همسفر!

٢٣ حمل (فروردین) ١٣٩٢

جاده بی انتهاست

گام های تو لرزان و پاهای من برهنه

سفر دشوار است.

کوله بار دلتنگی

در شانه های من و تو سنگینی میکند.

 

فراسوی شب

اعماق تاریکی

فقط غبار خاکستر  به خورشید هدید میکند.

 

حقیقت را در طلسم کتمان میبینم .

همسفر

آسمان آبی و شب آرام را به خواب بین!

عطر صد خاطره

در آستانه ی متروک میپیچد.

در عقب هر لبخند

مشت پریشانی

منظره خوشبختی را

در فضای مه آلود روزگار

به بازی میگیرد.

 

همسفر!

اینجا به یک سلام بی پاسخ میمانیم.

پنجره ها را بسته اند

 

مبادا در غروب تلخ

با آفتاب

درد دل کنیم.







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

شاه قلندر30.07.2013 - 09:09

  ای شعر است که تو دیگه نوشته کردی . نه وزن داره ونه قافیه .بچیش اول بخوان باز امضا کو.این هیچ معنای را افاده نمیکند . تو را بخداقسم اگر دیگر نام شعر و شاعر را بد کنی .
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



خلیل احمد سرباز