برکت نوروز

۲۳ حمل (فروردین) ۱۳۹۴

بر زلف پَرِیشان چه زنی شانه! رها کن

زنجیر و تو؟ این حلقه به دیوانه رها کن

از پنجره موهای به‌هم‌ریخته‌ات را

یعنی که اسیر آمده؛ زولانه رها کن

در دل به تو عشرتگهی از مهر؛ گشودم

از آهن و سیمان بود آن خانه؛ رها کن

مجنون تو پشت در و تو روی؛ به صحرا

ای لیلیِ رویایِ من! افسانه رها کن

لبخند تو و اخم تو چون دانه و دام است

بی‌دام؛ گرفتار توام؛ دانه رها کن!

دیروزِ سیهروزِ پر از دردِسری را

از برکتِ نوروز؛ به شکرانه رها کن

نیکواست اگر شاخ گلی هم رسد از دوست

سوغاتی بیگانه به بیگانه رها کن

کی بوسه به پیغام کند دفع خمارم؟

بر پای خمم افکن و پیمانه رها کن

جانم به لب آمد؛ دگر اما و اگر را

ــ بی‌پرده سخن گوی؛ بلی، یا نه؛ــ  رها کن

 

---------------------------------------------

کوپنهاگن؛ چهارشنبه اول سال نود و چهار







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



فضل الله زرکوب