پاسخی دیگر به فاشیست های قومی و زبانی

۳ حمل (فروردین) ۱۳۹۶

شش سال پیش نوشتۀ ذیل را به قلم آورده و در هفته نامۀ امیدچاپ کرده بودم . بجاست به حیث (خاطره) درچنین اوضاع غت مغتول وآشفتۀ جنگ های قومی وزبانی وسمتی دروطن عزیزم، آنرا بازچاپ کنم، و این بار خطاب به اسماعیل یون، جنرال طاقت، اعضای حزب افغان ذلت، وهر زورگوی بی منطق، که علیه زبان فارسی درسرزمین مان تلاش می کنند، تاهم برای خودم و هم برای مدعیان حجتی باشد، برای عدۀ له و برای عدۀ برعلیه، نوشته ام به پاسخ جناب بزرگوار استاد داکترمحمدحیدرخان سابق رئیس دانشکدۀ حقوق وعلوم سیاسی ودانشگاه کابل . حضرت استاد درمضمونی مشرح، امید را اخطار داده بودندکه باید نوشته های پاسخ گونۀ خانم جرمن آنلاینی و انجنیر ثلاثی مجرد را اگر در امید چاپ نکنم، جناب استاد با این هفته نامه قطع علایق می فرمایند. اینک  جریان را درمتن می خوانید :

یادداشت مدیر

در محیطی کو نباشد امتیاز خوب و بد       رنج کوری را فزون ازکور، بینا می کشد                                         (بیدل علیه الرحمه)

مرد به خدا رسیدۀ چون منصورحلاج را ستمکاران کشان کشان به پای دار می بردند، تا به جرم «اناالحق» گفتن ازنعمت حیاتش محروم سازند. نابخردان اوباش وکودن بر وی سنگ می انداختند و او هیچ نمی نالید، یکی ازدوستان صمیمش که به آن جمع پیوسته بود، شاخه گلی بر وی پرتاب نمود، آه از نهاد منصور برخاست ! پرسیدند: ازینهمه سنگی که بر تو انداختند ننالیدی، چطور است که از شاخه گلی ناله ات بلند شد ؟ گفت : آنانی که سنگ می اندازند ناداناند وگِله از ایشان نباشد، مگر این یکی داناست و می داند !

به پیروی از نگاشتۀ استاد محترم جناب داکتر محمد حیدر، یادداشتم را با شعر آغازیدم . معمولاً درین ستون مطالب سیاسی مبتلا بِه جامعۀ مان بررسی وسبک وسنگین میگردد، چه ازقلم مدیرمسئول یا ازقلم دوستان همفکروهمراه، درجهت بهسازی وبهبودی امورکشور وملت . این معروضه اگر درنگاه اول «پاسخ» ی به نوشتۀ یکی ازهمکاران ارجمند به نظرمی رسد، مگر مسألۀ بس مهم اجتماع افغانستان را فشرده گونه به بحث میگیرد که موردتوجۀ جناب رئیس پیشین دانشگاه کابل واستاد فاکولتۀ حقوق وعلوم سیاسی آن قرارگرفته و، لاجرم درمحاق توجۀ بسیاری ازخوانندگان ارجمند جایافته ، که اگر صورتاً مشاجره روی واژه هاوکلمات است، درعمق، اما شگافتن توطئه های ناروایی می باشدکه از سوی متعصبین وبرتری خواهان قومی و زبانی دامن زده شده و میشود .

دیرشب شنبۀ هفتۀ پیش بوقت شرق امریکا، به استادمحمد حیدردرغرب امریکا تلفون کردم وضمن اطمینان از دریافت نوشتۀ شان، جاهایی راکه درمطالب رسیده، واضح فکس نشده بود باایشان مرورنموده خود را از صحت آن مطمئن ساختم . دربارۀ لحن تند نوشته صحبت کردیم وپس از گفت وشنیدی اظهارداشتندکه خانمی از جمع «سایت جرمن آنلاین» ساکن ورجینیا، مطالبی راکه درآن سایت روی مانیتور نقش می بندد، مرتبا ًبه استاد ارسال میدارد، و مطالعۀ آن مطالب (البته آمیخته باسخنان آن خانم) استاد را واداشته تا به اصطلاح «خط خود» را با «خط امید» روشن ساخته وبیش ازین بار خجلت همکاری با امید را نکشند !

بنده، محمدقوی کوشان، نزده سال (حالا بیست وپنج سال) است که ازهمکاری قلمی جناب داکترمحمدحیدر،دانشمندبزرگوار و رئیس ارجمند دانشگاه و فاکولتۀ حقوق وعلوم سیاسی کابل، که ازخرمن دانش شان سالهای سال دانشجویان رشتۀ حقوق وعلوم سیاسی مستفیدشده اند و، دانشدوستی ودانش پروری شان بویژه دردانشگاه کابل زبانزد عام و خاص است، همیشه باافتخار بهره برده ام، ازهنگامی که مسئول مجلۀ «خراسان»، وبعد مسئول مجلۀ «نامۀ خراسان» (جمعاً پنج سال) بودم، تاامروزسالی سه چهار مقالۀ واقعا روشنگرانه وملیگرایانه از ایشان خدمت هموطنان تقدیم داشته ام، ازین بابت برخود می بالم و سخت مدیون وممنون ومشکور ایشانم .

حضرت استاد درشمارۀ هفتۀ پیش نوشتند:«یگانه دلیلی که بنده راهمیش وادار به نوشتن درین هفته نامه نموده است، هماناتقویت همبستگی فکری بین خوانندگان گرامی این نشریه میباشد. ازآن جائیکه روحیۀ اتفاق بین اقشار منورکشوردرین شصت هفتادسال اخیرصدمه دیده است و مخصوصا درین سی سال اخیر وضع و فضای اتحاد مردم ما شدیداً برهم خورده است، بحیث یک افغان عادی، مجبوریت احساس میکنم تا درین هفته نامه همدردی وهمفکری بی شائبه ووطندوستانه ام را با مردمان مظلوم وستمدیدۀ خاکم همیش منعکس سازم. البته که همکاری چندین ساله ام بااین نشریه تایید کنندۀ این مدعامیباشد.»

2

جناب استاد درین فرمودۀ موجز دو موضوع را به روشنی کشیده اند: «روحیۀ اتفاق بین اقشار منورکشور درین شصت هفتاد سال اخیر صدمه دیده است»،« مخصوصا درین سی سال اخیروضع وفضای اتحاد مردم ما شدیداً برهم خورده»، اینها حقایقی است که یک دانشمند ودانش پژوه افغانستان بیان میفرمایند . استادبزرگوار در نوشته های پیشین خویش مجملات بالا رابه تفصیل بیان کرده اند و درگوشه های ازخاطرات خویش دلایل و اسباب این صدمه دیدن ها و برهم خوردن ها را باصراحت نگاشته اند.

اماچرا در درازای این چندین سال، به هیچ نشریۀ افغانی و افغانی نمای امریکا وسایرجاها، راهنمودهای داهیانۀ خویش را نفرستاده اند؟ وفقط «امید» را برگزیده اند؟ البته که این نشریه را درهمان خط « بذل مساعی جهت رفع آن صدمه ها ودفع آن برهم خوردن» ها یافته اند، چنانکه با لطف بسیار بارها وبارها این بندۀ کمینه را با تایید خط مشی امید، نوازش فرموده وچندبار به قلم آورده و در امید به نشر رسانده اند .

هژده نزده سال درعمر انسان، انسان فکور وهوشمند ومتعهد به اصول آزادی وسرفرازی ملتش، باورمند به وحدت ملی و ارضی مملکتش واحساس مسئولیت دربرابر مردمش، مدت کمی نیست که آنراهدر دهد. این خاکسار دقیقاًبیست وچهارسال (واکنون سی سال) است که به کارچاپ ونشر مجله وهفته نامه مشغولم، درین مدت طولانی همکاران ارزندۀ ریش سفیدی داشتم، ازمرحومان استادسیدشمس الدین مجروح، تا استاد پژواک، تا استاد عثمان صدقی، تا استاد جاوید، تا استادقاسم رشتیا، تا استاد فرهنگ، تااستاد علی رضوی، تااستادغلام حضرت کوشان، تا داکترحسین راضی، تا داکتر اخترمحمدمستمندی وپاینده محمد کوشانی...، و از زنده ها، که خداوند مهربان به عمرمبارک شان بیافزاید، استاد غلام علی آیین، جنابان محمدسعید فیضی، جنرال محمد زکریا ابوی ... که وضع صحی از نگارش بازشان مانده و داکتران حتی عدۀ از آنانراز مطالعه منع کرده اند. وباز عدۀ دیگری که بامصروفیت های اداری، امروز فرصت همکاری قلمی ندارند، مانند داکترشریف فایض، داکتر سیدمخدوم رهین، جناب سیدطیب جواد ودیگران .

درچنین حالتی عجیب می نمایدکه حضرت استادداکترحیدر بنده را سرزنش به ازدست دادن همکاران می نمایند، آخر:« برنیاید ز کشتگان آواز»! آنانی که رفته اند، خدای رحمت شان کند، افکار شان باماست واندیشه هایشان چراغ راه مان ، آنانی که توان نوشتن ندارند، دلیل بربی اعتنایی شان نسبت به نشریه نتواند بود، وکسانی که مجال نوشتن ندارند، نباید مورد گله گزاری قرارگیرند !

ازحضرت استاد بار دیگر ابراز امتنان کرده، عرایضی درباب فرمایشات شان تقدیم میکنم ـ باکمال ادب واحترام ومحبت :

فرموده اند : «فارسی ایرانی»، خدمت شان عرض می کنم که در مکتب ابتدایی سیدجمال الدین افغان واقع کارتۀ چار ولیسۀ حبیبیه تا (شاید)سال 1343 بر روی کتاب مضمون فارسی می دیدم نوشته بود: «قرائت فارسی، تألیف: محمد آصف مایل» مطمئناً بسا ازپنجاه شصت ساله ها، به شمول انجنیر ثلاثی مجرد وخانم جرمن آنلاینی و بنده، از روی آن مثلاً سواد یادگرفته ایم ! چطور شد که «دری» از ما شد و«فارسی» از ایرانی ها ؟! کدام فارسی و کدام دری وکدام تاجیکی ؟ از برای خدا !

شادروان محمدآصف مایل، از آموزگاران نامدار معارف افغانستان، درهمان «قرائت فارسی» نظمی داشت که می خواندیم: «موشکی ره به جوال گندم داشت، چشم خود را به مال مردم داشت ...» ویا «چون گرفتش پلیس قوماندان...» حالا نمی دانم چرا پلیس و قوماندان، در هیئت جرمن آنلاینی، دنبال کسانی افتیده اندکه فارسی بگویند وبنویسند؟ با پر و بال دادن محمدگل های مومندی و نعیم خانی، آن موش هایی که ره به جوال گندم مردم داشتند، حالا به مارهای مخوفی مبدل شده اندکه کسی را به گپ زدن به زبان خودش نمی گذارند . « ابلهی باشدکه خود را گم کند ـ کدخدای خانۀ مردم کند »  !عنوان «قرائت فارسی» برتمام کتب درسی صنوف ابتدایی مکاتب افغانستان، تاسال 1343 خورشیدی نقش بسته بود. آیا غیراز اینست؟ چرااین عنوان تغییرکرد؟ عُقلا خود دانند ! اگرامروز کسی فارسی گفت، باید تبرتکفیرگردنش را قطع کند؟ ! کی از کدام مقام و به کدام مجوزی حق صدور چنین فتوا و عمل را یافته ؟

فرموده اند:«آرزو دارم تااین هفته نامه که خود را ازمردم افغانستان می داند، تنهاوتنها به حیث ارگان نشراتی یک جناح بخصوص قرار نگیرد و بگذارد تا طرف مقابل که ماشاءالله تعدادشان زیاداست، نیز اگرگفتنی هایی داشته باشند، درین هفته نامه نظرات شان رادر قبال همچو مسایل ارائه نمایند.»

 

3

فرمایشی است متین، مگر جناب استادتوجه کرده باشند تعداد مقالاتی راکه آن خانم از خود و از انجنیرثلاثی مجردخدمت شان ارسال کرده، به حجم یک کتابست! تازه سراسرآن نوشته جات! فقط به این چسپیده که هرکسی «افغان ستانی» گفت کافر می شود و هر کی «واژۀ» ایرانی گفت نیز !!! اول : کمتر نشریۀ انترنتی وچاپی ظرف دوسال اخیر رادرخارج می یابیدکه این نوشته ها درآن گنجانیده نشده باشد، دوم: هیچ حرف مستدل و منطق پذیری درآنها وجود ندارد، سوم : محتوای این نوشته جات، چنانکه خودملاحظه فرموده اید، پُراست ازدو ودشنام و هتک حرمت و بهتان وتهمت و فحش و ناسزا. کدام نشریۀ را شما در جهان سراغ داریدکه مطالبی سراسر فحش را دربارۀ خود و همکاران خود به نشر برساند، تا ازاتهام «ارگان نشراتی یک جناح بخصوص» رهایی یابد ؟ خود انصاف بدهید !

درهمان صحبت تلفونی به من فرمودید اگر حاضرباشم مقالات آن دو تن را، پس ازآنکه شما فحاشی شان را برداشته واصلاح کردید به نشربرسانم ! اگر بهتان و ناسزا را ازین نوشته هابردارید، چیزی برای نشرنمی ماند ! لطفاً از سرمهربانی و دقت یکبار دیگر تمام آن نوشته جات را مطالعه، قضاوت و بنده را راهنمایی کنید.

سخت جای افسوس ودریغ است که قلم بدستانی بیش ازدوسال روی چندواژه عمرعزیزضایع بدارند و، ازینهمه بدبختی ها ومشاکل سیاسی ونظامی که توسط بیگانگان وخودی درحق ملت ما جاری است، حرفی نگویند و ننویسند . دربخش وسیعی ازسرزمین ما ظرف همین دو سال و اندی جوی خون جاریست، مکاتب بسته است، بازسازی نیست، در کشتزارهایش مواد مرگزا روییده می رود و روی زمینش از خون هموطنان بیگناه ماتوسط تروریسم بین المللی سرخ رنگ می شود، اما آن پروفیسر و این انجنیر، آن خانم واین آقا، باچشم پوشی ازین بربادی ها و جفا ها، فقط و فقط به واژه ها چنگاو شده با مداری گری و چالبازی و چرب زبانی، اذهان عدۀ را منحرف ساخته، بربادی مملکت را ناشی ازین واژه ها وا می نمایند ! واقعا خنده دار و گریه آور ودردآلوداست !

آن پروفیسر و این انجنیر، حرفی از بن لادن و ملا عمر و تروریست ها وبیگانگانی که دهسال به نفع بیگانه خون ملت ما را ریختند، بر زبان نمی آورند، اما سوگمندانه هرچه ناسزا و نارواست، در حق مجاهدان وغازیان و مبارزان ملی ـ بدون هیچ شرمی از خدا و خلق خدا، می گویند و می نویسند !

در بارۀ خراسان نگاشته اید : « این تسمیه قطعا بریک دولت ـ ملت جدید تطبیق شده نمی تواند.» شاعر بزرگ ما شادروان استاد عبدالرحمن پژواک در روزگار جهاد چنین فرمود:

آن کشور نامی که خراســـان جهان بود               از شامت بد یک دو دمی تیره چوشام است

ایندم چو کسوفیست که تا چشم زنی  باز               خورشید ببینی که فـــــراز لب بام است

امیــــد من آن است که نومید نگردی                 «پژواک» چو نومید شوی، کار تمام است

تاریخ های معتبر و مستند «افغانستان درمسیرتاریخ» و «افغانستان درپنج قرن اخیر» و بسامتون قدیم وجدید، نام دورۀ اسلامی سرزمین مان را «خراسان» قیدکرده، بلخ وهرات وغزنه وفراه و ارزگان را مراکزاصلی خراسان خوانده اند، که سمرقند و خیوه و بخارا و نیشاپور تا ری از بخش های متبوعۀ آن بوده و دامنۀ آن گاه تا رود سند می رسیده است . امپراتوران، سلاطین، شاهان و حتی امیران سدوزایی ومحمدزایی این خطه، به نام حکمروایان خراسان شناخته شده ودرتواریخ به همین نام ضبط شده وحتی مُهر طغرای شان دارای این لقب بوده - تا اوایل امارت امیردوست محمدخان .

* عنصری بلخی ملک الشعرای سلطان محمودغزنوی گفته :

خدایگان خراسان به دشت پیشاور            به حمله ای بپراکند جمع آن لشکر

* میرزا مهدی استرآبادی مولف کتاب جهانکشای نادری درسدۀ هژدهم راجع به شاه اشرف هوتکی گوید:« در ایام سلطنت خود کرمان و یزد و قم و قزوین وتهران را تا پل کرپی که دارالمرز خراسان و عراق است، در حیطۀ تصرف درآورد.»

4

* از زبان صابرشاه، پیر و مرشد احمدشاه درانی روایت شده که راجع به شاه مذکور به حکمران لاهورگفت:« او پادشاه ولایت خراسان است وتو صوبه دارپادشاه هندوستان » .

* نورمحمدقندهاری که در سدۀ بعد کتاب گلشن امارت را در تاریخ امیرشیرعلی خان تألیف نموده است، در ذکر احوال امیر دوست محمدخان پدر امیرشیرعلی خان چنین می نگارد: « در آن زمان که خاقان مغفرت نشان امیر بی نظیر علیین مکان امیر دوست محمد خان در ولایت خراسان در دارالسلطنۀ کابل ارم تقابل بر اورنگ امارت و جهانبانی نشسته بود... »

* دانشمندمعاصر ایران داکترمحمود افشار درمقدمۀ «تاریخ و زبان در افغانستان» می نویسد : « خیلی ازکتب ادبی در اشعار به زبان فارسی در افغانستان، یعنی خراسان سابق، به وسیلۀ خراسانیان نوشته وگفته شده است.» (نقل قول ها از«افغانستان درپنج قرن اخیر» میباشد.)

حالا اگر باشندگان افغانستان امروزین حُکماً نباید خویشتن خویش را صاحب آن نام شکوهمند و فرهمند تاریخی بشمارند، حرفیست که بایست برآن تأمل کرد ! مبادا همانطوری که نام ایران را فارس ها از ما،که ادعای مرکزآریانا بودن را داریم گرفتند و، نام تاریخی خراسان ما را بر یک ولایت خویش گذاشتند وتازه آنرا امروز به سه بخش هم مجزا کرده اند، و زعمای ما چُپ وخَپ گرفتند، با چنین نصیحت ها اگر فرزندان آن سرزمین هم آن را دو دسته به فارس ها ببخشند و حُکماً دیگر حتی نام آن را برقلم و زبان نرانند، آیا تاریخ ایشان را خواهد بخشید؟ هرگز و هیچگاه  !

برای تایید اینکه افغان وپشتون مرادف اند، اگر از هر دلیل علمی، منطقی وتاریخی ونژادی بگذریم، که زیاد برآن بحث شده، فقط یادآوری ازینکه مناطقی دربخش هایی ازکشور فقط به «افغان» مسما شده، «ده افغانان» کابل یکی ازآنهاست، تا استاد چه بفرمایند !

در همین جا دردآورتبعیضی به یادآمد که به ویژه درهمان شصت هفتادسال موردنظر جناب استاد، بسیار خزنده وتقریباً ناپیدا گسترش یافت وضربه های مدهشی، درحد ضربه های محمدگل مومندی، بر پیکروحدت ملی و برابری اقوام افغانستان وارد ساخت. در طول همان سال ها ما صاحب «پشتنی تجارتی بانک»، «پشتون ژغ»، «کرنی مجله»و... شدیم، حتی پادشاه سابق مملکت ماکه امروز لقب «بابا» به خود پسندیده اند، از میان فرزندان خویش یکی رابه لقب مبارک «پشتونیار» افتخار بخشید ! جاده هایمان ومحلات مان «پشتون کوت» شد و «جمال مینه» و «خوشحال وات»، کار خوبی بود. اما و مگر امکان داشت نهادی ومرجعی وشخصی اجازه یابد تا بنامد : « بانک تجارتی تاجیک»، «صدای هزاره»، «مجلۀ کشاورزی»، «بلوچیار»، «ازبک کوت»، «کارتۀ ترکمن» و«جادۀ نورستان»؟!

اینها همه کفر مطلق در قاموس برتری خواهان و قوم پرستان بود و هست وخواهد بود. و باز، اما و مگر، آن روزهارا «اَو بَرد و گَو خورد» به همین سادگی ! چه «جرمن آنلاینی ها» بخواهند چه نخواهند چه گریبان بدرند چه دامن پاره کنند... ! مساوات مساوات است و حق حق، برابری داد خداوند است !

دراشاره به یادآوری استاد از شهیدمسعود(رح)، خوبست مطلبی رابه عرض برسانم: گویند درگرماگرم زمین سوزی ونسل کشی طالبان درشمالی، واینکه آن نامسلمانان زنان ودختران منطقه را از خانواده هایشان جداساخته وبا لاری های ملل متحد به ریگستانهای جلال آباد بردند، عدۀ ازآنان رابه عربان فروختند وعدۀ رابه کنیزی گرفتند، یکی از رزمندگان بابرافروختگی به آمرصاحب گفت: بگیرید این سرزمین را دو قسمت کنیم، افغانستان شمالی وجنوبی بسازیم و... آمرصاحب خشمگنانه او را ازسخن گفتن مانع شدوفرمود: تمام قربانی های ما وتلاشهای ما برای افغانستان واحد ومستقل وسرفراز است، افغانستانی که همه باشندگان آن همچون برادران وخواهران اند، مابرای حفظ چنین افغانستان می جنگیم ومبارزه می کنیم، چیزی که تو می خواهی، دقیقاً خواست دشمنان ملت ما و خواست پاکستان است، بار دیگر همچو افکار پلید را به خود راه نده !

امید باافتخار وسرفرازی خود را پیرو افکارپاک ووطنخواهانۀ شهید مسعودبزرگ علیه الرحمه، و اشاعه دهندۀ آن اندیشه های پاکیزه می شمارد واز نخستین روزتاحال درهمین خط وطن دوستی ووحدت ملی خواهی، باتأکید مؤکد برمساوات همه اقوام وهمه مناطق وهمه باشندگان افغانستان جد وجهدکرده، بر رّد تفوق طلبی، برتری خواهی، اکثریت و اقلیت واهی ودریک کلمه بر رّد فاشیسم قومی ابرام داشته و تا ماشاءالله خواهد داشت . اگر تردید فاشیسم قومی راکسانیکه با ایدۀ برتری قومی برسایراقوام کشورخوش ندارند واین عمل انسانی واسلامی را برنمی تابند و، برعدالت خواهان می تازند و به آنان فحش میدهند، بتازند و بدهند . امید و همکارانش را باکی نیست .

5

این چه شوربختی وبدبختی است که علمای ماهم گاهی دچار اوهام شده، کلمات و واژه های سچۀ زبان فارسی مارا ایرانی می خوانند؟ متون تاریخی، علمی و ادبی سرزمین ما پُر است ازواژه هایی که درین زبان موجود بوده است. دربرخی ازبرهه های زمانی، مثل همه مردمان جهان، ما هم دچار اُفت ها وفترت ها ونزول ادبی شده ایم، نویسندگان ما به ویژه «میرزا» های دولتی ما نثرشیوای فارسی را فدای نثرپرتکلف وپرتعقید عربی کرده و واژه های سچۀ مارا متروک ساخته اند. کاش قلم بدستان ما فرصت بیابند و لااقل تاریخ بیهقی، تاریخ گردیزی وسایر تواریخ قدیمی و دواوین شعرای این سرزمین را به خوانش بگیرند، تا دریابند که هیچیک ازواژه هایی که باتلاش عده ای از دل آن متون برکشیده شده ودوباره مورد استعمال می یابند، از خارج نیامده اند. واژه های تازه ساخت هم ، اگر رسا و مفهوم باشند، هیچ بیگانگی برای همزبانان ندارد، پیچکش وپلاس هیچ انجنیری هم نمی تواندبا استفاده ازقانون ثلاثی مجرد در راه عام شدنش سد و بندی فراز آورد  !

بهرحال، دربارۀ فرمایش تان ازایرانی بودن واژۀ «شوربخت» عرض میشود: رودکی پدروسالارشعرفارسی هزارواندی سال پیش گفت:

شاد زی با سیاه چشمان شاد      که جهان نیست جز فــسانه و باد

زآمده شـــادمان بباید بود       وز گـــــــذشته نکرد باید یاد

من وآن جعدموی غالیه بوی     من وآن مـــــاهروی حور نژاد

نیک بخت آنکه دادوبخورد      شوربخت آن که او نخورد و  نداد

فردوسی فرمود: چه باشی به نزدیکی شوربخت         که بستر کند شب ز برگ درخت

سعدی گفت: شوربختان به آرزو خواهند    مقبلان را زوال نعـــمت و جاه

می خواستم بدانم که جناب استاد پس ازملاحظۀ آنهمه نوشته جات انجنیر داناتر از هرشاعر و هر ادیب و ادب شناس، وشنیدن آنهمه دلسوزی های دایۀ مهربانتر ازمادرزبان فارسی دری، این سئوال به خاطرشان خطورکرده که چرا تمام هم و غم و روزوشب این قماش مردم با چنان دلسوزی، که بعضاً اشک برچشم خواننده می آرد، فقط به واژه های فارسی دری چسپیده وهیچ وهرگز این دلسوزی را به زبان دیگر وطن ما، یعنی پشتو روا نمی دارند؟ آیا اینان هیچ نمی دانندکه پشتوی پاکستان به ویژه پشتوی پشاوری و سرحدی چه روزگارتیره وتاری بر پشتوی افغانستان آورده وآورده راهی است؟ هرگز به برنامه های پشتوی رادیو هاگوش داده اند؟ می دانندکه واژه ها و جملات پشتوی آلوده به اردو و انگلیسی چرک وگندیدۀ پاکستان دمار از روزگارپشتوی سچۀ افغانستان کشیده، هرپشتو زبان افغانستان شاید هشتاد درصد این پشتوی پاکستانی را درنمی یابد؟ پشتوی افغانستان بااین پشتوی پاکستان، گویش مسخ شده یافته و، در حال از بین رفتن و حل شدن درپشتوی پشاوری وسرحدی است !

در حالیکه انجنیری لایق، به جای رسیدگی به ماشین آلات مورد ضرورت درپیشرفت کشور، با از خودگذری بی مانند پیچکش و پلاس به دست ! واژه واژۀ فارسی رابه بررسی گرفته و انجنیرانه، مادر و پدر ومحل زایش هریک را شناسایی نموده وبا بازنمودن پیچ ومهرۀ هرواژه، کارشناسانه محل کاربردش را معین می سازد، همچنان که خانم جرمن آنلاینی هم چون دایۀ غمخورشب تا صبح کنار گهوارۀ زبان فارسی نشسته، واژه های مور و ملخ مانند ایرانی را از آن وجود نازنین دور می راند، زبان دوستی و فرهنگ دوستی و ملی گرایی قابل  افتخاریست، اما اینکه چرا مادراندری و پدراندری درحق زبان پشتوی افغانستان از سوی این دلسوزان جرمن آنلاینی روا داشته می شود، محل تأمل است ! شاید برای شان پشتو این لیاقت را ندارد ؟!

 

6

دراخیر باتجدیدعرض ارادت ومحبت خدمت جناب داکتر محمدحیدر، استاددانشمندحقوق وعلوم سیاسی، باتوضیح کوتاه ذیل،فقط یک سئوال حضورشان مطرح میکنم درچند فقره : ادعای مورخین ما وعلمای ماو وزرای ما واستادان ماهمیشه اینست: «افغانستان تاریخ پنج هزارساله دارد.» البته اینان تخفیف میدهند، چراکه بعضی ها ادعای تاریخ هفت تا ده هزارساله ما را دارند  .

1ـ اگر نام «آریانا» مشبوه وافسانه است، این سرزمین تا تابیدن خورشید اسلام برآن، چه نامی داشته؟ می شود سرزمینی با سابقۀ پنج تا ده هزار سال را بدون نام و نشان در گیتی سراغ کرد ؟

2ـ اگر«خراسان»برای یکهزارودوصدسال نام این سرزمین نبوده، بلکه «این خطه مجموعه ایست که درآن واقعات سیاسی، جنگی، ادبی، عرفانی، علمی ومذهبی»، دودمانهاوامپراتوریهای مختلف برسرزمینی که حکمروایی داشته اندومردمان شان نیز، مهین شانرا چه می نامیدند؟

3ـ «افغانستان» را می توان «افغانستان باستانی» خواند؟ واقعاً به رویت اسناد، احمدشاه بابای درانی هنگام قبول زعامت خویشتن را «پادشاه افغانستان» خواند؟

4ـ و بالاخره، حضرت استاد ارشاد بفرمایندکه اگرجوانان امروز درپی دانستن تاریخ سرزمین آبایی خویش از روزگاران قدیم شوند، درکتابخانه های جهان، آنرا زیر کدام نام وعنوان بپالند ؟

با تقدیم معذرت از طوالت عرایض، امید دارم که جناب استاد داکترمحمدحیدر، با همان سعۀ صدر و دانش و بینش گستردۀ که دارند، همیشه به دور ازهرنوع تعصب قومی وزبانی وسمتی گفته ونوشته و راهنمایی کرده اند، این شاگردمخلص و دوستدارخویش رانیزدرهرمورد بالا که دچار اشتباه شده باشد، تصحیح وتدریس فرمایند. /

دوستان ارجمند، باید درآغازمعروضۀ بالا، مخاطبم درنوشته و دونفری که برآنها صحبت شده است، معرفی میکردم، اما فراموشیدم ! نوشته ام به پاسخ جناب داکترمحمدحیدرخان (بارکزایی) سابق استاد ورئیس دانشکدۀ حقوق وعلوم سیاسی کابل وبعدها رئیس دانشگاه کابل، بود که شخصیت بسیار دانشمند ووارسته هستند، واز منتقدین طراز اول متعصبین پشتون میباشند. در همان آوان متاسفانه نوشته های بانو ملالی نظام، همسرآقای امان نظام، بوتیک دارمعروف کابل، و دختر مرحوم موسی خان قندهاری بازرگان وکارخانه دار میوه جات، ونواسۀ شادروان میرمحمدصدیق فرهنگ مورخ معتبر وبزرگ کشور می باشد، ونفردوم انجنیرخلیل الله معروفی هست. این خانم وآن آقا سالهای متمادی از همکاران وقلمزنان هفته نامۀ امید بودند وروابظ بسیارصمیمانه باهم داشتیم . قدرتی خدا در اوج طالب پرستی افراطی، این دوآدم عاشق روی و موی ملاعمر وهمۀ طالبهاشدند، و سردشمنی خونی را با امید گرفتند. سایت جرمن آنلاین که گردانندگانش همه متعصبین قومی وزبانی هستند، و همه اقوام غیرپشتون را اهالی کشورنمی شمارند وهمگی شانرا مهاجرین پاردریا وایران و غیره می پندارند. خانم ملالی نظام موسی، نوشته های خود وانجنیرمعروفی را که درهمین سایت جرمن آنلاین انتشارمی یافت وهنوز می یابد، مرتبا به جناب استاد محمدحیدرخان فرستاده و باعث اغتشاش فکری آن بزرگوار گردید، پس جناب استاددانشمند طی مقالۀ مبسوط سراسر توبیخ این بندۀ خدا و هفته نامۀ امید، اعلان فرمودندکه دیگرحاضربه همکاری قلمی با امیدی که اینک دیگرعلیه یک قوم خاص نشرات میکند ووابسته به فلان قوم خاص شده است، نمی باشند، وبدین ترتیب قطع علایق نمودند. این خاکسارآن مقالۀ جناب استاد راهم در امید چاپ کردم و وعده دادم که پاسخی دانشجویانه خدمت دانشمند داکترمحمدحیدرخان درشمارۀ بعدی معروض خواهم داشت. درین پاسخ من قصدا ازخانم ملالی نظام موسی با عنوان (خانم جرمن آنلاینی) و از انجنیرخلیل الله معروفی بانام (انجنیر ثلاثی مجرد) یادآورشده بودم . این مطلب راجهت وضاحت دادن به مقاله ام که دربالا آمده است، نگاشتم ، والسلام.

خاک محمدقوی کوشان. شهر وود بریج، ایالت ورجینیا، یکشنبه 29 حوت 1395 برابر با 19 مارچ 2017







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



محمد قوی کوشان