عیاری از خراسان

١٩ اسد (مرداد) ١٣٨٨

برگرفته از کتاب: رازهای سر به مهر تاریخ دیپلماسی افغانستان[1] 

نویسنده: داکتر  کمال عبدالله یف 

گزارنده به پارسی دری: عزیز آریانفر 

 

عیاری از خراسان[2] 

حبیب الله- فرزند رشید[3]- انگور فروش، تاجیک تبار از روستای کلکان [کوهدامن-گ.] در چهل کیلومتری شمال کابل،که برای نه ماه در سال 1929 امیر افغانستان شد– یکی از چهره های شگرف تاریخ نو افغانستان و تاریخ مهاجران آسیای میانه، است. وی در افغانستان به بچه سقاء معروف است. بیشتر مولفان و معاصران وی هماهنگ بودند که در او دلیری، جاه پرستی و ماجراجویی با خداجویی و پارسایی در آمیخته بود[4]. حبیب الله، پیوسته آرزوی متحد ساختن مسلمانان آسیای میانه به خاطر رهایی آن ها از  چنگ فرمانروایی خارجیان را، در سر می پرورانید.        

 

گوشه هایی از زندگینامه بچه سقاء

 

[سخنور-گ.]، نویسنده، دانشمند و رجل اجتماعی [برازنده-گ.] افغانی- خلیل الله خلیلی (1907-1987)- در رمان تاریخی «عیاری از خراسان: امیرحبیب الله- خادم دین رسول الله» به قهرمان این نوشته پرداخته است. اثر وی بر پایه چشمدیدهایش به رشته نگارش درآمده است و به همین دلیل ارزش ویژه یی چونان یک اثر سنتی ادبی دارد. خلیلی، متمایز از بیشترینه مولفان افغانی، به بچه سقاء خوش بینی  دارد و وی را  چونان قهرمان جنبش اسلامی  می پندارد.

حبیب الله شاید در سال 1890 در کلکان کوهدامن پا به گیتی گذاشت. او نتوانسته بود درس هایش را در مدرسه به پایان ببرد. پدرش به آن می بالید که در هنگام جنگ دوم افغان و انگلیس در سال های 1878- 1880 به رزمندگان [«سپاه اسلام»-گ.] آب می رساند[5]. حبیب الله با پدر خود در باغ محمد حسین خان (پدر زندگینامه نویس آینده اش- خلیل الله خلیلی)- مستوفی الممالک امیر حبیب الله خان- پدر امان الله خان، کار می کرد. در کودکی، حبیب الله گاهگاهی ناگزیر به فروش انگور در بازار بود که برای وی پیشه بس خسته کننده یی بود. به سال 1919 به خدمت نظامی رفت. وی در جنگ با انگلیسی ها در سال 1919 به عنوان رزمنده هنگ پاره چنار به فرماندهی سپهسالار نادرخان، شرکت کرد.

استاد خلیلی می نویسد که حبیب الله با نبرد بخاری ها در برابر ارتش سرخ، عمیقا  همدردی داشت. او، همراه با باشندگان دیگر استان های شمالی، سرازیری چندین هزار مهاجر آسیای میانه را می دید و بازگویی های آن ها را در باره واژگونی بخارای شریف، آمدن روس ها، خشونت ها و سختگیری های سپاهیان سرخ، می شنید. به گواهی خلیلی، حبیب الله، گاهگاه سری به باغی که در آن عالم خان- پادشاه نگونبخت بخارا بود و باش داشت، می زد. باری؛ جوان دلیر مورد عنایت «شاه واژگون تاج» قرار گرفت و پیشنهاد کرد که در زمره خدمتگذاران او در آید. لالا[6] پاسخ داد: «پدر و مادر پیر دارم. خدمت آن ها به عهده من است. اما، روزی که به قصد جهاد جانب بخارا رفتید، مرا صدا کنید.»[7]

این پاسخ نمونه مسلمانی بود، که به آیین مقدس خود، مادر و پدرش وفادار بود. هر چه بود، به سخن خلیلی، چنین امکانی به او داده شد. در هنگام شورش ضد شوروی در بخارای خاوری به رهبری انور پاشا در سال 1922، دسته هایی از داوطلبان پنجشیری[به قول استاد خلیلی- دسته های شیردلان پنجشیری-گ.] به بخارا رهسپار شدند. [شیخ الاسلام-گ.] مولوی عبدالحی [پنجشیری-گ.] و حبیب الله کلکانی- امیر آینده افغانستان، در این دسته بودند. بچه سقاء در زمستان سرد اوایل سال 1922[8]، در حومه دوشنبه جنگیده بود.

شاید، گفته های خلیلی در باره جنگیدن شخص حبیب الله در نبرد جنبش رهایبخش مسلمانان در بخارای خاوری- تراوش خیالپردازی های نویسنده [داستان-گ.] باشد[9]. مگر این فاکت کاملا در چهارچوب وضع تاریخی سراسری پیش آمده در منطقه در سال های دهه بیست سده بیستم،  همخوانی دارد.

پس از چندی، حبیب الله به خدمت نظامی در «قطعه نمونه» (هنگ نمونه) که افسران ترکی، از جمله جمال پاشا- هوادار انور، آن را فرماندهی می کردند، درآمد. آوند پذیرش بچه سقاء به خدمت نظامی گویا گواهی کتبی یی گردید، که زمانی از سوی جنرال انور پاشا به «ضابط» (افسر دونپایه)[10] دلیر داده شده بود[11]. هر چه بود، تجارب نبرد با ارتش سرخ در بخارای خاوری در سال 1922، در درخشیدنش در ارتش سودمند از کار برآمده بود.

در نیمه دوم سال های دهه 1920 افغانستان را شورش های پیوسته یی به رهبری عبدالکریم- ملای  لنگ و دیگران می لرزاند. حبیب الله- سپاهی، در آرام کردن و فرونشاندن این شورش ها شرکت داشت. او پس از چندی به اتهام نقض انضباط در روستای خودش به زندان می افتد، مگر می گریزد. با آزاد شدن، دسته تاراجگر کوچکی را گرد می آورد. در کوهدامن با تاراج و گرفتن «سهم» از کاروان ها روزگار بسر می برد که مشغله چندان جنجال بر انگیز و نادری در افغانستان آن وقت نبود. دلیری وی، روحانیت مخالف دولت را، از جمله هواداران نصرالله خان- برادر امان الله را به خود جلب می کند. باید بگوییم که تبلیغات ضد حکومتی در روح آشوبگر شورشی، پاسخ زنده یی پیدا می کند و موفقیت در بالاروی ها، نه تنها با برجستگی های شخصی رهبر و پیروزی هایش، بل به پیمانه چشمگیری با حمایت توده های مردمی  و روحانیت تامین می گردد.

حبیب الله خود را مرید شمس الحق مجددی کوهستانی– پیر گلبهار، می شمرد. مجددی ها خاندان نقشبندی با نفوذی در افغانستان  بودند و هستند.

 

شورش 

در پاییز سال 1928 در افغانستان ناخشنودی از سیاست های اصلاح طلبانه امان الله با پیگرد رهبران مذهبی سرشناس از جمله حضرت صاحب  گل آقا  از شور بازار، به پختگی می رسد.[12] حضرت گل آقا با آن سرشناس بود که در سال 1923 طرح قانون اساسی را در حضور همه درباریان  زیر پای امان الله اندخت و گفت که این  کار یک مسلمان نیست، کار یک کمونیست است.

جنرال نادر خان (بزرگ خاندان مصاحبان از پشتون های محمد زای درانی)- قهرمان جنگ افغان– انگلیس، که در تبعید در فرانسه بود، همچنین از اصلاحات امان الله و فرمانفرمایی افسران ترکی ناخشنود بود.[13]

کوهدامن،کوهستان و تگاو (تگاب) تاجیک نشین در شمال کابل به مرکز ناخشنودی ملی مبدل شده بود. حبیب الله با سازماندهی پاسخ به دسته های امیر که برای دستگیری ملای تگاو گسیل شده بودند، شهرت می باید. رفته رفته شمار رزمندگان حبیب الله از 11 تا 400 نفر افزایش می یابد. در نوامبر سال 1928 بچه سقاء به کوهدامن- زادگاهش یورش می برد و شماری از  کارمندان دولتی را می کشد. همزمان با آن در نوامبر 1928  پشتون های شینواری در منطقه جلال آباد شورش می کنند.

شایان یاد آوری است، که از دیدگاه افغانی این اقدامات خود انگیخته نبود، به آن معنا که (درست مانند بخارا در سال های 1921- 1922) به شکل «فتوا» از سوی رهبران صوفیه، ملاهای سرشناس و عالمان صادر شده بود. فتواها در بر دارنده آیات قرآن، احادیث و رخدادهای تاریخ اسلامی بود. شرط حتمی این فتواها سرپیچی از اطاعت دولت و کارگیری از خشونت در قبال مسلمانان خلاف کار بود. بدون فتوا روشن بود از جمله نمی شد به کابل– پایتخت دولت حمله می کردند.

خود امان الله که در حق به جانب بودن خود باورمند و در تمایلات خود مبنی بر رساندن تا پایان اصلاحات خود پیگیر بود، رویارویی با شورشیان را از موقف «جدیدیزم» ارزیابی می کرد، یعنی چونان درگیری میان اصلاحگران و ملاهای «نادان» به عنوان مبارزه دانش در برابر نادانی و روشنی در برابر تاریکی.[14] او عوامل سیاسی، اجتماعی و عمده تر از همه عامل فرهنگی شورش- همانا کوشش مردم مبنی بر پاسداری از هویت شان تا پای جان را، نمی دید یا نمی خواست ببیند. برای افغانی ها، از جمله منع پوشیدن چادر، آموزش مدنی (غیر مذهبی) جوانان و دختران و بسیاری دیگر از نوآوری های دیگر، که از سوی اداره پادشاه رواج یافته بود، به هیچ رو پذیرا نبود.

شورشیان آماده بودند برای برگردانیدن دوشیزگانی که امان الله آنان را برای آموزش به ترکیه گسیل داشته بود، مبارزه کنند. برای آن ها همچنین پذیرا نبود که روس هایی که با هواپیماهای افغانی پرواز می کردند، بر سر مسلمانان- بگذار حتا بر کسانی که بر دولت خود شوریده بودند، بمباری کنند[15]. البته، این انگیزه مهم فرهنگی- مذهبی می توانست هنگامی که کار به اقدام مشخص می رسید، تحریف شود و به فساد کشانیده شود. از جمله، رهبران مذهبی می دانستند چگونه مکانیزیم بسیج اعتراضی را، به کار گیرند  و می توانستند، هواداران شان را با جلب آن ها به این و آن  سو، به بازی بگیرند.

علما و ملاها- رهبران مذهبی کاریزماتیک غیر رسمی افغانستان، مظهر گوناگونی پیچیده تباری- مذهبی و ساختار عشایری افغانی بودند و شگفتی بر انگیز نیست که مجوز آن ها می توانست هم به عنوان پشتیبانی و هم در  مخالفت با بچه سقا، جهت داده شود.

...و سرانجام، یک نکته با اهمیت دیگر برای درک وضع سیاسی افغانستان را نیز باید در نظر داشت. رهبران مذهبی خود بخشی از مردم بودند و لایه سیاسی مهمی بودند که برای زندگی خودشان مبارزه  می کردند و در سیاست امان الله تهدیدی را برای خود می دیدند. این وضع در  تامین پیروزی شورش و واژگونی امان الله تعیین کننده بود.

هم در آن هنگام و هم پسان ها، بسیاری در باره  نقش انگلیس در تحریک شورش شینواری ها در جلال آباد و پشتیبانی از خود بچه سقاء سخن می گفتند. این آوازه ها بی دلیل نبودند. خود شورشیان بارها اظهار می داشتند که هیچ ادعایی بر انگلیسی ها ندارند. انگلیسی ها با شورش کنندگان رفتار به مثلی داشتند. برای مثال؛ به تاریخ 18 دسامبر یک داکتر انگلیسی به حبیب الله زخمی شده کمک کرد. در عین زمان، بسیاری آوازه ها به ویژه در باره کاروایی های لورنس سرشناس عرب در افغانستان تایید نمی شود. چنین آوازه هایی در مطبوعات شوروی فراوان دیده می شد، که تلاش می ورزید حبیب الله بچه سقاء، امیر پیشین بخارا- عالم خان و استخبارات انگلیس را در توطئه واحدی خلاف شوروی پیوند دهد.

در واقع، هدف انگلستان بس روشن بود- حفظ افغانستان به عنوان دولت باثبات، مگر پوشالی و عقب مانده. به این دلیل، انگلیسی ها تدبیرهای بایسته را برای آن که سیاست اصلاح طلبانه امان الله را متوقف سازند؛ به کار بستند[16]. برای آن ها افغانستان دوست و باثبات لازم بود، در حالی که امان الله در وضعی نبود که نه این و نه آن را تامین کند. انگلیسی ها بر آن بودند که برای افغانستان مدل تئوکراتیک بیشتر مناسب است، که از سوی استبلیشمنت مسلمان اداره شود[17] از این رو، هنگامی که سقاوی ها به حومه کابل رسیدند، سفیر انگلیس به اعلام بی طرفی و عدم مداخله خود شتاب کرد که از سوی بسیاری به عنوان  خود داری از کمک  به امان الله  و پشتیبانی عملی از  بچه سقا، تفسیر شده بود.[18]

از جمله، انگلیسی ها رسانایی اسلحه یی را که امان الله در هنگام سفر به انگلستان در مارچ سال 1928 خریداری نموده بود، معطل کردند. اسلحه یی که در هندوستان چندین ده کیلومتر از مرز دور تر نبود، می توانست به امان الله در مبارزه با شورشیان کمک نماید. سیاست انگلیسی ها- عدم مداخله و معطلی تحویل اسلحه، [در ظاهر-گ.] به سود حبیب الله انجامید[19]. مگر، به گونه یی که رویدادهای بعدی نشان  دادند، بچه سقاء برای انگلیسی ها بیشتر  ابزاری برای برکناری امان الله، بود  تا مهره یی که آن ها  می خواستند به عنوان رهبر افغانستان ببینند[20].

در میانه های دسامبر، سپاهیان شورشی حبیب الله کابل را به محاصره درآوردند و عشایر پشتون راه   جلال آباد و هندوستان را بستند. شمالیان به تعداد 2000 نفر به فرماندهی بچه سقاء و دوست با وفایش- سید حسین، به باغ بالای کابل حمله و آن را گرفتند. امان الله در میان دو آتش می سوخت: بچه سقاء در شمالی و شینواری ها در مشرقی. هر چند، او برای کاهش بخشیدن به تنش ها، برای تطمیع بچه سقاء در ازای وعده خودداری از حمله برای مدت شش ماه با پرداختن 400000 روپیه و دادن رتبه جنرالی به او تلاش ورزید[21]. این نیرنگی بود با هدف به جان انداختن کوهدامنی ها با شینواری ها. پادشاه همچنین اعلام «وضعیت نظامی» کرد و قبایل را به پشتیبانی از خود فرا خواند. با این همه، شورش پا می گرفت. سرانجام، در روزهای آخر سال، شورای علمای ولایات شمالی فتوای را با نکوهش امان الله صادر نمود. همچنین در همه جا اعلام شد که خداوند دو جوان دلیر و رشید را برای خدمت دین آفریده است[22]. این دو خدمتگار اسلام– حبیب الله از کوهدامن و معاون وفادار وی- سید حسین از چاریکار بودند.

به تاریخ 13 جنوری بچه سقاء از سوی پیر تگاو- پیشوای مسلمانان وادی شمالی (در شمال از کابل تا دره پنجشیر)، به نام حبیب الله دوم اعلام و «تاجگذاری» شد. سید حسین (فرزند یک خانواده زمیندار تاجیک) «نایب السلطنه»- دست راست و وزیر حربیه حبیب الله- بچه سقاء شد.

در اوایل سال 1929 امان الله فیصله کرد عقب نشینی هایی کند و امتیازهایی بدهد و  در باره بستن دبستان های دخترانه و ایجاد شورای ویژه «پیروی از اصول اسلامی» با شامل ساختن رهبران مذهبی با نفوذ تصمیم گرفت. سپس فرمانی در باره لغو جلب و احضار به خدمت ارتش- بر مبنای قاعده سربازگیری «هشت نفری»، پوشیدن لباس و دیگر نوآوری ها، تصویب گردید. به تاریخ 16 جنوری وی گل آقا و دیگر منتقدان خود را رها کرد تا برای توافق با بچه سقا میانجیگری نمایند. مگر دیگر برای عقب نشینی ها، آشکارا دیر شده بود. هواداران پیشین پادشاه که در جمع آن ها اعضای خاندان شاهی هم بودند، آغاز به پیوستن به شورشیان نمودند.

 

امان الله و  همپیمانان وی 

بایسته است با این قول که «کسی که دوست دارد به هر بهایی که شده فرمانروایی کند، نسبت به کسی که قدرت را برای دسترسی به اهداف معینی لازم دارد، شانس بیشتری دارد،» سری از سازگاری تکان داد[23]. امان الله متعلق به گروه دومی (کسانی که قدرت را برای دسترسی به اهداف معینی لازم دارند)، بود. وی یکی از رهبران درخشان مسلمانان اوایل سده بیستم بود که برای اصلاح جامعه سنتی می کوشید. در سایه موهبت خدادادی که از راه ارث به دست آورده بود، او قدرت را برای نوسازی جامعه افغانی از راه درهم آمیزی دستاوردهای تمدن غیر اسلامی و سنتز فرهنگی با اروپا، بهره می جست.

با این همه، او توانست افغان ها را تنها برای دفع تجاوز انگلیس در سال 1919، زیر درفش ناسیونالیسیم متحد سازد. مگر، به دلیل سیاست های داخلی اش، علما، صوفیه و بسیاری از قبایل را در برابر خود برانگیخت. هنگامی که گروه های شورشی با سر دادن صداهای ترسناک شان کابل را با یورش گرفتند، کسی توانست امان الله را تسلی دهد و یاد آور شود که وی به عنوان یک اصلاح طلب شکست خورده است، نه عنوان یک شهریار. مگر، برای خود امان الله مهمتر آن بود که وی در اصل شکست خورده بود و به همین خاطر، جزییات فنی و شیوه های تاکتیکی حفظ  قدرت دیگر برایش ارزشی نداشت.

چندی بعد، وی از قندهار برای بازپسگیری قدرت تلاش هایی هر چند هم دیر هنگامی کرد. مگر با بی میلی و بدون جوش و خروش و شیفتگی خاص– چیزی که بر نتیجه کار تاثیر گذار بود. قدرت برای وی به خاطر آن که افغان ها را به آن جایی که لازم می شمرد، ببرد، نه برای این که آن را  با ملاها  و مالک ها تقسیم کند.

او برای ایجاد دوباره وضعی که به وی مجال دهد اصلاحات آغاز کرده را از سر گیرد، می کوشید.  مگر شانس برای پیروزی روز تا روز از دست می رفت. تنها چیزی که او را آرامش می بخشید، آن بود که یگانه اصلاح طلب پیروزمند مسلمانان وقت- مصطفی کمال اتاترک توانسته بود لنگوته («لنگی») را به شاپوی اروپایی عوض کند و نوشتار عربی را به لاتینی مبدل کند. ترک ها موفق به راه افتادن در مسیر نوسازی جامعه سنتی از راه چشمپوشی از تجربه های اجتماعی پیشین و انجام «وسترنیزاسیون» (اروپایی سازی) از بالا شدند، مگر با تجارب بی مانند خود [در جهان اسلام-گ.] تنها ماندند.

امان الله در پی تکرار تجربه ترکیه بود و می کوشید آن را الگویی بسازد برای جوامع مسلمانی دیگر. مگر افسوس!در جامعه افغانی میراث تلخ بی باوری به تقلید و پیروی از دستاوردهای نوین و سازمانیافتگی فرهنگی باخترزمین را برجا گذاشت.

متحدان اصولی امان الله- ترکیه کمالیستی و همچنین «ترکستانی ها» (مهاجرانی از آسیای میانه شوروی از جمع آن ناسیونالیست ها و پان ترکیست هایی که در سازمان نامنهاد «جامعه ملی ترکستان» متحد شده بودند) بودند.

اگر به گفته های رهبر «جامعه ملی ترکستان»- احمد زکی ولیدف (زکی ولیدی طوغان) باور کنیم، درست همان ها بودند که در اواخر دسامبر 1928 در کابل از وزارت خارجه و ارگ شاهی در برابر کوهستانی ها دفاع می کردند. در شمار کسانی که از امان الله دفاع می کردند: قورباشی  شیر محمد-بیک معروف به کور شیر محمد (از فرغانه) و همراه قل (از سمرقند) بودند که گویا مخصوصا از استامبول آمده بودند.[24] درکابل، فضایل مقسوم (مقصوم)- تاجیک کاراتگینی (قره تگینی)  به آن ها پیوست.

ولیدف به تاریخ 17 جنوری سال 1929 نوشت: «ما با این کاری نداریم که چه کسی از اعضای خاندان شاهی این کشور را رهبری می کند، مگر ما هر طوری که شده از استقلال آن دفاع خواهیم کرد.....بگذار در خاک افغانستان میان روس و انگلیس جنگ در بگیرد، نقش جامعه ملی ترکستان کمتر از گومیندان چینی نخواهد بود. بگذار هر کسی که باشد بر ما تهمت بزند...»[25] در آن هنگام،  آلمان و ترکیه آغاز به سوء ظن نمودن به انگلیسی ها در دست داشتن به واژگونی  پادشاه کردند و از همین خاطر، متمایل به پشتیبانی از امان الله گردیدند.

احمد زکی ولیدی برای متقاعد ساختن آلمانی ها به آن کوشید که ممکن است هر آن افغانستان  صحنه جنگ انگلیس و شوروی شود و جامعه ملی ترکستان می تواند مانند گومیندان چینی  رهبری جنبش ملی افغانی را به عهده بگیرد و با طرد در آغاز انگلیسی ها و سپس هم شوروی ها از افغانستان به برپایی جمهوری ملی موفق گردد.

طوغان و پیروان او آرزو داشتند تجربه سون یات– سن را که توانست از استقلال چین هم در برابر بلشویک ها و هم در برابر جاپانی ها دفاع بکند، تکرار کنند. در روشنی این موضوع، جامعه ملی ترکستان و ولیدف بیش از حد پر مدعا یا نه در سیمای سیاستمداران شایسته که با واقعیت های سیاسی افغانی آشنا بودند، برآمد می کردند. در گام نخست، این اعلامیه های پرهنگامه و گنده برای تاثیر گذاری بر آلمانی ها که  مهاجران ترکستانی زیر تکفل آنان بودند، در نظر گرفته شده بود.

با این همه، زمانی ترکستانی ها با اسلحه در دست از پادشاه دفاع می کردند. ابرهیم بیک نیز تایید می کند که کور شیر محمد از امان الله 20 میل تفنگ برای سرکوب شورش در جلال آباد، به دست آورده بود. ابرهیم بیک در این رابطه گفت: «کور شیر محمد را در جلال آباد یا در حومه آن، چنان که باید، نشگون کردند. وی چنگ و دندان نشان داد و افتضاح به بار آورد و زمان زیادی از ترس پدید آمدن در کابل، در جایی پنهان شد. هنگامی که بچه سقاء کابل را گرفت، وی بی درنگ پس از چندی به کابل آمد، مگر خسته و کوفته و زده و زخمی و بی سر و سامان و پریشان. او سه ماه مستمری نگرفته بود. اما چنین بر می آید که در وقت نادر خان  دوباره آغاز به گرفتن آن، کرد.»[26]

این گونه، مهاجران آسیای میانه در پشتیبانی از امان الله، راه های جداگانه یی را می پیمودند. تنها ترکستانی های روشن اندیش و باخترگرا متحد وی بودند. به گفته همان ابراهیم بیک، کور شیر محمد با همه وزیران دولت امان الله حسن تفاهم داشت.[27] توده های اصلی بخاری ها از جمله عالم خان و ابراهیم بیک جانب مخالف وی– جانب بچه سقا را  گرفته بودند.

هواداران صادق دیگر امان الله، مسلمانان هندی بودند که هوادار برپایی خلافت در برابر فرمانروایی بریتانیا بودند. خلافت پسندان هندی کمک پادشاه افغانستان را که به آن ها در سال 1919 کرده بود، فراموش نکرده بودند. مگر، این وضع یعنی پیوند با مسلمانان هندی امان الله را به نظر انگلیسی ها  بیشتر مهره نامطلوب جلوه می داد و سرانجام، در داخل افغانستان از امان الله هزاره ها پشتیبانی می نمودند، که از او بابت رهایی خود از بردگی سپاسگزار بودند. هر چند حمایت نظامی آن ها چندان پیگیر نبود، با این هم در سرنگونی سقاوی ها، نقش خود را بازی نمود.

پادشاه این شانس را داشت که با تکیه بر پشتیبانی هواداران خویش در آخرین نبرد، برزمد. با آن هم،  تصمیم گرفت عقب نشیند. به تاریخ 14 جنوری، وی به سود برادر خود عنایت الله از تخت کناره گیری کرد و فراموش نکرد بخش بزرگ خزانه[28]را با خود بردارد و به قندهار- تکیه گاه قدرت شاهی و پشتونی رفت. فرمانروایی خونسردانه و سرد عنایت الله که استعداد شایانی برای پیشبرد امور نداشت، تنها سه روز به درازا کشید. عنایت الله با پیروی از توصیه های مصرانه حضرت شور بازار (گل آقا) از تخت کناره گیری کرد و به بچه سقاء که در آن هنگام به عنوان پادشاه اعلام شده بود، سوگند  وفاداری خورد. پس از این، شورشیان  کابل و ارگ را اشغال کردند.

 

بچه سقاء– امیر افغانستان 

امیر نو- بچه سقاء، با برآمدن به تخت پادشاهی به تاریخ 18 جنوری سال 1929 با لقب حبیب الله دوم، اعلامیه یی را با برشماری مواردی از نقض شریعت از سوی امان الله، پخش کرد. دوره فرمانروایی امان الله از سوی او به سان «بدترین ستمی که بر مسلمانان روا داشته شده بود»، پرداز گردیده بود. او، قانون در باره «وظیفه نظامی» و هر گونه مالیاتی را که از دیدگاه وی غیر قانونی شمرده می شد، لغو نمود. همه دبستان هایی که در زمان امان الله باز شده بود، بسته شدند. بچه سقاء از همان آغاز، نه به عنوان نیرومندترین رهبر عشیره یی یا رهبر ملی تاجیک ها، بل به عنوان حاکم مسلمان  برآمد کرد.

حبیب الله همچنین تلاش می کرد قدرت خویش را نه تنها بر افغانی ها، بل بر همه آنچه که به ذهنش می رسید، پهن کند و در همه جا از جمله به هندوستان و آسیای میانه شوروی رستاخیزی برپا دارد. وی مردم را برای رهایی بخارا فرا خواند و نیز به همدستان خود وعده آوردن دروازه صندل را (که برای مسلمانان از مقدسات شمرده می شد)، از هند به کابل داد.[29]

کاتب هزاره- تاریخ نویس وقت، که از رژیم حبیب الله رنجیده بود، (به خاطر به انجام نرسانیدن وظیفه یی که به او سپرده شده بود، لت و کوب شده بود) در این زمینه با کنایه خاطرنشان می سازد: «حبیب الله خان پیوسته اعلامیه هایی می دهد که برای انجام آن نه نیرو و نه امکانات آن را دارد. وی اکثرا می لافد که نه تنها هندوستان، بخارا و ترکستان روسی، بل که نیز مسکاب (مسکو) را هم  آزاد می کند و امیر بخارا را دوباره بر تخت می نشاند».[30]

در واقع هم، باشندگان ولایات شمالی– بلخ، میمنه، هرات[31] و نیز مهاجران با خوشبینی پیک جلوس امیر نو را پذیرایی کردند. یکی از نخستین کسانی که از امیر نو پشتیبانی کرد، مولوی عبدالحی [پنجشیری-گ.]- عالم با نفوذ- از فارغان مدرسه دیوبند هندوستان، بود که (هرگاه به خلیلی باور  داشته باشیم) شانه بن شانه با انور پاشا و خود بچه سقا در بخارا  به سال 1922 جنگیده بود.

شخصیت دیگر، عالم خان بود(که نزدیک به هشت سال آزگار در اقامتگاه خود در کابل بی آن که از آن بیرون شود، بسر برده بود) که نیز با خوشبینی بزرگی به پیشواز واژگونی امان الله و پیروزی آشنای دیرین خود- لالا شتافت. امیر پیشین بخارا می توانست خود را از قربانیان رژیم امان الله بشمارد، نه تنها به خاطر آن که او را عملا در حبس خانگی نشانده بود و با دشمن جانی و سوگند خورده وی– شوروی سرگرم دست و دل بازی شده بود،  بل به علت  بس «منثور»، اگر نه علت خنده آور دیگری. سخن بر سر این بود که باری عالم خان را پلیسی در یکی از خیابان های کابل به خاطر عمامه اش بازداشت کرده بود. یعنی به خاطر نادیده گرفتن فرمان پادشاه مبنی بر منع پوشیدن عمامه و نپوشیدن کلاه اروپایی- شاپو.[32] برای عالم خان- پادشاه بخارای شریف، پوشیدن شاپو به جای عمامه غیر قابل تصور بود. روشن بود، که وی با وجد آمدن «حبیب الله خادم دین رسول الله» را استقبال می کرد. به گفته کاتب هزاره، بچه سقا با عالم خان هنوز پیش از حمله به کابل  در سال 1929  در تماس بود و پس از نشستن بر تخت، مستمری یی را که از سوی دولت پیشین به وی داده می شد، چندین بار افزایش داد.[33]

ابراهیم بیک تایید می کند که مهاجران بخاری از امیر نو پشتیبانی می کردند. به گواهی او، بچه سقاء در نخستین روزهای حکومت خود با عالم خان دیدار و با وی با گرمی  به گفتگو پرداخت.[34] به زودی خود ابرهیم بیک هم  از سوی امیر نو بار داده شد. پسان ها ابراهیم بیک چنین به خاطر آورد[35]: «دیدار ما مدت زیادی را در بر نگرفت. من، به رسم تبریک مسلمانی، نزد او رفتم.» چنانی که خلیلی تایید می کند، این دیدار اول و آخر دو قهرمان جنبش اسلامی در آسیای میانه بود. نخستین بار آن ها همدیگر را در شهر دوشنبه در اوایل سال 1922 هنگام جنگ در برابر حکومت شوروی، دیده بودند[36].

حبیب الله سیاستمدار خوب و به پیمانه کافی انعطاف پذیر بود. بیشترینه سپاهیان وی را نه تنها دسته های تباری (درست مانند ابراهیم بیک)، می ساختند، بل نیز «پشکی» های برگزیده شده بنا به اصل سربازگیری دولتی برای خدمت سربازی(جلب و احضار بنا به مکلفیت) و همبستگی مریدی- مرشدی.

مگر، به رغم صفات بی تردید برجسته شخصی- بچه سقا شانس کمتری برای ماندن در تخت داشت-  بنا به یک دلیل ساده- او یک آدم عادی و غیر پشتون بود. در رسانه های وقت و شبنامه های اپوزیسیون امان الله، علمای ارتدکس و رهبران صوفیه تلاش می کردند جلوس حبیب الله را به عنوان امیر اسلام در مقابل امان الله که شالوده حکومت او از سوی سقاوی ها به شکل همبستگی پشتونی قبیله یی تصور می گردید، جنبه قانونی بخشند. همان ها، فرزند سقاء را «امیر حبیب الله غازی خادم دین رسول الله» اعلام نمودند. در شالوده این تصمیم، ایده آل جاودان اسلام [سنی-گ.]– ایجاد دولت بر پایه «اجماع»  و نه بر سالوده پیوندهای خونی و خویشاوندی نهاده شده بود.[37]

در روزنامه «حبیب الاسلام»، که از سوی هوادار حبیب الله به چاپ می رسید، مقاله یی نوشته شده بود که می تواند به عنوان تلاش نقد قبیله گرایی جامعه افغانی و متقاعد ساختن پشتون های سرکش و لجوج به آن ارزیابی شود که فرزند سقاء نیز می تواند حاکم آن ها گردد، هرگاه وی شخص پارسا بوده و در خدمت دین مبین باشد: «به قوم و قبیله می توان تنها در صورتی افتخار کرد که اگر شخصیت های بزرگ داشته باشد. همچنان علی (ک)- خلیفه چهارم فرموده است که بزرگی به ارث برده نمی شود، بل که با زحمت به  دست می آید. اما امروز در باره انسان ها از روی اصل و نسب شان قضاوت می کنند. نه از روی اوصاف و شایستگی های آن ها.»[38]

هرگاه چنین بپذیریم، درست نخواهد بود بچه سقاء را یک «بنیادگرای اسلامی» معمولی بخوانیم. دوره فرمانروایی او هرچند هم کمتر از یک سال دوام یافت، به بازیابی (ارزیابی مجدد) اندیشه های منسوخ «پشتون مرکزی» افغانستان قبیله یی، مساعدت کرد. جهاد او- اقدامات مذهبی دارای انگیزه آورده شده در چهارچوب اجتماعی مشخص بود. مگر در اواخر سال 1920 تاجیک زاده نادار موفق نگردید ناآرامی های افغانستان و شوینیسیم پشتون و چالش های سده بیستم را آرام سازد. برای بیشترینه افغان ها، حبیب الله فرزند برهنه پای یک سقاء بود و بچه سقاء برخاسته از لایه های پایینی غیر پشتون و یک رهزن بود و می ماند.

به رغم تلاش های دولت جدید مبنی بر حفظ نظم در پایتخت، کشور به سوی  هرج و مرج خطرناکی لغزید. هزارستان، وردک، قندهار، پکتیا، ننگرهار در اندیشه فرمانبری از امیر نو نبود. بی ثباتی سیاسی منجر به بالا رفتن قیمت ها شد. انگلیسی ها به رغم داشتن تماس های تنگاتنگ با سقاوی ها و پشتیبانی پنهانی از آن ها تصمیم به برون بردن سفارت خود از کابل گرفتند. این نشانه آن بود که دولت نو در وضعی نیست که بتواند امنیت نمایندگی های خارجی را تامین نماید. برونبری به تاریخ 25 دسامبر 1928 آغازشد و تا 25  فبروری سال 1929 ادامه یافت. در دو ماه 82 پرواز انجام یافت و 586 مسافر [به هند] برده شد. عملیات در شرایط جوی خراب زمستان در یک کشور کوهستانی انجام شد. در این حال، هیچ کس از مسافران آسیب ندید. این نخستین عملیات تخلیه هوایی در جهان بود.[39]

عالم خان- امیر سابق  بخارا در شمار کسانی بود که می خواستند پنهانی با هواپیمای انگلیسی [به هند] برود. او، به رغم اعلام پشتیبانی از بچه سقاء، تصمیم گرفت با بهره گیری از هرج و مرج و سر در گمی، از «اسارت» افغانستان بگریزد. عالم خان راننده خود را با نامه یی نزد فرانسس همفریس- فرستاده انگلیس در کابل گسیل داشت، مگر همفریس از دادن جا در هواپیما به او خود داری ورزید.[40]

همزمان با رفتن انگلیسی ها، نادر خان با دو برادرش– شاه ولی و هاشم (برادر سوم- شاه محمود در این هنگام به عنوان فرستاده بچه سقاء در میان عشایر جنوبی بسر می برد) از اروپا به بمبی رسید. در آغاز، نادر نهایت  احتیاط به خرج می داد و از اهداف اصلی خود به کسی چیزی نمی گفت.

حکومت و خود امیر برای حفظ نظم و آرامش و سر و سامان بخشیدن به وضع در پایتخت هر آن چه را که ممکن بود، انجام می داد. به ویژه، در این هنگام هیچ کسی از خارجیان آسیب ندید. با تلاش  به خاطر دستیابی به تفاهم با پشتون ها و در عین زمان منزوی ساختن و تضعیف دشمن اصلی خود– امان الله (که قندهاری ها از وی پشتیبانی می کردند) بچه سقاء در پی تماس با خانواده مصاحبان در  راس برادر بزرگ خاندان- نادر خان سفیر  افغانستان در فرانسه بود.  بچه سقاء در نظر داشت از نادر  با حرمت استقبال نماید و می خواست او را صدر اعظم خود سازد. وی با این هدف در اوایل ماه فبروری هیاتی متشکل از پسر کاکای خود- احمد شاه و عبدالعزیز سالخورده- مامای هاشم خان را به بمبی فرستاد. همزمان با آن، سقاوی ها در هندوستان نیز دست به اقداماتی برای دعوت از معترض با نفوذ  دیگر  امان الله– حضرت شیر آقا، زدند.[41]

مجددی های نقشبندی- پیروان اندیشه های التقاطی و خاندان با نفوذ پشتونی مصاحبان، همو مهره هایی بودند که می توانستند به عنوان جوانب مخاصم شناخته شوند. افغانستان- یعنی روح مذهب و نیروی قبایل. این را هم امان الله و هم بچه سقاء می دانستند. سر انجام، نقش تعیین کننده یی را در آینده افغانستان باز هم انگلیسی ها بازی نمودند. همانا آن ها برای پدید آمدن مصاحبان در صحنه سیاسی کمک کردند. همزمان با آن، انگلیسی ها عملا از ارزیابی امان الله چونان فرمانروای مشروع که سزاوار کمک باشد، دست کشیدند.

در چنان وضعی، امان الله و هواداران وی– طرزی، صدیق خان چرخی و دیگران، راه و چاره دیگری جز از درخواست کمک از شوروی نداشتند. به تاریخ 8 فبروری سال 1929 هواپیماهای شوروی در فرودگاه قندهار به زمین نشستند. سرنشینان هواپیماها هشت نفر روسی از جمله سلاویف- کارمند وزارت خارجه بودند. آن ها آن چیزی را که امان الله به آن نیاز اشد داشت، با خود آورده بودند– دستگاه تلگراف برای ارتباط با جهان پیرامون.[42]

در این هنگام، در افغانستان چیزی آغاز گردیدکه در برابر آن همشیه همه امیران، از عبدالرحمان گرفته تا... مبارزه می کردند- همو پدید آمدن امیران و شاهان بومی که از دولت مرکزی اطاعت نمی کردند. افغانستان با تهدید مستقم فروپاشی رو به رو بود. به ویژه گسیختن ولایات شمال که همه دلایل را در دست داشتند امیدوار باشندکه حاکمیت تنفر برانگیز پشتون ها پایان می یابد.

به رغم بی سر و سامانی ظاهری آرایش نیروهای مخاصم، گروه های هم  کما بیش مظهر همبستگی پایدار بودند. شالوده رژیم نو را شمالیان- در گام نخست تاجیکان تشکیل می دادند. بیشترین مخالفت را با شمالیان بچه سقاء- روشن است پشتون ها به ویژه خانواده های سدوزایی و بارکزایی که از سال 1747 بر کشور  فرمانروایی می کردند، نشان می دادند. هرگاه سقاوی ها تکیه گاه عمده خود را در میان همسرزمینی های خود و پشتوانه مذهب جستجو می کردند، دشمنان آن ها دربست بر همبستگی قبیله پشتونی سنجش داشتند. به رغم  آن که امیر نو موفق به شکست نظامی دشمنان خودش شد، شمار آن ها کاهش نیافت.

قبایل دسته های نوی را از جمع مومندها، افریدی ها و دیگر عشایر هند بریتانیایی بسیج می نمودند. «پشتونستان» واقع در دو سوی مرز افغانستان و هند بریتانیایی، منبع نیروی پایان ناپذیر و سرکش پشتون می باشد که تا کنون هیچ کسی نتوانسته است آن را در هم بشکند. این را بچه سقاء نیز خوب درک می کرد. وی نه چندان به نیروی نظامی که به گفتگوها و مساعی دیپلوماتیک امیدوار بود.  او در ماه مارچ سال 1929 با آذین بستن فردودگاه کابل و آراستن آن با تاق (دروازه دولتی)  ویژه با بی تابی چشم به راه آمدن نادر بود.

در همان موقع امان الله در قندهار امیدوار بود که نادر همانا نزد وی خواهد آمد. مگر، نادر خان هر دو  را نومید کرد. او به تاریخ هشتم مارچ پا به سر زمین افغانستان (که پنج سال پیش آن را ترک گفته بود)، می گذارد و به تاریخ 22 مارچ سال 1929 در جرگه نمایندگان قبایل جنوبی، مشروع بودن دولت بچه سقاء را به چالش می گیرد. مگر کوهدامنی ستیزه جو هم به سان پشتون ها یک افغان خشن و شکست ناپذیر بود. حبیب الله، در پاسخ به نامه نادر  با تهدید پاسخ گفت:

«تا که زنده هستم، تختی را که با زور شمشیر به دست آورده ام و در دست های نیرومند من است، ترک نخواهم گفت[43].»

حبیب الله خشم ورزانه دستور تاراج خانه و دارایی خانواده مصاحبان را می دهد. با این هم، او در سراسر دوره حکومت خود تلاش های مبنی بر متمایل ساختن نادر و برادران وی را به سوی خود پایان نمی دهد. چون می داند که بدون حل بایسته مساله پشتون، افغانستان نمی تواند وجود داشته باشد. حفظ تمامیت ارضی افغانستان، جلوگیری از فروپاشی آن و جلوگیری از خونریزی سراسری یکی از دردسرهای اساسی هم برای بچه سقاء و هم مخالفان عمده او- امان الله و نادر خان بود. مساله دیگری بود که بر سر راه دستیابی به این هدف، اختلاف نظر وجود داشت.

 

شوروی به ما کمک می کند 

پیوندهای امان الله با شوروی ها از عوامل مهم نامحبوب شدن او شد. هم بچه سقاء و هم انگلیسی ها آوازه هایی را پخش کردند (به گونه یی که پسان ها روشن گردید، کاملا تحقق هم یافت) مبنی بر این که روس ها برای احیای حکومت امان الله به افغانستان می آیند. هر چه بود، شوروی تصور اندکی در باره آن چه که در واقع در کشور همسایه جنوبی اش می گذشت، داشت. شوروی نه به بچه سقاء و نه به نادر خان (که در اوایل سال در پاریس بی نتیجه به نمایندگی شوروی به خاطر دریافت اجازه بازگشت به افغانستان از طریق خاک شوروی، مراجعه کرده بود)، تکیه کرده بود. مسکو در بازی افغانستان با کارت امان الله به میدان آمده بود. با حمایت از امان الله، شوروی هم در برابر بچه سقاء و هم در برابر نادر خان قرار گرفته بود.

در میانه های ماه اپریل، بچه سقاء، عالم خان- امیر بخارا را نزد خود فرا خواند و به اطلاع او رسانید که غلام نبی خان چرخی- سفیر افغانستان در شوروی (برادر غلام صدیق– وزیر خارجه امان الله) در راس دسته یی متشکل از چندصد ترکمن و هزاره از مرز شوروی– افغانی گذشته و در مقابل سقاوی ها وارد اقدام شده است.[44] در آن هنگام، کمتر کسی می دانست که این گروه اعزامی متشکل از هواداران شاه سرنگون شده و نظامیان ارتش سرخ به رهبری ویتالی پریماکف- وابسته نظامی پیشین در کابل، بود. تصمیم در باره سازماندهی این عملیات چندین هفته پیش از این در یک نشست مشاوره شبانه از سوی استالین که غلام صدیق و ویتالی پریماکف را به حضور پذیرفته بود، گرفته شده بود.

دسته های شوروی از مرز در نزدیکی ترمز گذشته و از راه پته حصار (تقریبا از همان جایی که پنجاه سال بعد «نیروهای محدود ارتش شوروی» بار دیگر به افغانستان گسیل گردیدند)، پا به خاک افغانستان گذاشتند. در آستانه نبردها، نیروهای پیاده نظام به تاریخ 15 اپریل سال 1929 هواپیماهای شوروی  وارد قلمرو هوایی افغانستان گردیدند. مرزبانان افغانی از سربازخانه های خود بیرون ریختند، تا پرنده های آهنین را تماشا کنند، اما خونسردانه تیرباران شدند. از 50 مرزبان، 48  نفر شان کشته شدند.[45] در پی آن، دسته های پیاده به ساحل افغانی آمو وارد شدند. غلام نبی خان پس از ورود به خاک افغانی، توانست چندصد تن از هواداران خود- بیشتر هزاره های وفادار به امان الله را گرد بیاورد. تقریبا همزمان با آمدن دسته های اعزامی شوروی به فرماندهی پریماکف، لشکرکشی خود امان الله از قندهار به کابل برنامه ریزی شده بود. به تاریخ 22  اپریل دسته های شوروی به شهر مزار شریف یورش برده و آن را اشغال کردند.[46]

مزار شریف و هرات نقش بزرگی را در حمایت از رژیم امان الله بازی می کردند.  از طریق این شهرها، کمک از جمله جنگ افزار از شوروی می رسید. درست به خاطر همین بود که غلام نبی خان چرخی عملیات تصرف مزارشریف را به راه انداخت. حمله دسته های شوروی به مزارشریف حتا برای قنسول شوروی در این شهر هم به کلی غیر منتظره بود. تنها در نزدیکی مزار شریف دسته های شوروی دوهزار افغانی را درهم کوبیدند و تار و مار کردند. سه هزار نفر دیگر نیز در شهر تاشقرغان کشته شدند[47] 

تاییدشدن آوازه ها در باره آن که در سپاهیان غلام نبی «دسته های نیرومند «قزاق»های روسی»[48] حضور دارند، واکنش بی درنگ دولت افغانی را در پی داشت. حبیب الله شگفتی زده به سفارت شوروی نزد استارک شتافت تا در باره برنامه های جانب روسی در قبال افغانستان بداند. به گواهی کاتب، «سفیر روسیه اندیشه مداخله در «ترکستان افغانی» را رد کرد و بچه سقاء آرام گرفت». مگر، یک روز بعد آوازه هایی در باره بمباران مزارشریف از سوی هواپیماهای شوروی به کابل رسید. همچنان گفته می شد که هواپیماها همین گونه می توانند بمباران پایتخت را آغاز کنند. این بار، حبیب الله احتجاج نامه رسمی گسیل داشت که در آن آمده بود که «هرگاه این هواپیماها به راستی کابل را بمباران کنند، تنها می توانند متعلق به کشور شما باشند. در این صورت از سوی نمایندگان کشورهای دیگر به کشور شما در رابطه با مداخله در امور داخلی کشور ما اعتراض خواهد شد»[49]. 

جالب این است که در آن هنگام خود کاتب و همین گونه بسیاری دیگر از مخالفان بچه سقاء به آوازه ها در باره «رد پای روس ها» [در رویدادهای مزار-گ.] باور نداشتند (و یا نمی خواستند باور نمایند). مگر برای خود بچه سقاء و انگلیسی ها و نیز جامعه جهانی هیچ چیزی در زمینه پنهان نبود.

به تاریخ 18 ماه می، شمالی ها (ریش سپیدان و ماموران) جلسه یی برگزار نمودند که در آن به گواهی کاتب دو، سه جاسوس انگلیس که کرسی های عالی داشتند و از اعتماد و احترام بزرگی برخوردار بودند، نیز حضور داشتند». در این جلسه فیصله گردید اعلامیه یی با محتوای زیر صادر شود: «در رابطه با حمله روس ها بر مزارشریف و قطغن و آمدن سپاهیان آن ها به این نواحی همه باشندگان افغانستان باید به خانه جنگی پایان دهند و به دفاع از حملات روس ها بپردازند».[50] مگر این اعلامیه که می توانست جنگ داخلی را به جنگ میهنی [جنگ در برابر بیگانگان-گ.] مبدل سازد، و جنگ انگلیس و شوروی را بر انگیزد، پخش نگردید. دلیل آن هم موضعگیری انگلیس در برابر آن بود. انگلیسی ها مانده بودند که آیا لازم است که پروتست رسمی یی در زمینه مداخله شوروی  نمایند یا نه؟ صدور چنین اعلامیه یی به معنای جلوه نمودن در برابر همه جهان در نقش هواداران سقاوی ها بود. انگلیسی ها همچنان در زمینه، استراتیژی برونرفت از وضعیت(exit strategy (  نداشتند که می توانست در صورتی پدید آید که هر گاه شوروی از برون بردن دسته های خود خود داری ورزند.

انگلیس به رغم تعامل احتیاط آمیز با نادر و بچه سقاء تلاش می ورزید ظاهر داری بی طرفی را حفظ نماید و از رویارویی مستقیم با شوروی بپرهیزد. انگلیسی ها نمی خواستند در درگیری آشکار مسلحانه با استالین بر سر بچه سقاء وارد شوند. با این هم، یورش اوباشانه شوروی تاثیر خود را در زمینه بالا گیری تمایلات میهن پرستانه در اردوگاه بچه سقاء و نادر داشت و بر عکس، به شکست امان الله و تجرید او مساعدت کرد. سقاوی ها بی درنگ پس از آگاهی یابی از حمله شوروی، هیاتی را برای افشا و خنثی سازی توطئه امان الله، چرخی و شوروی بر ضد افغانستان، به شمال فرستادند. 

سقاوی ها در تبلیغات خود از همکاری امان الله با ترک ها و برنامه های شوروی مبنی بر اشغال شمال افغانستان یاد آوری می نمودند (منظور از تلاش شوروی برای اشغال جزیره درقد (اورتا- توغای) در سال 1925 است). هیات موفق شد فتوای رهبران برجسته شمال از جمله داملا آدینه عرب [خلمی-گ.] و مرید وی- مولوی غلام حیدر مزاری و نیز رهبران روحانی مهاجران آسیای میانه ترکمن ها- خلیفه قزل آیاق را را به دست بیاورد. آن ها یکجا فتوای با اعلام جهاد در برابر سپاهیان چرخی صادر کردند. در شمار کسانی که متن فتوا را تدوین نموده بودند، یکی هم خلیل الله خلیلی- نویسنده و سخنور جوان- هوادار آتشین بچه سقا بود[51].

این گونه، سپاهیان اعزامی شوروی رد پای بی آن هم کمرنگ مهربانی نسبت به امان الله در شمال و در هرات را از میان بردند. «شبنامه» (پروکلوماسیون) تدوین شده از سوی خلیلی، پیوستن گروهی سربازان ارتش افغانستان را به سوی سقاوی ها بر انگیخت. در همین هنگام 12000 ترکمن از پیروان خلیفه قزل آیاق به سپاه حبیب الله پیوستند[52].

بچه سقاء با تلاش به خاطر تحکیم پیروزی معنوی ناشی از افشاء شدن موضوع آمدن سپاهیان چرخی- پریماکف، سفیر خود را با پیشنهادی برای بازگشت به کابل و پرداختن به امور دولتی نزد نادر خان گسیل داشت و خود برای دفع حمله روس ها رهسپار شمال شد. به گونه یی که در بالا خاطر نشان گردید، شاه محمود- برادر نادرخان با بچه سقاء در سمت منشی در مسایل دستیابی به صلح با قبایل مشرقی و جنوبی همکار بود.

شاه محمود در آن هنگام خوشبینی صمیمانه یی نسبت به بچه سقاء داشت و می کوشید کوهدامنی را با برادر خود آشتی دهد. او به همفریس اعتراف نمود که حبیب الله با آن که بی سواد هم بود، دارای کرکتر بسیار نیرومند و سرشار از حس دادخواهی بود[53]. 

بچه سقاء در سراسر دوره حکومت خود، مهاجران آسیای میانه را فراموش نمی کرد. او اکثر با عالم خان دیدار می کرد. به ویژه هنگام برپایی آیین های مذهبی در ماه مبارک رمضان که در 1929 در ماه های مارچ- اپریل مصادف گردیده بود. این دیدارها معمولا در پغمان صورت می گرفت.

 

به گونه یی که در بالا یادآور شدیم، بچه سقاء در میانه های اپریل امیر پیشین بخارا را نزد خود فرا خواند و به او پیشنهاد کرد تا ابراهیم بیک را به شمال گسیل دارد تا در آن جا دسته هایی را برای کمک به سید حسین (وزیر دفاع) برای دفع حمله شوروی ها سازماندهی کند.

در اواخر اپریل، دسته های پریماکف که با مقاومت سرسختانه رو به رو گردیده بودند و در وضع دشواری بسر می بردند، خواستار کمک شدند.  به زودی به تاریخ 26 اپریل با هواپیماهای شوروی به مزارشریف ده دستگاه تیربار با 200 صندوق مرمی آورده شد و به تاریخ 5 مه از طریق مرز دسته دوم متشکل از سپاهیان ارتش سرخ به تعداد 400 نفر گسیل گردید. با آتش بسیار نیرومند توپخانه و تیربار، پاسگاه مرزی افغانی بی درنگ نابود گردید. به تاریخ 6 مه نیروی هوایی حوزه نظامی آسیای میانه، روی دسته های رزمی سقاوی ها  در حومه مزارشریف ضربه وارد آوردند.[54]     

در میانه های ماه می نیروی هوایی شوروی که از ترمز برخاسته بود، چند بار بر دسته های رزمی افغان ها  یورش بردند.[55]

به تاریخ 23 ماه مه یک بار دیگر خاک افغانستان بمباران گردید. این بار، جاهای بود و باش پناهگزینان مرزی خان آباد، اندراب، تالقان و حضرت امام [ (امام صاحب)-گ.] زیانمند شدند. به گونه یی که در بالا گفتیم، این کار انزجار بچه سقاء را بر انگیخت که به دشوار توانست جلو خود را از دادن فرمان تیرباران سفیر شوروی بگیرد. نادرخان با تلاش مبنی بر متحد ساختن جبهه میهن پرستانانه و جلوگیری از پیروزی دسته های پریماکف- نبی خان به تاریخ 24 مه تصمیم گرفت به پیشنهاد متحدشدن با بچه سقا پاسخ [ مثبت] دهد. او به بچه سقاء پیشنهاد نمود تا برادر خود- حمید الله را نزد او بفرستد. نادر خان در عوض وعده داد تا شاه محمود برادر خود- را با 6000 جنگجو برای کنترل زرادخانه های دولتی با اسلحه به کابل بفرستد. به خود بچه سقاء پیشنهاد شد به شمال برود تا با روس ها به جهاد بپردازد. به او همچنان پیشنهاد گردید حاکم ولایات شمال شود. مگر این معامله برهم خورد. میانه دو طرف توافق– حمیدالله برادر حبیب الله و نادرخان برهم خورد. با این هم، گفتکوها کماکان ادامه یافت.[56]

غلام نبی خان از ترس تحول نادلبخواه اوضاع به زیان امانیست ها، از «جنگ داخلی» به «جنگ رهایی بخش»[ در قرینه افغانستان «جهاد»-گ.]، دستور عقب نشینی داد.

راستش، خود امان الله به این گونه یاری «خرسانه» شوروی نیازی نداشت و از آن بیزار بود.[57] او به تاریخ 23 ماه می در گرماگرم نبردهای هوادارانش در مزارشریف، به جنگ پایان می بخشد و به هند و از آن جا به اروپا می رود.

در آن هنگام، به گفته ابراهیم بیک، افغانستان بیخی در سر در گمی بسر می برد. دسته های شوروی که از پشتیبانی باشتدگان بومی برخوردار نبودند، به زودی درک کردند که می توانند به دام بیفتند. به تاریخ 28 مه، فرماندهی حوزه نظامی آسیای میانه فرمان عقب نشینی داد.[58]بنا به دستور مسکو،  سپاهیان شوروی بی درنگ عقب نشستند. علت مهم عقب نشینی به باور آقابکف آن بود که در باره «لشکرکشی» شوروی به سوی کابل، نه تنها کشورهای اروپایی، بل حتا چنین متحدان مهربان شوروی چون ترکیه و پارس نیز آگاهی یافته بودند. آن ها می دانستند که هرگاه این عملیات را پنهان نگه دارند، به معنای آن خواهد بود که «گلی را به آب خواهند داد» که برای خود آن ها دردسرهایی به بار بیاورد. این بود که این ماجراجویی مسلحانه شوروی با ناکامی رو به رو گردید. مهم ترین درس آن، درک بیهودگی اقدامات رزمی در برابر  باشندگان افغانستان  بود.

امان الله که به خاطر او این عملیات به راه افتاده بود، به گونه یی که در بالا یاد آوری گردید، تصمیم گرفت به مبارزه مسلحانه در برابر حبیب الله پایان دهد و از افغانستان برای همیشه گریخت. در آستانه رفتن، دستور داد تا تلگرامی به غلام نبی خان بدهند تا او نیز کشور را ترک گوید. به تاریخ 30 مه غلام نبی مزارشریف را ترک گفت و به ترمز رفت. خلیلی نیز می پندارد که نبی خان بنا به خواهش امان الله که نمی خواست که روس ها در امور افغانستان مداخله کنند، عقب نشینی کرد.[59]

غبار، موضوع را به گونه دیگری پرداز می نماید. گو این که «غلام صدیق خان به غلام نبی خان تلگرامی فرستاد و در آن به وی اطلاع داد که امان الله کشور را ترک گفته است. نبی خان با به دست آوردن این تلگرام، از مرز شوروی گذشت و با این کار خواست نشان دهد که اقدامات او ناشی از ارایه خدمت برای شخص امان الله بوده است».[60]

[شماری از-گ.] اعضای پیشین حکومت امان الله خان نیز همراه با نبی خان، به شوروی گریختند. دارایی های آنان بعدا از سوی ترکمن های  خلیفه قزل ایاق و ازبیک های تاشقرغان به رهبری [میرزا-گ.] قاسم خان به تاراج رفت.[61] هزاره های هوادار نبی خان پس از سرنگونی بچه سقاء در ماه دسامبر 1929 دو باره به افغانستان برگشتند.

[پرسشی که مطرح می گردد، این است که-گ.] آیا پناهگزینان آسیای میانه در افغانستان، در حومه مزار شریف با دسته های پریماکف و چرخی جنگیده بودند یا نه؟ با داوری از روی پاسخ های آنان پس از بازگشت به تاجیکستان در بازداشتگاه های «کمیسیون فوق العاده» چنین بر می آید که نه، نجنگیده بودند، بل در روستاها بسر می بردند. آیا در واقع چنین بود؟ و یا بازداشت شدگان می ترسیدند اعتراف نمایند برای این که تنفر بیشتر حکومت شوروی را نسبت به خود بر نینگیزند؟ امروز به این پرسش به دشوار کسی بتواند پاسخ دقیق بدهد. هرگاه، مساله را به کمک به سقاوی ها یا جنگ در برابر آن ها ها خلاصه بسازیم، پناهگزینان از افغانستان دفاع می کردند- از کشوری که برای آنان پناه داده بود. افزون بر دفاع از دژ دهدادی در مزارشریف و پیکار در برابر هزاره ها، دسته های سید حسین که از سوی پناهگزینان پشتیبانی می شدند، از مرزها پاسبانی می کردند و یورش دسته های سرخ را که آماده بودند به یاری دسته های پریماکف بشتابند به تاریخ 6 ماه مه دفع کردند.

بنا به مدارک فرمانده حوزه نظامی آسیای میانه- دیبنکو تاریخی ماه مارچ 1929 «... همه مرزهای افغانستان از بیشکپ تا سرچشمه رودخانه وخش کاملا از سوی باسماچ ها و پناهگزینان بخاری پاسداری می گردد».[62]

چه چیزی استالین را به سازماندهی «مارش به سوی کابل» وادار ساخت؟ آیا ارزش داشت تا زندگی ارتشیان سرخ و پرستیژ شوروی را به خاطر احیای رژیم شاهی امان الله که زیر چکمه های خیزش مردمی فروپاشیده بود، قربانی کرد؟ آیا برنامه گسیل دسته های پریماکف و پس از گذشت یک سال یک عمل همانند، تنها پرده پوشی یی بر برنامه های دراز مدت رهبری شوروی در قبال افغانستان نبود؟

در واقع، رهبران دارای تمایلات واقعبینانه در کمیساریای خلق در امور خارجی، سرنگونی امان الله را چونان ضربه یی بر برنامه های شوروی و پیروزی انگلیس بررسی  می کردند. آن ها می دیدند که امان الله از پشتیبانی جنوب پشتونی بهره مند است و برخوردار از قلب آن چنان نزدیک به پرولتاریای ضد بریتانیا و پتنسیال ضد امپریالیستی. آن ها چنین ارزیابی می کردند که بچه سقاء که فرزند شمال است، دیر یا زود تمایلات تجاوزکارانه یی بر ضد آسیای میانه شوروی که به وی نزدیک است، پیدا خواهد نمود. با چنین وضعی، سمپاتی شوروی ها بیشتر متمایل به پشتون تاجدار امان الله بود تا به تاجیک پرولتر- حبیب الله.

در عین زمان، در سیاست شوروی در قبال افغانستان همواره برای ایدئولوژی کمینترن جا بود. برخی از رهبران شوروی (در گام نخست- کارمندان گ.پ.او. (اداره کل سیاسی- سازمان اطلاعات و امنیت شوروی)) برآن بودند که آن ها در آستانه یک انقلاب «توده یی» دلبخواه قرار دارند. برادران چرخی- غلام صدیق و غلام نبی نزدیک به دو ماه بود که در مسکو بودند. در همه این مدت، آن ها رهبران شوروی را متقاعد می ساختند به آن که افغان ها از دست خودکامگی و ستم در ناله و شیون هستند و چشم انتظار بازگشت امان الله اند. رهبران اداره کل سیاسی روشن است در پی احیای رژیم شاهی نبودند. آن ها بر آن بودند که دسته های پریماکف- نبی خان در قلمرو افغانستان با مقاومت گران توده یی پا می گیرند و [سر انجام کار-گ.] منجر به تشکیل جمهوری دست نشانده خواهد گردید که در آینده به شوروی خواهند پیوست [(در سیمای «جمهوری افغانستان شوروی»)-گ.]. در روشنی این اوضاع، تشکیل جمهوری تاجیکستان شوروی[63] چونان یک جمهوری تازه شوروی همانا در سال 1929 - هنگامی که یک تاجیک نادار در کشور همسایه به امارت رسیده بود، کاملا تصادفی نمی نمود.

بیهوده نبود که دادن استاتوس جمهوری شوروی به تاجیکستان در گرماگرم جنگ داخلی افغانستان از سوی انگلیسی ها و افغان ها چونان یک چالش ارزیابی می گرددید.[64]این کار دارای پیام روشنی بود - زیر ستم بودن تاجیک ها و ازبیک ها در افغانستان و چونان شعار «از ما یاد بگیر!» ارزیابی می شد.

مگر آیا همچنان می توان چنین پنداشت که فرماندهی ارتش سرخ که منابع بزرگ انسانی، نظامی و مالی را برای سرکوب جنبش باسماچی ها صرف کرده بود، هنوز هم زیر تاثیر رمانتیزم ساده انگارانه و خطرناک کمینترن بود که می پنداشت که بسنده خواهد بود «جنگ انقلابی» را در داد. آنگاه «توده های ستمدیده خاور» با سپاسگزاری و ارجگزاری خود را به دامان «رهایی بخشان» خواهند افگند. هرچه بود، سر انجام، شوروی بر آن شد تا از امان الله پشتیبانی نماید.

آقابکف- کارمند پیشین سازمان «چکا» (کمیته فوق العاده) که در آن هنگام در کوران رخدادهای افغانستان بود، می پنداشت که کمیساریای خلق در امور خارجی در مسایل سیاست افغانستان هیچ گونه مشی مشخص و روشنی نداشت و دنباله رو رخدادها بود. استالین با یکدندگی همیشگی خود فیصله کرد گره اوضاع پیچیده درونی افغانستان را با سر نیزه ارتش سرخ بگشاید. او، با این کار، به گونه نهایی نام روس ها در افغانستان و اندیشه های سوسیالیستی را در شوروی بر زمین زد و بی اعتبار ساخت و بر اتهامی که به شوروی چونان «امپریالیسم سرخ» بسته می شد، به گونه گویا مهر تایید زد».[65]

چنین پنداشته می شود که همه انگیزه هایی که در بالا آورده شد، حق موجودیت دارند. آن ها را نمی توان در سنجش نگرفت. مگر در عین زمان، نمی توان تایید کرد که یکی از آن ها عمده بودند. با اطمینان می توان تنها گفت که فرماندهی شوروی ضد پناهگزینان آسیای میانه بود که از حبیب الله پشتیبانی می کردند و به قلمرو شوروی تاخت و تازهایی می کردند. روشن است که شوروی تصمیم گرفت از اوضاع بهره برداری کند و پناهگزینان را که در نزدیکی مرزها بسر می بردند،گوشمالی بدهد». 

...و سر انجام، فرماندهان سرخ نمی توانستند صبر کنند جنگ افزارها و تاکتیک های نو پیشبرد جنگ را در «جبهه هند» آزمایش نکنند. به ویژه شوروی تلاش می ورزید نیروی هوایی خود را در افغانستان - «که از دیدگاه ستاد فرماندهی ارتش سرخ تخته خیز بسیار مهمی برای تهاجم به هند به شمار می رفت»[66]، به میدان نکشد.

در دسته های پریماکف، فرماندهان آینده افتخار آفرین ارتش سرخ در سال های جنگ کبیر میهنی (جنگ جهانی دوم) - ایوان پتروف، ایوان پانفیلف، وچسلاف تسونایف، و دیگران آبدیده می شدند.

تجربه گسیل دسته های رزمی به افغانستان به سال 1929 پسان تر در [کارزار راه اندازی شده از سوی-گ.] «ارتش داوطلب آلتای» در اوایل سال 1932 در ایالت سین زیان چین برای سرکوب قیام مسلمانان بهره گیری شد.

این ها همه نه صحنه های از هم گسیخته و پاره های جداگانه بی ارتباط به همدیگر بودند. حال چه رسد به لغزش های تاسف آور. این گرایشی بود که مظهر یک سیاست تجاوزگرانه و هدفمندانه بود. در سراسر این زمان، تجربه انباشت می شد، کادرها آبدیده می شدند، جنگ افزارها برای تهاجمات آینده به کشورهای هم مرز با شوروی بهبود و تکامل می یافتند.

در کل، شوروی در دوره فرمانروایی بچه سقا به امان الله سرنگون شده کمک می نمود و به هواداران او. آن هم بیشتر از آنچه که آن ها می خواستند.  دسته های اعزامی پریماکف- غلام نبی خان همو آن  عنصر غیرلازمی بود. نه برای امان الله لازم بود. چون مبتکر آن را چونان مداخله خارجی بی آبرو می گردانید. همچنان برای شوروی نیر لازم نبود زیرا محکوم به کشاندن پای شوروی به جنگ داخلی افغانستان بود.

انگلیسی ها، روشن است با این مداخله شوروی، نگران شده بودند. به گونه یی که در بالا یادآوری شد، انگلیس از صدور اعلامیه رسمی در باره قطع بی درنگ مداخله (hands-off warning) خود داری ورزید. گو این که برای آن که آماده نبود به گونه بایسته در صورت دست برنداشتن شوروی از مداخله در امور داخلی افغانستان، پاسخ گوید.[67]

آیا در پی این کار، درگیر ساختن دارای بار فرمالیته ایستاد بود؟ دقیق تر می بود هرگاه بپنداریم که انگلیسی ها با ابراز پرتست در نظر همه جهانیان چونان مخالفان امان الله و در نتیجه هوادار بچه سقاء می نمودند. با این کار، آن ها امکانات برای مانور در این  اوضاع پیچیده برای همه– هم برای شوروی و هم برای انگلیس را محدودتر می ساختند. آن ها سر انجام ترجیح دادند رخنه دسته های شوروی را «نادیده بگیرند». مگر پس از عقب نشینی دسته های شوروی، اوضاع را زیر کنترل مطلق خود گرفتند.

 

پایان فرمانروایی بچه سقا و برآمد نادرخان 

پشتیبانی شمالی ها (از جمله پناهجویان آسیای میانه) از رژیم نو، در جنوب افغانستان ناخشنودی بر انگیخته و موجب تحریک شدن احساسات تباری گردید. این در حالی بود که نمی توان گفت که شمالی ها در یک جبهه واحد در دفاع از حبیب الله برخاسته بودند. به ویژه هزاره ها به دفاع از امان الله و غلام نبی خان برخاسته بودند. بچه سقاء به نوبه خود می کوشید هزاره ها را به سوی خود بکشاند. او به همزبانی تاجیک ها و هزاره ها تاکید می کرد و به احساسات ملی و طبقاتی آن ها پناه می برد.

مگر کوشش های بچه سقاء مبنی بر بیدارساختن احساسات ملی گروه های غیر پشتون به دلیل سیاست او مبنی بر سپردن کرسی های رهبری به کوهدامنی ها به ناکامی انجامید[68]. اقدامات سیاست خارجی بچه سقاء نیز ناموفقانه بود. به رغم همه مساعی مبنی بر متمایل ساختن توجه به سوی خود، سقاوی ها شناسایی بین المللی به دست نیاوردند.

در این اوضاع، خاندان مجددی که زمانی بچه سقاء را به قدرت رسانیده بودند، با هرج و مرج آغاز شده ناراحت شده، به سوی مصاحبان رفتند و اعضای این خانواده همو نادرخان و نیز براداران او-هاشم خان، شاه ولی خان و شاه محمود خان، با پشتیبانی قبایل جنوبی و مشرقی به پیشروی به سوی کابل آغاز کردند. انگلیسی ها به رغم اعلام بی طرفی، عملا بر آن که برادران مصاحبان برای اهداف خود قبایل مرزی هند بریتایتایی را بسیج نمودند، چشم بستند. سپس میان بچه سقاء و حضرت های پرقدرت سردی روابط و آزردگی هایی رونما می گردد. در ماه جون شیر آقا جرگه یی را برگزار و بچه سقاء را نامطلوب، مردود و عهدشکن اعلام می نماید.

این به معنای آن بود که حمله بر امیر [حبیب الله-گ.] سر از آن روز دیگر نه تنها جایز بل که واجب بود. به تاریخ 13 اکتبر بچه سقاء و هوادارانش که از سوی ارتش برادران شاه محمود و شاه ولی مورد حمله قرار گرفته بودند، از پایتخت گریختند. به تاریخ 15 اکتبر نادرخان سوار بر سر اسپ سفید به کابل آمد و بی درنگ به ندای قبایل «پاسخ گفت» تا «نادرشاه» شود. این ضربه یی بود بر امان الله و هوادارانش که اظهارات نادر مبنی بر آن که او هدف گرفتن تخت افغانستان را ندارد، باور کرده بودند. [این گونه-گ.]، مونارشی پشتون ها اعاده گردید و در کشور خاندان نوی – خاندان مصاحبان به پادشاهی رسید.

به تاریخ 20 اکتبر، بچه سقاء در ازای دریافت تضمین زنده ماندن، تسلیم شد. مگر، این کار او را نجات نداد. نادرشاه به هیچ رو نمی توانست بر یک آدم عادی و ساده که جرئت کرده بود مدعی تخت پادشاهی شود، ببخشاید. به تاریخ 2 نوامبر 1929 حبیب الله سقاء زاده- یگانه غیر پشتونی (تاجیک) که امیر افغانستان شده بود، در فرودگاه کابل به دار زده شد.[69]   

اعدام در حضور پشتون ها- وزیری ها، مسعودها، منگل ها، دیره یی ها و جدران ها صورت گرفت. اجساد اعدام شدگان– حبیب الله، حمیدالله، شیرجان (وزیر عدلیه) و چهارده سقاوی دیگر سه روز از پایه ها آویزان بود. به زودی عکس هایی در همه جا پخش و در بازارهای پیشاور هزاران عکس کشته بچه سقاء به بهای پنج پنی به فروش می رسید.

 

مرگ نادر 

نادرشاه با به قدرت رسیدن، هر آنچه را که ممکن بود انجام داد برای آن که نه تنها از [درد سر-گ.] بچه سقاء بل نیز از امان الله خان و هوادارانش رهایی یابد. در میان آن یکی هم محمد ولی خان - تاجیک از همرزمان امان الله بود که به سال 1919 با لنین دیدار نموده بود. امان الله نیز در وضع دشواری قرار گرفته بود. او پول زیادی را ذخیره نکرده بود و انگلیس که معمولا پذیرای تاجداران سرنگون شده افغان بود و به آنان یاری می کرد، در نظر نداشت به او کمک نماید.

باری امان الله با اندوه گفته بود: «افسوس که من مانند تزار کشته نشدم. حالا دیگر راه دیگری جز این که به خارج بروم، برایم نمانده است»[70]. او تا پای زندگی بر نادر که به وی اجازه نداد به کشور برگردد، خشمگین بود. هرگاه انگلیسی ها و نادر به امان الله بی مهری کردند، او نزد  ویکتور امانوئل- پادشاه ایتالیا که به او به نظر یک «کوزن»(پسر عم) می نگریست، چونان شاه تاجدار مانده بود. او به امان الله پناه داد. به امان الله و همسرش- شهبانو ثریا همراه با شش فرزند شان در ویلای اوراتسیو در رم جا داده شد. در ایتالیا آن ها صاحب دو فرزند دیگر شدند که به آن ها نیز زبان پارسی دری یاد دادند. برای امان الله سال های دراز «فراموش شدن» آغاز گردید.

آیا شاه مخلوع در باره سرنوشت پر از فراز و نشیب و نگونبختی همانند امیر پیشین بخارا که او را زیر نظارت خانگی نگهداشته بود، می اندیشید؟ به گمان بسیار آری. زیرا حضور دوصدهزار گریزی از شوروی، در عمل عامل نامنهاد «مهاجران» را به میان می کشید که منجر به تعمیق تضادها میان دوستی هنوز تحکیم نیافته با شوروی دوست با رژیم اصلاح طلب امان الله و روحانیون محافظه کار اپوزیسیونی که به مهاجران و باسماچی ها سمپانی داشتند، می گردید. به  باور خلیلی، این عامل یکی از عللی گردید که سرانجام منجر به شکست امان الله شد.[71]

مادر امان الله- علیا حضرت قدرتمند که تلاش همی داشت که پسر تاجدار خود را دوباره بر تخت باز گرداند و عالم خان را پسر خوانده بود، ترجیح می داد به کنستانتینوپل (قسطنطنیه- استانبول امروزی) مهاجرت کند. محمود طرزی– خسر امان الله– رهبر جوانان افغان نیز  به آن جا رهسپار گردید.

عنایت الله «شاه سه روزه» ناکام در تهران ماندگار شد– جایی که به «گلبازی و گلپروری» پرداخت. حضرات- شیر آقا و گل آقا رفته، رفته، تاثیر خود را بر اوضاع نو از دست دادند. آنچه مربوط می گردد به برادران چرخی، آن ها اعتماد نادر را از دست دادند. خاندان لوگری چرخی و خاندان مصاحبان- دو خاندان پشتون تبار متخاصمی بودند که آغاز به کشت و خون تمام عیار کردند.

ناخشنودی ویژه شاه جدید را غلام نبی خان بر می انگیخت که کارزاری را در پشتیبانی از امان الله از خاک شوروی به راه انداخته بود. چرخی نیز از نادر رنجیده بود. او تا آخرین نفس هواخواه آتشین امان الله ماند که در همین راه جان باخت. به تاریخ 8 نوامبر 1932 نادر، غلام نبی خان را نزد خود فراخواند. میان آن دو گفتگوی ناخوشایند و سختی درگرفت که در آن غلام نبی خان، نادر را متهم به غصب قدرت نمود. در پاسخ، نادر به پاسبانان اشاره کرد و به سوی دروازه خروجی رفت. هنوز دروازه پشت او بسته نشده بود که پاسبانان بر سر غلام نبی خان ریختند و با قنداق های تفنگ ها او را تا مرگ زدند. [درامه] «رشته خشونت ها» که از سوی نادر کشیده شده بود، درست پس از یک سال به پایان  رسید. به تاریخ 8 نوامبر 1933 به روز سالگرد مرگ غلام نبی خان در مراسم اهدای جوایز به دانش آموزان برجسته، فرزند مستخدم نبی خان_ پسر خوانده وی) با تفنگچه سه مرمی به سوی نادر شلیک کرد.[72] مرگ کسی که امان الله او را غاصب می خواند، همان دم فرا رسید. کسی که بچه سقاء را سرنگون و ابراهیم بیک را از افغانستان بیرون رانده بود.

در آغاز جنگ جهانی دوم، فاشیست های آلمانی و ایتالیایی کوشیدند امان الله را بر تخت پادشاهی احیا کنند و افغانستان را متحد خود سازند. مگر انگلیسی ها و شوروی ها این برنامه را برهم زدند. امان الله به سال 1960  از اثر بیماری جگر مرد. جسد او را در میهنش در جلال آباد به خاک سپردند.

 

پایان سخن 

منابع و آثار دست داشته شخصیت بچه سقاء و سرشت جنبش او را را به گونه های گوناگون پرداز می نمایند. برای برخی از مولفان تاجیکستانی (مانند نظراوف) و افغان، حبیب الله یک ملی گرای تاجیک و میهن پرست بود که در برابر شوونیزم پشتون قد برافراشته بود. در حالی که دیگران (مانند استاد خلیلی) بر سرسپردگی وی به آرمان های اسلامی تاکید می ورزند و جنبش سقاوی را  چونان یک جنبش مذهبی پرداز می نمایند. موقف همانندی را الیور روا-دانشمند فرانسوی معاصر دارد که بچه سقاء را بنیادگرای اسلامی می پندارد.[73]

بیشترینه مولفان افغانی (عمدتا پشتون تبار) بر آن اند که دوره حاکمیت امیر حبیب الله بر «غل و زنجیر» تکیه داشت و یک رژیم فاسد و بزهکار بود.[74]  کسانی هم اند که او را یک جنایت کار می شمارند که اسلام راستین را تحریف نمود. مانند طالبان در زمان ما و سر انجام سنزیل نوید-نویسنده هندی می پندارد که خیزش سقاوی در آغاز ناشی از نابه سامانی های اجتماعی و دارای بار غیر مذهبی بود و پسان ها  که علما در راس جنبش قرار گرفتند؛ به آن بار مذهبی دادند.

کمبود اطلاعات و ناچیز بودن منابع اجازه نمی دهد، روشن ساخت که چه کسی، چه کسی را ( که، که را) به سود خود استعمال کرده بود؟ بچه سقاء حضرت ها را یا برعکس حضرت ها بچه سقا را؟[75] به هر رو، این که کدام یک از دیگری برای سرنگونی امان الله به سود خود بهره برداری ابزاری نموده بود، روشن نیست. چنین بر می آید که باید با سنزیل نوید در آن موافقت کرد که درهم آمیزی ناخشنودی اجتماعی بومی با پویا شدن روحانیت اپوزیسیونی، هر دو موثر بوده است که توانست اعتراض عمیق توده یی را در نمادهای مذهبی که برای دهقانان افغان قابل درک بودند، ابراز دارد.[76]

حبیب الله که در سیمای وی مذهبی بودن، با صفات نظامی برجسته، تجربه غنامند زندگی، دلیری و کاریزما (جذابیت) جمع شده بود، موفق شد چنین نماید که سرنگون ساختن امان الله و ارایه حمایت از سقاوی ها چونان تکلیف مذهبی پذیرفته شود.

فرزند سقاء با «طلوع» کوتاهمدت مگر درخشنده خود، گو این که تلاش ورزید القاء و تلقین کند که در سده بیستم برای مسلمانان تنها بسنده نیست که به مسجد بروند و از آن جا بدون آن که مشارکتی در رخدادها داشته باشند، ناظر رویدادها باشند. او همه را به مشارکت پویا در زندگی سیاسی و اجتماعی فراخواند. از این دیدگاه، حکومت بچه سقاء یکی از نخستین پدیدارهای اسلام سیاسی در منطقه است.

 [1] . متن کامل کتاب راز های سر به مهر تاریخ دیپلماسی افغانستان را می توانید در سایت انترنتی «کانون مطالعات و پژوهش های افغانستان» بخوانید:

www.arianfar.com

www.afghanistanonline.org

 [2]  . مقاله دست داشته بر بنیاد بخش هایی از اثر داکتر کمال  عبدالله یف که در دست آماده ساختن برای چاپ است، زیر نام:«از سین زیان تا خراسان، تاریخ مهاجران آسیای میانه در  سال های 1917- 1934»، نوشته شده است.

یادداشت گزارنده: در این جا بایسته می دانم از جناب استاد کمال عبدالله یف که از سر مهر متن را پیش از چاپ از راه انترنت به دسترس این کمترین گذاشته اند، ابراز سپاس و ارجگزاری بی پایان نمایم.

 [3] . بر پایه مدارک دیگر، پدر حبیب الله - هدایت الله  نام داشته است.

 [4] . استاد واصف باختری در مقدمه بلندبالایی که بر کتاب عیاری از خراسان- اثر گرانسنگ روانشاد استاد خلیلی زیر نام «درنگی در کنار شط تاریخ» نگاشته اند، می نویسند: «... در باب حبیب الله کلکانی، هر گونه سخن گفته اند: رهبر جنبش دهقانی، راهزن، خادم دین رسول الله، گماشته استعمار، پیشاهنگ پیکار با سیطره دیرین یک دودمان سلطنتی، رزمنده دلیر و جگرآور، نامجوی گربز و مکار، ابزار دست چند روحانی و زمیندار بزرگ و چه و چه های دیگرو...

ولی، سوگمندانه تا کنون کمتر تاریخ نویسی همت گماشته است که سیمای این مرد شگفتی بر انگیز را همان گونه که بوده است، ترسیم کند و به تحلیل و تعلیل رویدادهای جامعه یی که خیزش حبیب الله کلکانی را در بطن خویش پرورده، بپردازد. عامل دیگری که در ابهام آمیز ماندن سیمای کلکانی یاری می رساند، این است که ما فرزندان این مرز و بوم، مطلق گرا ترین مردم این سیاره هستیم. ما اصلا به بغرنج بودن شخصیت آدم ها و به ویژه رهبران و فرمانروایان و چند جانبه بودن حادثه ها باور نداریم...»-گ.

 [5] . او به نام سقای شهیدان شهرت یافته بود.

 [6] . لالا-  برادر بزرگ- حبیب الله را دوستانش لالا می گفتند.

 [7] . خلیلی، خ.، عیاری از خراسان: امیر حبیب الله- خادم دین رسول الله، چاپ دوم دهلی نو، 1981، برگ 75 (یادداشت گزارنده: در چاپ کابل، نگاه شود به صص 85-87 ).

 [8] . همان جا، برگ 94. (در چاپ کابل در صص106-107 –گ.)

 [9] . با توجه به این که «عیاری از خراسان»، داستان بلند تاریخی- سیاسی- رمانتیک است، روشن است که آمیزه یی از بازتابیده های گوشه های «مصلوب» تاریخ خونبار ریالستیک سیاسی کشور و داستان پردازی ها و پرده آرایی های رمانتیک است. از این رو، در برخی از جاها، با توحه به این که در همچو آثار؛ منابع، مآخذ و سرچشمه ها به دست داده نمی شود، تمیز این که چه چیزهایی از آن با تاریخ پیوند دارد و چه چیزهایی تراویده جولان خامه آفریننده اثر می باشد، دشوار می نماید- چیزی که روانشاد فرهنگ نیز در کتاب «افغانستان در پنج قرن اخیر» به آن اشاره نموده اند.

استاد باختری، ضمن ستایش از اثر ماندگار استاد خلیلی در زمینه  چنین می نگارند: « ...از این دیدگاه که گه گه این نثر دلنشین طلیسان حریرین داستان تاریخی بر دوش می افگند، گاهی صرف به نبشته یک تاریخنویس حرفه یی همگون می شود و گاهی به شیوه بیان نقادان و روایتگران نزدیکی به هم می رساند و به یک سخن، به هر سطح این منشور بلورین که بنگریم، خواننده دادگزین را به ستایش قلم جولانگر خلیلی برمی انگیزد».

این که استاد داکتر عبدالله یف به عنوان یک تاریخ نگار و پژوهشگر  نمی تواند بازگفته های استاد خلیلی را در زمینه شرکت جنگجوی کوهدامن زمین در نبردهای باسماچیان زیر فرمان انور پاشا در حومه دوشنبه با سپاهیان سرخ دربست بپذیرد، و به آن با قید احتیاط موشکافانه برخورد می نماید، تنها از موضع یک تاریخ نویس حرفه یی با وسواس است که دادگرانه هیچ روایتی را بدون سند و مدرک نمی پذیرد.

به هر رو، مادامی که استاد و مدارک موثقی در زمینه اشتراک رزمجوی کوهدامن در رویدادهای فرارود-در نبردهای حومه دوشنبه ارایه نشود، به  این موضوع از دیدگاه تاریخی، کماکان به دید «افسانه» و «روایت»  نگریسته خواهد شد تا یک فاکت راستین تاریخی.-گ.    

 [10] . بایگانی کمیته امنیت دولتی ازبیکستان. پرونده جنایی شماره 123469 با اتهام ابراهم بیک در جنایت، از سوی  اصل 58-60 قانون جزایی شوروی ازبیکستان (58-2، 58-4 قانون جزایی روسیه فدراتیف)، (بعدی: 12469). برگ 44

[11] . رواتشاد استاد خلیلی این رویداد را چنین پرداز می نماید: «رشادت و دلیری وی نظر جترال ترک را جلب نموده و نامه مختصری که توقیع وی در آن بود، او را رتبه ظابطی داده بود و چنان که از این پس خواهیم نوشت، هنگامی که لالا در قطعه عسکری در کابل شامل شد؛ یکی از دلایلی که آموزگاران ترک وی را جلب نمودند، همان ورقه کوچک بود. لالا این ورقه را به شکل تعویذ در غلاف چرمی یی که از مشک پدرش جدا کرده بود، بر گردنش می آویخت. برگرفته از : عیاری از خراسان، ص 107 ، چاپ کابل..

 [12] . محمد صادق مجددی- حضرت شور بازار (گل آقا) و برادرش- شیر آقا از خاندان سرشناس مجددی نقشبندی بودند. مجددی ها از بارماندگان صوفی اصلاح طلب- شیخ احمد سیرهندی (1564-1624) بودند که در هند  شاخه خاندان نقشبندی را ایجاد کرده بود که در سده 19 به افغانستان (به شور بازار  کابل) آورده شده بودند. حضرت شور بازار که  امان الله را در سال 1919 تاجگذاری کرد، سپس نقش مهمی در واژگونی وی گرفت. در آینده حضرت شور بازار  به نادر شاه برای آمدن به قدرت سال 1929 کمک کرد.

Naby, Eden, Magnus, Ralph H. Afghanistan. Mullah Marx, and Mujahid.- Colorado &Oxford:Westview Press, 2002. –p.42.

 [13] . Naby. Eden, Magnus. Ralph H. Afghanistan. Mullah, Marx. And Mujahid.- Colorado & Oxford: West view Press, 2002. –P.42

[14] . Stewart, Rhea Talley Fire in Afghanistan 1914 – 1929. Fight. Hope and the British Empire. –New York: Doubleday & Company, INC. 1973.-P419.

[15] . Stewart, Rhea Talley Fire in Afghanistan 1914 – 1929. Fight. Hope and the British Empire. –New York: Doubleday & Company, INC. 1973.-P419

 [16] . Stewart, Rhea Talley Fire in Afghanistan 1914 – t1929.Fight, Hope and the British Empire/-New York:

Doubleday & Company/ INC. 1973/P429

 [17] . Macmunn. George. Afghanistan from Darius to Amanullah. London: G. Bell & Sons LTD, 1929, 341

 [18] . Adamec W. Ludwig. Afghanistan s Foreigh Affairs to the Mid – Twentieth Century . Realtions with the USSR.,

Germany. And Britain. – Tucson. Arisona: The University of Arisona  Press. 1974.-P150

 [19] . پسان ها، انگلیسی ها این اسحله را به دسترس نادر خان گذاشتند.-گ.

 [20] . عین سناریو را امریکایی ها در برخورد با مجاهدان در سال های دهه  های هشتاد و نود سده بیستم روی دست داشتند و آنان را چونان ابزاری برای برون راندن روس ها از افغانستان و کنار زدن حزب دمکراتیک خلق ارزیابی می کردند تا این که نیرویی برای تشکیل یک نظام اسلامی آرمانی در افغانستان که برای غرب بس خطرناک و ناپسند بود. برخورد پاکستانی ها و عرب ها با مجاهدان نیز ابزاری بود و به آنان به سان ابزاری برای رسیدن به اهداف استرانیژیک خود شان می نگریستند. چنانی که کنون با طالبان چنین است و از آنان برای دستیابی به اهداف ویژه استراتیژیک خود شان بهره می گیرند. از همین رو بود که پس از سرنگونی رژیم نحیب، دیگر مجاهدان را که به درد شان نمی خورد و رسالت شان پایان یافته تلقی می گردید، با انواع ترفتدها و نیرنگ ها- با به هم انداختن آن ها و با راه اندازی کارزار تبلیغات منفی شدید در برابر آن ها (برخلاف دوره جهاد با شوروی ها که آن ها را نیروهای جنبش مقاومت افغان می خواندند و چونان رزمندگان جنبش آزادی افغانستان می ستودند)، تضعیف و بدنام نموده و از میان برداشتند و زمینه را برای روی کار آمدن طالبان فراهم آوردند که به نوبه خود وظیفه جاده صاف کنی را برای پیاده شدن نیروهای امریکایی به افغانستان  به دوش داشتند.

این است که به گونه شگفتی برانگیزی تکرار تاریخ را در درامه خونین و اندهبار افغانستان به چشم سر می بیتیم.-گ.

[21] . Stewart, Rhea Talley Fire in Afghanistan 1914 – t1929.Fight, Hope and the British Empire/-New York:

Doubleday & Company/ INC. 1973/P425

[22] . Adamec W. Ludwig. Afghanistan s Foreigh Affairs to the Mid – Twentieth Century . Realtions with the USSR.,

Germany. And Britain. – Tucson. Arisona: The University of Arisona  Press. 1974.-P154

[23] . Stewart, Rhea Talley Fire in Afghanistan 1914 – t1929.Fight, Hope and the British Empire/-New York:

Doubleday & Company/ INC. 1973/P445

 [24]  . شاید این راست باشد. کورشیر مد( شیر محمد کور) در این هنگام پیوسته در افغانستان  بود. همراه قل به راستی در استامبول بود، که سپس از آن جا  به کابل آمد. وی همراه با کور شیر مد زندگی می کرد و به عنوان ترجمان در سفارت ترکیه کار می کند. مگر، به سخن ابراهیم بیک، همراه قل  گرایش های صلحخواهانه داشت  و  در سال 1929 در مزار شریف به کفاشی مشغول بود. پرونده 123469- برگ 246.

 [25] . اسحاقف س.م.  از تاریخ مهاجران روسیه. نامه های ولیدف و م. چاکایف (1924-1932)- مسکو، اکادمی علوم، 1999، برگ-44.

[26] . پرونده 123469- برگ 225.

 [27] . پرونده 123469.- برگ 233

 [28]  . نظراف خ. جنبش های اجتماعی سال های دهه بیست سده بیستم  در افغانستان. – دوشنبه، سال 1982.- برگ 149.

 [29] . خلیلی، عیاری از خراسان. امیر حبیب الله خادم دین رسول الله. چاپ دوم، دهلی نو،  سال 1981- برگ 159؛ غبار، افغانستان در مسیر  تاریخ – ص.

 [30] . فیض محمد کاتب هزاره، تذکر الانقلاب، ص93 ، ترجمه روسی به قلم الکساتدر شکیراندو (یادداشت گزارنده: پیشگفتار گزارنده، تحاشی و تعالیق این اثر از سوی این کمترین زیر نام «ناگفته هایی در باره تذکر الانقلاب فیض محمد کانب هزاره» به پارسی دری برگردان و از سوی بنگاه انتشارات «میوند» در کابل به چاپ رسیده است.

 [31] . غبار، «افغانستان در مسیر تاریخ»، ص 828. غبار این موضوع را چنین می نگارد:» گر چه در اول مرحله، حکومت بچه سقا توانست ولایات قطغن و بلخ و میمنه و هرات را در تحت شرایطی که قبلا زمینه سازی شده بود، به سهولت بگیرد، ولی...»

[32] . Stewart, p.411.

 [33] . کاتب هزاره، تذکر الانقلاب، برگردان روسی، چاپ مسکو، 1988، ص 264.

 [34] . خلیلی، عیاری از خراسان، ص 148 چاپ دهلی نو.

 [35] . کاتب هزاره، تذکر الانقلاب، مسکو، 1988، ص264.

 [36]. خلیلی، عیاری از خراسان، ص 148 چاپ دهلی نو و ص 163 چاپ کابل.

 [37] . به پنداشت جبیب الله و هواداران او، ساختمان افغانستان نو اسلامی می بایستی از پیروزی بر قبیله گرایی (تریبالیسم) آغاز می گردید، درست همانند آن پیروزی باور نکردنی برای هر جامعه کوچرو که پیامبر محمد(ص) توانسته بود با متحد ساختن همه قبیله های خودی- قریشی ها با دیگر لایه های جامعه عرب (در مدینه) از جمله مسیحیان و یهودان به آن دست یابد. در آن هنگام، در وقت هجرت(622-627) مهاجران قریش حامی پیامبر با جوامع مدینه در برابر مکه یی ها که در میان آنان قریشی های خودی کم نبودند، متحد شدند. با این کار، عقیده فراتر از رشته های خونشریکی قرار گرفته بود. در این باره در قرآن نیز آمده است. از آغاز دوره خلفای راشدین، جامعه اسلامی سرسختانه تلاش می ورزد این ایده آل را نهادینه سازد و به رهبری سیاسی عادلانه کامل هماهنگ با روحیه اسلام ناب و راستین آغازین دست یابد.

[38]. Adamec W. Ludwig. Afghanistan s Foreigh Affairs to the Mid – Twentieth Century . Realtions with the USSR.,

Germany. And Britain. – Tucson. Arisona: The University of Arisona  Press. 1974.-P 157

 [39]. Stewart, p. 516.

 [40] . پرونده 123469، برگ167.

 [41] . Stewart, p.500-502

 [42]. Stewart, p.507

 [43] . کاتب هزاره، تذکر الانقلاب، ترجمه روسی، ص 63.

 [44] . نگاه شود به : آقابکف، اداره کل سیاسی، یادداشت های یک چکیست، برلین، 1930، صص.179-180.

یادداشت گزارنده: چکیست(چ.+ک.+ایست)- به معتای کارمند «کمیته فوق العاده مبارزه با...» (به روسی «چیرزویچاینی کومیتیت-  که مخفف آن چ.ک. می شود) – سازمان اطلاعات و امنیت شوروی که در آغاز به نام «اداره کل سیاسی» بود و پسان ها به نام «کمیته فوق العاده مبارزه در برابر...»  یاد شد و سر انجام هم به کمینه امنیت دولتی (ک.گ.ب.) تغییر نام یافت.

 [45] . همان جا.

 [46] . کانب هزاره، تذکر الانقلاب، ترجمه روسی، مسکو، انتشارات « نائوکا»، 1988، ص.27.

 [47] . آقابکف، ص. 180.

 [48] . شبه نظامیان«کازاک» (قزاق)- با قزاق ها- باشندگان کشور قزاقستان یکی گرفته نشود.-گ.

 [49] . کانب، ص 130، ترجمه روسی.

 [50] . کاتب، ص 132، ترجمه روسی.

 [51] .Senzil.K .Nawid. Religious Response to Social  Change in Afghanistan 1919-1929, King Ama-Allah and the Afghan Ulama- costa Mesa California: Mazda Publishers, 1999. P. 182

 [52] .Senzil.P.182.

 [53] .Stewart, p.500.

 [54] . پرونین آ. و.، «لورنس شوروی» در افغانستان// تبصره  های نظامی مستقل- مسکو، 2000، تاریخ 4 جولای- ص 5.

 [55] . در این عملیات، یگان های هنگ های 81 سواره و 1 تیربار کوهی و گردان سواره توپچی کوهی شرکت داشتند.  در اسناد دست داشته، این عملیات چونان  «نابود سازی باندیتیزم در ترکستان جنوبی» یاد شده است. به رغم آن که بیش از 300 تن از اشتراک کنندگان آن نشان های «درفش سرخ» و بقیه هدایای گرانبها به دست آورده بودند،  سخن گفتن از آن در نوشته های تاریخی ممنوع بود. نگاه شود به : پاول اپتیکر، «عملیات ویژه ارتش سرخ در سال های دهه بیست» URL: http// www.rkka.ru/ibibll.htm

 [56] . کاتب هزاره، ص139 ترجمه روسی.

 [57] . پولادا و نوید همچنان می پندارند که بازی چرخی با شوروی به امانیست ها زیان بزرگی از این که سودی داشته باشد، رسانید. آن ها امان الله را در برابر دیدگان مردم یار «شوروی های بیخدا» معرفی داشتند. نگاه شود به کتاب نوید به زبان انگلیسی، ص.182.

 [58] . اپتیکر، «عملیات ویژه ارتش سرخ در افغانستان در سال های دهه بیست سده بیستم». نگاه شود به همان سایت انترنتی

 [59] . خلیلی عیاری از خراسان، ص 195.

 [60] . غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، ص 831.  غبار در زمینه (مانند همیشه بدون ذکر ماخذ مشخص) چنین می نگارد: «... تا این وقت، شاه امان الله خان از قندهار به استقامت کابل حرکت کرده، تا غزنی رسیده بود. ولی همین که از قوه سقوی و سلیمان خیل ها در غزنی مغلوب شد، و از افغانستان خارج گردید، غلام صدیق خان چرخی وزیر خارجه به برادر خود غلام نبی خان تلگرافی خارج شدن شاه را اطلاع داد و غلام نبی خان در حالت فتح افغانستان را ترک گفت و آمو را عبور کرد. او در این حرکت خود نشان داد که فقط می خواست برای «شخص» (امان الله خان)  خدمت نماید. لهذا کشور را به ترحم اغتشاشیون ارتجاعی گذاشت و برفت».-گ.

 [61] . کاتب هزاره، ص 165 ترجمه روسی.

 [62] . بایگانی حزب کمونیست تاجیکستان، فوند 4511، پرونده ویژه 16، پرونده 127 برگ 4.

 [63] . پیش از آن، تاجیکستان در آغاز به شکل «منطقه خود گردان» در ترکیب جمهوری ازبیکستان شوروی حضور داشت که پسان تر آن را به شکل «جمهوری خود گردان» در آوردند و سر انجام از ازبیکستان جدا نمودند و در سیمای جمهوری مستقل در ترکیب شوروی پیشین تبارز دادند.-گ.

 [64] . Fletcher, Arnold, Afghanistan. Highway of Conquest.- Westport,Connecticut: Greenwood Prees Publishers, 1965-p.210.

 [65] . آقابکف، ص182.

 [66] . آقابکف، ص87.

 [67] . آقابکف، ص 87.

 [68] . به باور برخی از کارشناسان، عین چیز در دولت مجاهدان تکرار می شود. دولت های غربی، پاکستان و به ویژه کشورها و محافل متعصب عرب- به ویژه وهابیون، پیوسته بر دولت مجاهدان فشار می آوردند و با دادن پول های سرشار به برخی از عناصر نفوذی شان در دورن دولت مجاهدان و دامن زدن به تعصبات مذهبی میان تاجیک ها و هزاره ها و با بهره گیری از تنگناهای مجاهدان، از مشارکت راستین هزاره ها در دولت و در نتیجه نه تنها از اتحاد ارگانیک میان تاجیک ها و هزاره ها با همه نیرو جلوگیری می نمایند، بل نیز کار این دو قوم را به نبردهای خیابانی می کشانند. تندرویی، ناشکیبایی و فزونخواهی برخی از سیاسیون احساسی و بی تجربه هزاره نیز مضاف بر مساله می شود. این گونه، عملا از همگرایی تاجیک ها و هزاره ها بنا به نشانه همزبانی جلوگیری می شود و برعکس، با دامن زدن به افتراقات مذهبی، زمینه برای فاصله دهی هر چه بیشتر میان تاجیک ها و هزاره ها فراهم می گردد که در پهلوی سایر عوامل، یکی از دلایل شکست دولت مجاهدان و پیروزی طالبان شمرده می شود.

این گونه، دیده می شود که هم در دوره بچه سقاء و هم در دوره مجاهدان، عدم دستیابی به پیوند ارگانیک میان هزاره ها و تاجیک ها (و در واقع ناتوانی تاجیک های حاکم در جلب هزاره ها به جانب خود به عنوان یک متحد استراتیژیک) از دلایل اصلی شکست  و ناکامی دولت های آن ها- هم بچه سقاء و هم مجاهدان می شود.-گ.  

 [69] . سوکولف- استراخف، جنگ داخلی در افغانستان 1928-1929، مسکو، انتشارات دولتی، 1931، ص64. بنا به به اطلاعات دیگر، بچه سقتء و هوادارانش نیرباران شده بود.

 [70] .

 [71] . خلیلی، عیاری از خراسان، ص 96-100.

 [72] .Stewart, p.576ß578 .

 [73] . نگاه شود به: اثر اولیور روا، «اسلام و مقاومت در افغانستان»، چاپ انگلیسی انتشارات دانشگاه کامبریج، 1986، ص.66 . (این کتاب در ایران به قلم آقای سروقد مقدم به پارسی برگردان و از سوی بنگاه اتشارات آستان قدس رضوی به چاپ رسیده است.-گ.)

 [74] . از جمله غبار، در افغانستان  در مسیر تاریخ.

 [75] . سنزیل نوید ص.165

 [76] . همان جا، ص166.







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

Hayatullah16.05.2019 - 18:05

 کتابی خوبی است

داکتر عبید الله فضل پور نجرابی18.01.2012 - 06:37

  از نظر اینجانب تارنمای خراسان زمین ناشر افتخارات تاریخی این سرزمین مرد خیز وسنگر آزادی خواهان وطن میباشد خیلی ها عالی بوده ومورد تایید ما میباشد.از هرنوع همکاری دریغ نخواهیم نمود .افتخار باد به شما فرزندان خراسان زمین.
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



عزیز آریانفر