایان بزرگتر وارشد الیق والنسب تر شاه سلیمان بیک راسزاوار است قایم مقام قبله گاه مایان و وارث پایه تخت فیض آباد وجانشین پدر مایان بوده و زماییم اختیارات جزیی وکلی بعهده برادر بزرگ ما بوده وهمه ما برادران همواره مطیع ومنقاد شاه سلیمان بیک بوده باشیم گفته متفقا همه برادران آمده دست ادب وتعظیم بر سینه صداقت استوار داشته به برادر خود شاه سلیمان بیک درموقع تعظیم احترام حاضر استاده منتظر فرمان شدند.پس همه به اتفاق برخاسته رسم تکفین وتجهیز راکرده تدفین نمودند.

در هنگامیکه تابوت پدر خودرا به تدفین گاه که میبردند در زیر تابوت آن مرحوم جنت مکان خلدآشیان همه برادران فوق البیان ازچپ وراست باجمع اعیان و اشراف پیاده براه میرفتند واز جمله برادران فقط شاه سلیمان بیک را در اسپ سوار نموده وپس تابوت قبله گاه شان سواره تا به سرمنزل خاکدان رسانیدند.

پس ازدفن ودعا وفاتحه باز بهمان منوال برادر خودرا تنها به اسپ سوار کرده همه برادران و اعیان و اشراف در زیر رکاب شاه سلیمان بیک تا بدر قلعه فیض آباد پیاده آمده زیر دروازه نزول نمودند وپس مدت معهود دعا و فاتحه خوانی هرکدام برادران به محل قرارگاه های خود هامراجعت کردند.

چون حاکم قتغان که محمودبیц نام داشت از واقعه فوت امیر یاری بیک خان مرحوم اطلاع یافت شعله فساد وعناد را فروخته واندوخته لشکر فراوان از مردم اوزبک قتغان جمع نموده به بالای فیض آباد غوروغلو کرده رسیده در حوالی آستانه خواجه ابوالمعروف چادرخیمه وخرگاه علم و بیرق استوار نموده با خواص جان سپارخود دراین موضع فرود آمده ونصف لشکرش ازموضع سنگ مهر بالا تاسرپل زیچ فرامده متهد آن شدند که علی الصباح بیک حمله قلعه وشهر را در قبضه اقتدارخود درآورند.

امیرزادگان دراین ماجرای حاکم قتغان محمودبی حیران وسرگردان در گفتگو بوده اند با این چه نوع  معامله بکنیم آنها باوجود ظلم پیشه گی بسیار اند وما کمیم  باوجود کمبودی ما دل ما با خدا است وخداوند تعالی یار ما است امید است که به اذن الهی فردا به مدد حق سبحانه و تعالی وبدرقه اقبال ازسر ناموس وننگ چنان باید کوشید که نشه بنگ وبوزه ازدماغ این خام خیالان وشبانان گوسفند صفتان پرانیده همچون گرگ وشیربراین گله ورمه زدن وبرین نهج مصلحت قرار داده ازهرسو قراولان مهیا کرده علی الصباح از دو طرف صف آرای مقابل همدیگر شده بیک باره صدای طبل در کشیده در تلاش جنگ و جدال افتاده بدخشیان باجمله میرزاده گان در رکاب ظفر انتساب میر شاه سلیمان بیک یکدل و یکجهت استاده با اوزبکان قتغانیه محاربه ومقابله نمودند ودر اندک ساعت از روز  ازبکان مست باده پرست تاب وطاقت نیاورده روبه هزیمت نهاده تمام انجام واسکنه ضروری خود ها جابجا در میدان ترک کرده بعضی به قتل رسیده وبعضی جان به امان برده درکوه ودشت فرار نمودند ومردمان بدخشان مظفر ومنصور وبا اموال و غنایم بسیار در میدان خود ماندند.

حاکم قتغان میرمحمودبی اینگونه شجاعت و بهادری شاه سلیمان بیک رادیده تحسین نموده دو کلیمه بیتی دروصف اونویشته ارسال خدمت نمود:

خوش آن پسر که نشیند بمسند پدرش

شگوفه گر برود  جانشین شود   ثمرش

 

یوسف علیخان که بعد از شاه سلیمان بیک از همه کلانتر وصاحب رشد و پهلوان تر بود به منصب سپه سالاری امتیاز تام یافت.واز برای رواج ملک بازار وامور تجارت ملا بابا قمرالدین راکه مردی بود نامدار از سکنه قریه یفتل پایان مومی الیه را به بلخ روانه نمود وچیزی که تنگه که از سید سبحان قلی خان باقی مانده بود همه را بار کرده از بلخ به بدخشان آوردند بقیه تنگه سیاه وناسره را ازخست و فرنگ آوردند.

آنوقتیکه باباقمرالدین ازبلخ آمد چیزی به سبب گفته بدخواهان وعیالان قمرالدین از امیر رشک بری شک بری کرده در صدد وحرکت ضمیرانه خود گردید که بیک نوعی اگر میر گردد میرشاه سلیمان بیک را از حکومت معزول داشته ویا اورا بقتل رساند.لهذا قمرالدین میر را بجهت سیر وتماشای ملک جرم دلالت وترغیب کرده  بجهت سیر روانه جرم نمود،آخر موضع چنار حمزه تا ده شورابک میر موصوف را بدرجه شهادت رسانید.

اما دراین امر مکروه قمرالدین با میر زاده خواجه نیاز متفق وهم مصلحت ویکجهت بود بدین موجب که بعد فوت شاه سلیمان بیک بپای تخت قلعه فیض آباد میر خواجه نیاز میر وحاکم مستقل باشد،ومیر متوفی رامدت حکومتش دربدخشان هفت سال بود که درسنه ۱۱۲۵ یکهزارو یکصدو بیست وپنج شاه سلیمان بیک شهید ازاین دارفانی رحلت نمود.

چون خبر این قضیه نامرضیه بسمع میریوسف علی خان که حاکم به قلعه پساکوه بود رسید با همرای پنجصد سوار جرار سیاه پوش عزاداربجهت ننگ وناموس برادر کلان خود از راه یفتل پایان سواری نموده درراه ازآنچه شاید وباید بمردم قطعه توریاب تعدی تمام کرده بعضی راشکم چاک ساخته غضنفرانه رسید ومیر خواجه نیاز وقمرالدین بابا هردو فرار نموده در موضع زردیو در قلعه ورم درآمده واطراف قلعه رابه برزه گاوان جفتی قلبه کردند یعنی شیار کرده آب ماندند.ومیریوسف علی خان هم فی الفور رسید. بلاتوقف به بالای قلعه ورم  قرای زردیوتاخت وتازی کردندو چندین سراسپان به لای وگل درمانده شدند وچند نفرمردمان از نوکران یوسف علی خان بزخم گلوله تیر زخمین ومجروح ومقتول شدندومیرهم  درمحاصره قلعه سخت کوشید.چون قلعه زیاده تنگ بود در قبل افتاد ومیر خواجه نیاز بعهد آنکه زردیو را چنانکه در تقسیم اوافتاده بودهم از وی باشد.هرچند باباقمرالدین مانع شد  گوش به نصیحت او نه نهاد وبخدمت یعنی حضور میر یوسف علی خان برآمده ومیرهم باکمال مهربانی وخیرخویی بااو معامله کرد.انعام واحسان بسیار داده میر خواجه نیازرا از حضور خود مرخص فرمودوهنگامیکه از حضور میر بیرون شددرهمان زمان مردم را بقتل اودلالت نموده مردم ازین جهت که مرد مقتول شونده بمثل سایر امیرزاده گان امیرزاده کافه مسلمانان است ونیز اصلا سیدالنسب اند بکشتن وقتل وضرب صاحب زاده حلال ندیده واین امر شنیعه رامناسب حال خودها ندیدند ودراین امرجرات وجسارت نکردند  وبخواجه اسحاق که برادر خواجه نیاز مذکور بود اشارت این معنی نمودند که اورا هم تو بکش .خواجه اسحاق قدری موافق امیر یوسف علی خان رفتار کرده با برادرش  خواجه نیاز مزاحم شد ولی ازعهده بجا آوردن این کار نبرآمد یعنی نکشت  وخواجه نیازکه برادر خودرا درمحل مزاحمت دید یک کلوخ خشت مانند سخت راگرفته به پهلوی برادر خود خواجه اسحاق زد که ازضربت ضرب سست شده بزمین افتاد .میر ضیاوالدین دید که خواجه اسحاق ازعهده کار نبرآمدوکار بویرانی کشیده صیدی بدست افتاده ازکمند تصرف رها وبدر میرود باآنکه بچه بود وازعنفوان جوانی هنوز تمتع نیازنیافته  بی امروفرمان میر یوسف علی خان از جای برخاست وبه شمشیر میرخواجه نیاز رامجروح ساخته هجوم آورانه هلاکش نمود.بعد قلعه راسخت محاصره کرده گرفته ملابابا قمرالدین راهم به هیچ وجه روی دیدنی اش نمانده بود درتوپخانه قلعه برآمده به تیروتفنگ بسیاری رابهلاکت رسانیده بود .همان توپخانه را آتش زدند تا که دربین شعاع وشعله آتش سوخته بمرد. بعد میر یوسف علی خان بمسند کلانی وامیری رسید واومردی بودقوی ودرشت هیکل وشجاع وبه علوم سیاسی عالم وهشیار ودر صنف جوانان نمایان وهنگام کاروزاردرهر باب چقان وتیارومهیا بود وجلدکاروپردل وشیر چنگال بود.

 

تعریف و میرشدن یوسف علی خان:

 

جوان بود ولی بدانش کهن         سکندر خروش و ارسطو سخن

دراین گلشن آباد ملک  بدخش        گلی همچواونشگفدفیض بخش

زسیمرغ و هدهدسخن گفت صاف      بود جای او در پس کوه    قاف

ز اقبال سیمرغ آن     فال     مند          سران جهان را  پر و بال    کند

چودر خانه زین بیفشرد  ران          لحد دید و ملجای خود سروران

 

فی الجمله بعد ازضبط و ربط ولایات بدخشان با اتفاق یاری آوری برادران وسایر اعیان و اشراف خیلی آسوده در کانون ضمیرخود بداعیه و تهیه اسباب محاربه و مقابله با مردم اوزبک وقتغانیه مصمم بود تا که یک درجه نصیب میشد مسخر وتصرف خطه بادیه ممدوده قتغانیه مینمودم ونام و نشان خود چون امیران پیشین بلند مینمودم و نام شهرت میران سابق دراین عصر جدید  برپا مینمودم . اسباب شهرت وترقی و دولت و اقبال بدخشان میبودوهمواره میرمومی الیه بدین آرزوآرزومندی مینمود.

پس از چندی ترد و تمام تام وسعی مالاکلام نموده با حسن اتفاق مع کل برادران اعیان و اشراف یکدل شده با سپاه بسیار وخیل وخدم و حشم بی شمار بطرف اوزبکیه وقتغانیه یوروش کرده از تالقان و اشکمش و غوری وحضرت امام تا هفتدره خنجان در حیطه فرمان در آورده وباج و خراج را پی صرفه ومجالی گرفته،قندوز را نیز در کمال سختی بمحاصره شدیده گرفتار کرده وامیر قندوز هم بحیله ورابطه خوردی و کلانی در قندوز التفات وعدم مزاحمت او بنوعی از کنده ترین اوقات بسر میبرد که انتقام چندین ساله مردم بدخشان را از اوزبک گرفته که موجب تحسین و آفرین  همجواران و همسایه خانان این حدود گردید. مدت پنج سال بدین منوال حکمرانی نموده عاقبت الامر حسن بای نام مردی بود از جماعه تیمور بیک که ذمدتی در یارکند افتاده واز آنجا به این ولایت آمده بود  بنوعی توانست میر یوسف علی خان را بشربت زهرآمیز بدرجه شهادت رساند ودرسنه ۱۱۳۰ یکهزارو یکصد و سی از عالم رفت.

هنگامیکه میریوسف علی خان در حالت محتضر بود که مردم به اتفاق خود ها در شهر فیض آباد برادر ششم همین میران متوفا که بمیرضیاالدین خواجه موسوم بود مومی الیه را بحکومت میری نصب کرده  بهمرای خود ها میر را گرفته بالای قلعه زغیرچی رفته نقاره شادیانه مانده  اعلان میری  کرد و ازین روی پسر مرحوم یوسف علی خان میرپادشاه  نام بهمرای اعوان خود در مدرسه ایشان شیخ محمدامان محصور وقبل شده  بورطه حیرانی درماندند.

از قلعه زغیرچی که نزدیک به قلعه فیض آباد است بمقدار نیم فرسخ از آن قلعه میر ضیاالدین با خواص و اعوان خود به بالای مدرسه هجوم آورده  مقابله سخت گرفته  آخر مدرسه را آتش زدند وسوختند.پس میرپادشاه ولد یوسف علی خان دید که کار بدشواری انجام یافت ناچار تغیر لباس کرده وتنها لب لب دریااز رخنه سوخته مدرسه برآمده گریخت و خود را به قلعه لای آبه رسانیدکه درآنجا یکی از ملازمان ایشان پهلوان فراق نام با او دوچار گردید ودر خدمت او شد.چون ازآنجا بموضع سیدبایی رسیدند،چند نفر از اقسقالان ترکیه از ضیابیک ورشید بیک و غیرهما در راه باامیر بچه دوچارشدند،آخرالامر صلاح کار در آن دیدند که همه به اتفاق قسم وسوگند و پیمان نمودند که احدی از بین مایان این واقعه را به میرضیاالدین نرسانند و صاحب زاده خود را به احوال خود مانند.

میر پادشاه‌ خودرا سلامت  به پساکوه رسانید ومردم صده وپساکوه بیکباره ننگ وناموس کرده ببالای میر ضیاالدین هجوم نموده به قلعه فیض آباد آمدند واز هر طرف هجوم و تاخت و تازی کرده جنگ نمودند ومیرپادشاه درحین جنگ بدست خود نیزه گرفته بطرف میرضیاالدین حمله آورشده  میرضیاالدین بضرب نیزه مجروح شده وفوج سپاه اونیزرواج نیافته شکست خوردند ومیر ضیاالدین ناچار قلعه فیض آبادرا تسلیم نمود.خودمیرضیاالدین بطرف چترار فرارنمود وازآنجا به کابل رفت واز کابل خودرا به قندوز رسانید.واپس بامددکاری میران قتغان از قندوز برآمده قلعه فیض آباد را ضبط کرده بتصرف خود گرفت وبحکومت قلعه مذکوره پرداخت.

دراین اثنا میرپادشاه گریخته به پساکوه رفت ومیزانبات که پسر ارشدمیرضیاالدین بود اورا حاکم قلعه فرخار نمود .مردم فرخار در اندک مدت مخالفت نموده به یوسف بی امیر قندوز دستگیر کرده دادند ومیرزا نبات مذکوررا بقلعه حضرت امام بردند ودرآنجا مقید کردند.

میر ضیاالدین به استماع این واقعه قاضی الله قل را که از اعیان قوم ترکیه آق بوری بودبه استمداد ننگ والتماس ناموس بطرف ایله بتوره قلماق فرستاده مدد خواستند ودر اندک مدت ده هزار سوار جراربهجهت مددکاری رسیدند ودر شهر نادرآمده  روبطرف تالقان نهاده که پیش ازآنکه اوزبک ازاین واقعه آگاهی یابد بسر آنها خود هارا برسانند.درآن هنگام میرزانبات رابرده درموضع اشکمش مقید ساخته بودند. لشکر قلماق بعد ازعبور بصوبه تالقان سه توب گشته سه هزار بجانب حضرت امام رفتند،سه هزار روبطرف اشکمش وغوری و بقلان نهاده ،چهار هزار نفردرمقابل قندوز استادند.

وهم دریک روز چپاول نموده تمامی املاک مذکوره راضبط وتاخت و تاز نموده میرزانبات را از اشکمش خلاص نموده بازگشت کرده  وارد فیض آباد گشتند و بعد به وطن خود مراجعت نمودند.

میرضیاالدین مدت هژده سال حکومت وکامرانی نموده  چون اختر برج اقبال از مشرق جاه و جلال به افق مغرب و زوال رسید ،یوم عید بود که ازقضایای الهی چپنه جنگی که از رسوم شوم این شهر بود دربین پدر وپسر او میرزانبات جنگ عظیمی برپا شد ( چپن مردمان بیکاره ،نادان احماقت پیشه ونوکران عادی بیرون ازاعتبار را گویند) .میرزا نبات هم صاحب شان و عنوان بود چپن های احماقت شعار از جانبین باهم در افتادند وشعله جنگ افروختند.میرزانبات از سر خامی ونادانی طرف چپن های خود را گرفته چپن های میرضیاالدین پدرش را زده پیش کرده شکست داد ومیر پدرش راازاین واقعه خون غیرت جوشیده تیغ از غلاف بر کشیده پسر خود راپیش انداز کرد.میرزانبات که پدر خود بچنین حالت غضب دید گریخته رفته بخانه قاضی الله قل درآمده متواری گشت.میر همچنان با شمشیر برهنه درعقیب رسید.قاضی خواست که زبان بشفاعت گشاید وپدر از بی آدابی پسر عفو نماید تا که خود بی پرده نشود.اما ازآنرویی که غضب میر به استیلا کشیده بود وخون وجودش در ماده سوداجوش کرده چنانچه گفته اند، بیت:

 

همانا  که  پیوند  شه  آتش  است

بآتش هم ازدوردیدن خوش است

چو از خشم خود  برفروزند چهر

به فرزند  خود  بر   نیا رند   مهر

 

قاضی دراین حال از خود بیم برداشته ،شمشیر خود کشیده بهمان شمشیر میر را شربت شهادت رسانید و کشت وتاریخ اورا ازین لفظ که قاضی بکارد زد ،توان یافتن یعنی درسنه ۱۱۴۸ هجری ماتم خانه این دار فنا را پدرود ساخته مقیم کاشانه بقا گردید وعهد حکومت فرزندان امیریاری بیک به اتمام رسید.

چون میرزانبات دید که میررا قاضی الله قل شهید کرد فی الفور از خانه قاضی برآمده راه فرار در پیش گرفته به موضع ارگو رفت.میرپادشاه با فوجی از لشکر صده وپساکوه بلاتوقف رسیده در فیض آباد حاکم شد.

سلیمان خان پسر شاه سلیمان بیک در جرم حاکم بود او هم از قلعه جرم سواری نموده  با میرزا نبات اتفاق شده هردو بالای قلعه فیض آباد آمدند و میرپادشاه را محاصره کردند.بعد از محاصره بسیار میرپادشاه باز بجانب پساکوه راه میری طلبیده بجانب پساکوه باز گشت وفیض آباد رابه سلیمان خان ابن شاه سلیمان بیک که از میراث ملک او بود ،تسلیم نمود.چون خود میرپادشاه بصده وپساکوه رفت،اقسقالان صده وپساکوه رافرستاد که به قلعه فیض آباد رفته رسم ایفای تهنیت مبارکبادی وفاتحه خواندی نموده ،سلیمان خان را قلعه پدری وبحکومت میراثی تبریک نمایند وهرگاه میرزا نبات ازاین واقعه خبر یافته آدم معتمد علیه خود را به نزد سلیمان خان به این مضمون فرستاده که اقسقالان میر پادشاه را بما روانه سازند که آنچه خواهد درباره آنها خواهند کرد. میرسلیمان خان از اظهاراین معنی زیاده برآشفت که اورا در التماس این امور چه دخل است.میروصاحب الاختیار بالاصاله خود ماییم و هر خوبی و بدی باشد بما تعلق دارد.میرزانبات هم ازوقوف این مضمون باخود برآشفت و بسر میر سلیمان خان لشکر خود رامهیا کرده رسید ه درموضع بازپران کوه جلغر روبروی شهر فرود آمده یک از نوکرانش که زیاده بهادر ومبارز بود  نیاز بهادر نام پسر امام قل چاه آبی از میر رخصت گرفته که رفته از شهر خبر یافته بیاید.چون به پل رسید دید که تخته های پل راگرفته ویران کرده بودند .امام قل مذکور اسپ خودرا بالای پل ویرانه رانده بطرف خشکی گذشته ،چندنفر رازده پریشان کردوپنجا نفر که برای محافظت پل مقرر بودند،همه را پراگنده نمود.چون میرزانبات ازقرارگاه خود این دست بردی را معاینه کرد درحال با جمله نوکران خود بیکباره اسپ تاخته به شهرآمده سلیمان خان رادرقلعه محاصره کردند.چون این خبربه میرپادشاه رسید اوهم در حال بانوکران بسیار آمده درموضع لای آبه فرود آمد.

میرزانبات به آوازه این خبر حیران شده  بناچار پس گشته به ارگو مراجعت نمود.میرسلیمان خان دید که از عهده کشاکش روزگار برآمدن نمیتواند ناچار فیض آباد را به میر پادشاه داده  خود سلیمان خان بقلعه جرم رفت. بعد میرپادشاه تدارک لشکر واسباب خود فراهم نموده بالای ارگو بسر میرزانبات یوروش فرموده میرزانبات هم پای مخاصمت استوار داشته دربین یکدیگر جنگ عظیم واقع شد.میر پادشاه شکست خورده از راه قراقوزی فرارکرده بجانب پساکوه رفت. بعضی از سپاه او نابود شدند، باقی همه را برهنه و عریان وبخواری تمام زخمی گشته  بخانه های خودبرگشتند ورسیده قرار گرفتند.

آن هنگام میرمیرزانبات بطلوع اختر اقبال رسیده بر مسند حکمرانی درقلعه پای تخت فیض آباد بمرتبه کلانی رسید.میرزا باشی که کلان وعمده قوم آق بوری بود اورا بجانب ایله به نزد توره قلماق فرستاد که ازآنجا بجهت کمک لشکر آورده میر پادشاه راباملک صده و پساکوه  دستگیر وخراب سازد .هنوز مدت بسیاری نگذشته بود که لشکر قلماق رسید و میر پادشاه  با همرای تمامی مردم در قلعه راغ دشت مستحکم گردیدند.فوج قلماق نیز بسر قلعه تاخت و تاز آورده ،غلبه کرده وقلعه راغ دشت را شکست .میرپادشاه بجانب چاه آب فرار کرده رفت وبقیه مردم راتمام دستگیر واسیر نمودند.

بعد میرمیزانبات باسرکرده قلماق بسیار انعام احسان حسب الاستعداد سلطنت خود کرده هدیه و پیشکش داده سرکرده قلماق را اوزار کرد.اما سرکرده قلماق پسر میرزانبات راباخودگرفته  به نزد غلدانگ جرنگ ( توره قلماق ) به ایله برد وآن میربچه  درآن حدود بیمار شده مرد وآن میر بچه متوفا را بدرون باغی که درشهر ایله بود دفن کرده مقبره ساختند.

دفعه سوم شاه بوزه خوربیک که برادر میرزانبات بود از جهت تقسیم ورسد حصه خویش در امور ملک داری از برادر خویش کاهش یافته به نزد توره قلماق به شهر ایله رفته استغاثه نموده استمداد وکمک طلبیده فوجی از لشکر قلماق باهمرای خود آورد وبعداز ورود این ناحیت از کوه جلغر تا کوه ریگی خیمه وشامیانه زده فرآمدند ومیرمیرزانبات را درشهر محاصره نموده مدت مدید استادند و هر روزه جنگ و جدل درمابین میکردند ومیرمیرزانبات بالای صفیل وصفه قلعه که میدان قلعه بود هر روزه نفیر ونقاره و طبل به نوا میآورد.قلماقان در بالای موضع بازپران صف کشیده بدین منوال چند ماه متوالی ضرب وکوب درمیان مینمودند.چون کار میرزا نبات روبه استحکام و قوت رسیده بود،از دست قلماق موافق مدعاودلخواه آنها امریکه اورا دستگیر نمایند ویا قلعه را بشکنند بوجود نیامد و میسرنشد.لهذا به ناچار بنای مصالحه وصله رحم وبرادری را دربین برادران بهم رسانیده بیکدیگرشان آشتی داده واین امر مجادله بخوبی فیصله کردند.

این مراتب قلماقان بسوی ملک خود ها عازم شده براه درواز و قراتیگین مراجعت نمودند.ولی به سلامتی بملک خود نتوانستند رفتن ،چونکه بنا بر سببی در عرض راه در محالات قراتیگین باآن قلماقان جنگی واقع شده که کل به قتل تاراج میرسند واحدی از آنها بطرف چین جان به سلامت نمیبرد.

بعد ازین واقعه میرزانبات با فارغبالی تمام حاکم وفرمان فرمای پای تخت فیض آباد گردید.در عهد حکومت اواز اشخاص عارف و عابدو عالم وعامل وکاشف وزاهد اعلم ومتقی و شیخ المشایخ عارف ربانی که ازقوم دیگریزان صاحب کشف وکرامات و خارق عادات پیشوای همه واستاد کل آخوند ملاعبدالرحمان بود که در مدرسه بالا به تعلیم علوم ظاهری وباطنی میپرداخت واز اکابر واصاغر وادانی واعالی همه مطیع ومنقاد او بودند ودر علوم ظاهری وباطنی استاد ومرشد خواص عام بوده و کلیدابواب و فتوح مسلمانان که معاقد امور از وقایع وسوانح رویداد بسبب او علیه الرحمه منحل میشد.گویند روزی برای امر ضرورآخوند ملا عبدالرحمان به نزد میرزا نبات رفت ودید که یک سر شیری درپهلوی میرزا نبات خوابیده است وپس ازآن میر پرسید که باعث چه باشد که هرساله شیران چون سگان چندین بچه میزایند مثل سگان بسیار نمیشوند،سر این امر چه باشد؟ حضرت ایشان مومی الیه فرمودند که شیران نوع شیران ظالم ترین درندگان اند وظالم رادر عمر وزندگانی برکت چندان نمیباشد ومیرزانبات که در ظالمی بحدی رسیده بودوازاین لطیفه میرزا نبات خیلی متاثر گردیده شکست تمام رویدادش شد.

دیگر ازعلما ومشاهیرآنوقت و مقتدای کبارعهد قاضی القضات الاسلام وزبده خاندان عظام ایشان قاضی ملا میر عابد که در نسب و حسب هم سید وهم عالم بود وصاحب نام ونشان ودرکلانی و احسان گویا میر ثانی او بود ودرهمه امور شریعت و ملت راسخ و استوار بود ومردم در همه امور رجوع بجناب شان میداشتند واز خوان نعم احسان شان همه مستفیض و بهره مند میبودند.ایشان هم به نسبت به حضرت آخوند ملا عبدالرحمان شاگرد بوده اند.

میرمیرزانبات درعهد خود از جنس گله هزار واز رمه چندین هزار تدارک نموده ودرمایحتاج اسپ نوکریه غیر ازبکان اسپ ازخود تا آقسقال مقرب که از بخارا وترکمان ازتجاران میخریدند حاجتشان نمی افتاد ،بلکه او اسپ وگوسفندوگله ورمه بکابل و یارکند بفروخت میرفت وازجنس کانیات لعل ولاجورد حاصل بسیار بحصول می پیوست وبه آن ظلم وستم که بحدمبالغه داشت،از انعام واحسان وخوان نعم الوان اودر تحریر بیان آوردن نمیشوند که غالبا بیک انعام دادن آدم را بمرتبه غنا میرسانید وخلاف امر اورا نمودن وهماندم هلاک شدن برابر بود. زنان رایارای آن نبود که از خانه بیرون آیند .یک از غلامان خود راکه بهادر وقابل بود ،تخته بیک نام داشت ،سپه سالار خود نمود، سررشته ملک داری و ملک کشایی بدست او داده بنفس خود مدام در صبح و شام به نشه غرق بشراب ومشغول .بدین منوال مدت دوازده سال کامرانی کرد ودآخر کار از دست همان غلام نمک حرام نافرجام شراب تلخ اجل نوشید.معلوم که تخته بیک درناموس خود چیزی از میر رشک برده مردم را از جهت ظلم وتعدی میر فریفته افسون خود نمود.چون همه مردم ازتطاول ایادی جور او متاذی بودند درانهدام دولت او راضی بودند.

 

ادامه دارد...







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

امان الله حافظی23.03.2019 - 04:24

  از ارائه معلومات همه جانبه ومفید تان بسیار مستفید شدیم , خظ تان خوانا وقلم تان رسا باد
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



رحمت الله روند