کودک تنها در شفاخانه

٦ حمل (فروردین) ۱۳۹٣

به هوش آمد و چشم خود باز کرد

ز درد تـــــــن اش ناله آغاز کرد

صدا کرد با گریه ی زار زار

به داکتر بگفت: مادرم را بیار

سرم درد دارد چی شد مادرم؟

بگو که بیاید دمی  در برم

تقاضــــــای دیدار مادر نمود

شفاخانه را موج محشر نمود

به هر سوطبیب ِ به چشمش پدید

ولی روی زیبــــــــای مادر ندید

نمیداند این طـــــفل معصوم پاک

که شد کشته مادر به دست سفاک

نمیداند این کودک ِ خوش بیان

ز کفر و جنایاتی از طالبان

کنون مادرش در بهشت برین

ولی غصه دارد به این نازنین

که تنها و بی مادر و بی پدر

چگونه کند زندگی این پسر؟

جنایات تاریخ این مرزو بوم

نه در چین باشد نه در شهر روم

دلی بیغم ازغم چه دارد خبر

نسوزد کسی کو بداند شرر

به مسند نشسته دَد و دزد ها

چپـــــــــاولگران نوکر مزد ها

نه انصاف دارند و راه خدا

فقط چور دارند بی انتها

شده جمعی نادان و هم بیسواد

بکار وطن آمر و هم ستاد

وطن جوی خون است از دست شان

همه در جنون است از دست شان

 

 

تقدیم به ابوذر دوساله که طالبان خانواده اش را از او گرفتند، و به همه یتیمان جنگ در کشور.







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



نذیر ظفر