و حدت ملّی چیست و چگونه می‌شود در زیر سایه‌ی آن نشست؟ - بخشهای دوم و سوم

۱۴ جدی (دی) ۱۳۹۳

و حدت ملّی که هیچ‌گاه ملی نشد!

جریان طالبان هم به سان گذشته‌گان‌شان، در کنار تطبیق شریعت، شعار تحکیم و حدت ملی را در افغانستان زمزمه می‌کردند؛ شریعت که در مدارس پاکستان آموخته بودند و وحدت ملی که نظریه و تیوری آن در کتاب سقاوی دوم بدان اشاره شده بود و به اجرا در آوردن مواد آن کتاب را پیش زمینه‌ی وحدت ملی واقعی در افغانستان می‌دانستند.  به همین دلیل بود که آن‌ها دست و آستین را بر زدند، تا وحدت ملی هم  از دید مذهبی و هم از دید تباری و قومی به هر نحوی که می‌شود در این جغرافیا پیاده شود.

یکی از برنامه‌های مهم و اساسی آن‌ها در افغانستان یک رنگ نمودن جامعه‌ی افغانستان از نگاه قومی بود، جامعه‌یی که به جز یک قوم، دیگر مجال زندگی برای دیگران وجود نداشته باشد؛ آرمان که اسلاف گذشته با تمام نیرنگ و فریب انگلیس و توپ و تانگ روسی نتوانست در این سرزمین مصبت‌زده به اجرا در آورد. تفاوتِ میان آرمانِ یک رنگی‌خواهی تباری گروه طالبان با آرمان یک رنگی‌خواهی قومی حفظ...امین و رفقایش دیده نمی‌شد و برنامه‌ی هر دوی آن‌ها از یک جوی آب می‌خورد و برایند آن یکی بود. ولی این آرمان در پشت دو سنگر پنهان شده بود و شعار و حدت ملی را به مردم افغانستان پرتاب می‌کردند، وقتی پای مرکب ملی‌گرایی رفیقا لنگید، پیروان همان شعار سریعاً لاش خود را بر دوش شریعت انداختند، و این بار به گونه‌ای بسیار خطرناکش به میدان کشیده شد، تا نگذارند درختِ  وحدت ملی بی‌آب بماند؛ خطرناکی این ملی‌گرایی طالبان نسبت به رفیقا در این بود که این‌ها پایبند هیچ دلیل و استدلال عقلی و دینی نبودند؛ عقل یکی از بی‌ارزش‌ترین متاع روزگار و ساخته و پرداخته‌ی کفار در نزد آنان به شمار می‌رفت، ولی دین هم تا جای دین بود که خودشان در مدارس قبایل پاکستان خوانده بودند، فراتر از آن دیگر حرف خدا و دین نه بلکه برآمده از ذهن دسیسه گران غربی تلقی می‌شد.

طالبان چون سرتا پا با لباس شریعت آراسته بودند! می‌بایست از یک رنگی نمودن جامعه از نگاه مذهبی آغاز می‌کردند، به همین اساس آنان فرمان قتل پیروان فرقه اهل تشیع را صادر کردند، تا شعار طبقاتی کردن جامعه افغانستان را از نگاه‌ی دینی‌اش ازمیان برده باشند، این برنامه‌ی شان به اکمال نرسیده بود که خون قبیله‌یی شان در جوش آمد و به فکری تطبیق و حدت ملی از نگاه سیاسی بر آمدند، آن‌ها برای پیاده نمودن این آرمانِ دیرینه از پاک سازی قومی آغاز کردند، زیرا نمی‌شود هم  زنده بودن و حضوری اقوام دیگر را در کشور شاهد بود و هم اعای تطبیق و حدت ملی کرد، آن‌ها دانسته بودند که اگر وحدت ملی با زور، فریب و دروغ در این سرزمین در پیشگاه و نفس کشیدن دیگر اقوام پیاده می‌شد، حتماً گذشته گان  در این راستا به یک نتیجه‌ی می‌رسیدند، از تقسیم قدرت به صورت مطلق به یک خانواده توسط احمدشاه ابدالی تا اجباری کردن زبان پشتو توسط ظاهر و داوود و قتل عام مردم مناطق خاص توسط امین و ترکی ثابت می‌کند که بلاخره جای کار می‌لنگد، به همین اساس آن‌ها درک کردند که وحدت ملی را نمی‌شود در بودن دیگر اقوام در این سرزمین نهادینه کرد، بناءً برای رسیدن به یک جامعه یک دست و عاری از اقوم دیگر، فرمان پاک سازی قومی را صادر کردند. ودیری نگذشت که در میان ردهای درج دوم طالبان در شمال کشور این شعار سر برآورد که«تاجیکان، به تاجیکستان، ازبکان، به ازبکستان، هزاره‌ها به گورستان و یا ایران بروند، افغاسنتان از افغان‌ها است».

آن‌ها چنان به وحدت ملی گرایش داشتند و فکری پیاده نمودن آن را در افغانستان در ذهن شان پرورش می‌دادند که، نه تنها خواهان زنده بودن دیگر گروه‌های قومی نبودند، بل حتا آثار به جا مانده از آن‌ها را نیز نمی‌خواستند. به هیمن رو، طالبان فرمان به آتش کشیدن درختان انگور و باغستان‌های شمالی را و ویران کردن خانه‌های مردم بامیان و تخار دادند، تا نشود روزی  این خانه ها و درختان بوی بی وحدتی در افغانستان بدهند و باد آن‌ها، درختِ و حدت ملی‌یی را که با خون ده‌ها هزار انسان بی‌گناه پرورش یافته است، به لرزه اندازد.

ساختار تشکیلاتی و ادرای طالبان چنان از اقوام دیگر خالی شده بود که سرتا پای این تشکیلات نمایان‌گری «وحدت» ملی‌خواهان تبارگرایی افغانستان بود ، همین ملی‌گرایی رژیم طالبان دموکرات‌های ملی‌گرا را واداشت تا برای نهادینه شدن این و حدت ملی واقعی؟! اقدام نمایند و کشورهای غربی را وادار نمایند که تا آن‌ها را به رسمیت بشناسند. از این‌رو زلمی خلیل‌زاد، یکی از همین ملی‌گرایی تباراندیش، نقش نمایندگی طالیان را در امریکا به عهده گرفت و دفتر به دفتر، نمایند‌های امیرالمومنین را رهنمایی می‌کرد، تا حمایت غرب را بدست بیارد و انورالحق احدی، برای مشروعیت‌بخشیدن به آنان در شبکه‌های بین‌المللی دُر فشانی می‌نمود، تا ثابت نماید که همه چیز طالبان خطرناک و انسان ستیز نیست. یکی از مهم‌ترین دلایل دفاع آقای احدی از طالبان، همین وحدت ملی بود، او به گونه‌ای روشن طالبان را نماد و حدت ملی و یک پارچگی افغان‌ها معرفی کرد و مخالفت‌اش را با حکومت مجاهدین به رهبری شهید صلح برهان الدین ربانی  در نبود و حدت ملی در افغانستان می‌دانست. آخر احدی می‌دانست که چه  کسی می‌تواند‌ به مثابه‌ی طالبان  افغانستان را به کشور، یک رنگ در جهان مبدل کند!

سرانجام آن‌ها زیر همین عنوان‌ها شماری کثیری از باشندگان این مرزبوم را سر به نیست کردند، کاربرد  زبان فارسی دری را در زادگاه خویش ملغا اعلام نمودند، تا جای که دیگر در مکاتبات رسمی و اداری دولتِ زیر فرمان طالبان، جای برای زبان فارسی دری به چشم نمی‌خورد.  همه‌ای این‌ها زیر شعار وحدت ملی انجام گرفت. نویسنده‌ای این سطور، یکی از روزها، با یکی از دل‌بستگان طالبان رو برو شدم، و گفت‌وگوی میان من و او روی دولت طالبان آغاز شد، نقطه‌ی حمله من بر دولت‌داری طالبان بر می‌گشت به بی‌عدالتی، تبعض نژادی و قبیله‌گرایی طالبان. ایشان یکی از مهم‌ترین عوامل دل‌بستگی‌اش بر دولت‌داری طالبان، توجه‌ی به وحدت ملی بود  از سوی آن‌ها نموده و استدلال می‌کردکه «در زمان طالبان هیچ‌گاه بحث قومیت‌ مطرح نبود و طالبان همه را [افغان] ساختند، پیش از آن‌ها و بعد از آن‌ها بحث قومیت‌ها در افغانستان ظهور نمود».

طالبان از برکت پاکستان، عربستان و کشورهای غربی، پنج سال به گونه‌ی غیر قانونی بر 90 در سد خاک افغانستان فرمان راندند و قوانین تبعیض‍‌گرایانه‌ی خویش را به منصه‌ی اجرا در آوردند، تا این که صحفه‌ی کتاب بازی آن‌ها از سوی بوجود آورندگان‌شان ورق خورد و بازیگران اصلی وارد میدان شدند؛ بازیگران که پنج سال پشت سرِ دولت طالبان نقش آفرینی کردند، تا درخت و حدت ملی در افغانستان نه خشکد، درختی که قبل از آن‌ها به اساس فریب و جهل آب‌یاری می‌شد، اما طالبان آن را با خون دیگر اقوام کشور آب‌یاری کردند؛ آب‌یاری که در اپارتایدترین رژیم‌های دنیا نمونه نداشت.

 

و حدت ملّی چیست و چگونه می‌شود در زیر سایه‌ی آن نشست؟ - بخش سوم و پایانی

بعد ازفروپاشی حکومتِ طالبان، کتاب گفتمان و حدت ملی در افغانستان ورق خورد، این بار این پارادیم زیستِ همه‌گانی بر خلاف دو دوره‌ی قبلی که در پشت سرِ سوسیالیسم و شریعت پنهان شده بود و اعمال نفوذ می‌کرد، بر پشت سرِ مردم‌سالاری پنهان شد و مشروعیت خودش را از مفاهیم مدرن و دموکراتیک ‌گرفت. البته مردم‌سالاری هم در بن ذهن دموکرات‌های پسا طالبان، چیزی نمود؛ جز همان استبداد و هژمونی ارزش‌های یک قبیله بر شهروندان دیگر.

در واقع پس از سرنگونی رژیم طالبان گفتمان وحدت ملی در افغانستان وارد بازی تازه‌ای شد و آن اینکه غرب دیده‌ترین چهره‌های قومی، تصمیم گرفتند که به هر وسیله‌ی که می‌شود، با آسیب‌شناسی کارکرد رژیم‌های قبلی، درخت و حدت ملی را با استفاده از ارزش‌های جهانی تقویت کنند. این‌ها در نخستین شکل‌گیری دولت انتقالی در بن آلمان شرط وضع کردند که رییس جمهور بعدی افغانستان باید از فلان تبار باشد، بعد از آن در مرحله‌ی تدوین قاون اساسی جدید، همه به یک بارگی از دیار غرب سرازیر شدند و آخرین تلاش‌های شان را به کار انداختند، تا وحدت ملی را آن گونه‌یی که می‌خواهند پیاده نمایند. آن‌ها برای رسیدن به این کار سیستم سیاسی متمرکز برای آینده‌ای کشور پیشنهاد و  تحمیل کردند و زبان پشتو را که به باور آن‌ها نماد مطلق وحدت ملی بود،  به عنوان زبان اول، و سرود ملی کشور را به این زبان درآوردند، تا کمکی باشد برای نهادینه کردن وحدت ملی در افغانستان؟! با توجه به قدرت و نقش رسانه‌ها در جهان مدرن، آن‌ها سعی کردند که وحدت ملی مورد پسد خودشان را از طریق رسانه‌های همه‌گانی به خورد شهروندان کشور بدهند و نگذارند درخت بی‌ریشه‌ی وحدت ملی از پا بی افتد.

برای نهادینه کردن این برنامه‌ها نیاز بود که کسی را در رأس این بازی قراردهند که به وجه حسن از عهد‌ی این بازی بیرون شود. بناءً مجری و گرداننده‌ای این بازی وحشت ناک، کسی نبود؛ جز حامدکرزی، او  را می‌شود به عنوان یکی از ماهر ترین چهره‌های بازیگر و فریب پیشه تاریخ معاصر افغانستان محسوب نمود؛ او در مدتِ حکومت‌داری خویش، چنان ماهرانه بازی کرد و رقیبان خام اندیش و پیش پا بین را در گرداب دام‌هایش انداخت که دیگر هیچ‌گاه، مسیر اصلی شان را در نیابند.

کرزی در این راستا به روش‌های ماکیاولستی متوصل شد و همه رقیبای قدرت‌مند خود را از صحنه کنار زد و برنامه‌های تمامیت خواهانه‌ی تیم خویش را یکی پی دیگر به منصه‌ی اجرا در آورد و برای مردم افغانستان چنان وانمود کرد که از او کرده ملی‌گرا تر و مردم‌سالارتر در این کشور کسی نیست. وقتی به کارکردها و گفتار حامدکرزی در بیش از یک دهه دولت داری‌اش نگاه کنید، دقیقاً به یاد حکومت داری سخنان فریدریگ، پادشاه پروس می‌افتید؛ او می‌گفت که «من با ملتم به توافق رسیده‌ایم که همه را خشنود می‌کند، یعنی آنچه ملت میل دارند می‌گویند و آنچه من میل دارم انجام می‌دهم». کرزی در این سرزمین در بازی های سیاسی‌اش همین روش را در پیش گرفت، و اجازه داد که هر که هرچه دلش می‌خواهد بگوید و او هرچه دلش خواست انجام داد.

وحدت ملی خواهی در حکومت کرزی چنان گرم و نقد ناپذیر بود که، حتا استعمال واژه‌های اصیل فارسی دری، توسط وزیر طلاعات و فرهنگ کابینه‌ی او، غیر اسلامی و ملی تلقی شد و کاربران آن‌ها را متهم به ایران‌گرایی و خیانت ملی وانمود کرد. فراتر از آن مضرترین چهره‌های قومی و تبارگرا به مهم‌ترین پست‌های حکومتی گماشته شد، آن‌ها چنان دست‌شان در گزینش و استخدام کارمندان وزارت‌شان باز بود که غیر از تبار و حزب شان، کسی دیگر را در آن وزارت‌ها نمی‌گماشتند.

در حکومت زیر فرمان کرزی، رسانه‌هایی از سوی همین حلقات ایجاد شدکه سریعاً به اقوام دیگر به عنوان جاسوس، جنگ سالار، ناقضین حقوق بشر و ... می‌پرداخت ولی کردانندگان اصلی آن‌ها در اطرف کرزی حلقه می‌زدند و نقش مشاورین ارشد وی را بدوش داشتند. از اینکه آن‌ها دیدند با تبلغات و شایعه پراگنی دروغین نمی‌شود، به نیات غیر انسانی و اسلامی خویش نایل آیند، دست به حذف فزیکی چهره‌های یک قوم و جریان سیاسی زدند، تا باشد در نبود آن‌ها درخت وحدت ملی به ثمر رسد.

با تمام شدن دوره‌ای حکومت‌داری آقای کرزی گمان زنی‌ها براین بود که او و اطرافیان تبارگرایش تن به بازی دموکراتیک و مردم‌سالار از طریق یک انتخابات سراسری و شفاف می‌دهد و راه را برای همگرایی و یک دیگر پذیری در میان شهروندان کشور هموار می‌سازد، اما نه تنها چنین نشد که، او با تمام قوت و توان مالی و سیاسی حکومتی‌اش تلاش کرد تا در برابر رأی اکثریت مردم افغانستان بیستد؛ حتا این ایستادن به تجزیه و بوجود آمدن بحران فراگیر در کشور منجر شود. تاجای که انتخابات93 کشور را تا مرز یک قدمی بحران و تجزیه برد.

او سرانجام همان گونه‌ای که می‌خواست عمل کرد و نگذاشت حکومت پس از خود، توسط اراده‌ی مردم شکل بگیرد. او نه تنها این کار غیر  قانونی و ملی را به گونه‌ای پنهانی انجام نداد، بلکه به صورت روشن، وارد بازی شد و به محمد محقق به عنوان یکی از پر نفوس ترین رهبران این سرزمین گوشزد نمود که باید از کنار داکتر عبدالله عبدالله بیرون شوی؛ زیرا «اگر عبدالله، نود درسد رأی مردم را هم با خود داشته باشد، اجازه‌اش نخواهیم داد که به ارک وارد شود».

«افغان» به عنوان گفتمان هویت ملی حداقل در میان بخشی از تحصیل یافته‌گان و شهرنشینان کشور در میان همه طیف‌های اجتماعی جای باز کرده بود، ولی انتخابات93 افغانستان، این گفتمان را به صفر رساند، به این معنی که اگر آدمی از یک قوم، نیم قرن هویت خود را«افغان» بگوید، به مجرد اینکه در فکر رسیدن به قدرت سیاسی شود، دیگر از سوی همین تبارگرایان«افغان» نیست و راه‌ی خویش را از این هویت جدا می‌کند و معرف هویت اصلی خویش قلم‌داد می‌شود.

به هر رو، تجربه‌ی وحدت‌گرایی جهلی آمیخته با فریب گذشته‌گان ثابت کردکه با روش تک ساحتی نمی‌شود درخت وحدت ملی، شاخ و برگ گیرد و همه شهروندان کشور  به اساس شهروند بودن شان در زیر سایه‌ی آن بنشیند و از میوه و سایه‌ی آن به مثابه‌ی دیگر اقوام ورجاوند کشور بهره‌مند شوند. یکی از عمده‌ترین دلیل که با این روش نمی‌توانیم به وحدت ملی واقعی و همه پسند در این کشور برسیم، این است که به هویت‌های دیگر اقوام ارج قایل نمی‌شوند و دست از ادعای«برادربرگ» بر نمی‌دارند. در هر زمان دیگر اگر می‌شد که با در پیش گرفتن این روش به همدیگر پذیری شهروندی می‌رسیدیم ولی در جهان امروز نمی‌شود رسید؛ زیرا جهان امروز، جهان تک منبعی نیست، بل جهان تنوع‌پذیر و کثرت‌گرا است، در جهان کثرت‌گرا و پلورالیست تحمیل هیچ هویتی بالای دیگران اقناع‌کننده و پاسخ دهنده نیست!







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

شجاع الدین 02.04.2017 - 05:06

 عالی بود...
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



عبدالمنان دهزاد