به کودکان آواره و بی پناه در دمشق

١٣ سنبله (شهریور) ١٣٩٢

سلام ما پذیرا باش !

الا ای کودک افغان

که گاه از شرق و گاه از غرب

صدای بی نوایی ات طنین انداز دلها یند

گهی با کوله بار غم ؛

گهی با آه و با ماتم

گهی از قعر اقیانوسِ آرام و جزایر

ز حلقوم نهنگان چون مسافر

گهی با اشک سُرخت ماتم دهر

مزن آتش به قلب من !

تو مجروحی و من قاصر

سلام ما پذیرا باش

الا ای کودک افغان

نوای غربت و مظلومی ات ای جان !

ز تهران و دمشق و ملبورن تا قعر اقیانوس

نهنگان خسته با دندان

ددان آزرده و حیران

ولیکن این عجب بادا

نمی گیرند صدایت را

به گوش و جان

همین حکام

سرا پا غرق سالوس

خدا پشت و پناهت باد

الا ای کودک افغان

ومن با اشک چشمانم

چنان فریاد می دارم

مرنج از من، عزیر من

که نامت را به صبح و شام

همیش در یاد می دارم

سلام ما پذیرا باش

الا ای کودک افغان

تو افغانی ؟

فغان از چشم تو جاری است

نمیدانی در این ایام

که کار ما و تو زاری است

تو از فرط عذابت

سوژه های درد میمانی

چه گویم از غمت ای جان

به روز واقعه هم فرد میمانی

تو از رنج عذاب زندگانی

به زیر سلطه ظلم نهانی

هزاران شیون و فریاد داری

عجب دردی است درد بی زبانی

الا ای کودک افغان

زبان پاک و معصومت

به یک احساس میماند

صدای غربت و ناجور دمشقت

به گوش زنده و بیدار گیتی

به تیغ های جگر خورده ز فرط یاس میماند

هزاران لعنت و نفرین

به ظالم باد !

که روزگارت سیه کردند

مگر حکام بی گوش و مرام تو

به گرگان زمستان

و

سگ بی پاس میماند

 

9 سنبله 1392

خوابگاه دانشجویان، اصفهان – ایران







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

فخرالدین آریاپور18.09.2013 - 15:38

  عزیز دل به هیچوجه نمیتانم بگویم شعرت خوب است چون بایدواژه بالاترازخوب پیداکنم وبگویم که فعلاًندارم بهرحال میگویم تبریک باشه شاعرشدن ازآنجاییکه ازشعورتراووش میکند میتوانم بگویم آدم باشعوری شدی
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



محمد ظاهر فایز