معنی لفظی نامهای زابلستان و نیمروز و هرَخوائیتی (آراخوزی)

۱۱ جوزا (خُرداد) ۱۳۹۹

نظر به اینکه نام زابل (زاو-اُل) مترادف با نی-مروچ اوستایی (نیمروز) و کانس اویه اوستایی به معنی سرزمین منسوب به کانالهای آب است و به دستور خشایارشا (بهمن) در هنگام لشکرکشی به یونان برای عبور ناوگان‌هایش در خاک یونان تونل مهم و بزرگی کنده شده بود، این می تواند سبب مشتبه شدن زابلستان (نیمروز) با یونان شده باشد.

لذا منظور از لشکرکشی بزرگ بهمن (خشایارشا) به زابلستان در واقع لشکرکشی بزرگ خشایارشا به یونان بوده است.

لابد خبر جنگ خشایارشا (بهمن) با مردم یونان در ترموپیل در افواه عمومی زنده مانده و به سعدی رسیده بوده است که در بوستان می سراید:

چو بهمن به زاولستان خواست شد         چپ آوازه افکند و بر راست شد

چون گفته شده است "در ابتدای امر به دلیل موقعیت این تنگه (ترموپیل) صدها تن از ایرانیان در حمله به سپاهیان یونانی به قتل رسیدند ولی پس از آن‌که فردی یونانی راهی از میان کوه را به ایرانیان نشان داد لشکر ایرانی از پشت سر به یونانیان حمله کرده که این امر موجب عقب‌نشینی و فرار بخش عمده ۷ هزار سرباز یونانی از محل استقرار خود گشت."

راجع به مطابقت بهمن نوذری با خشایارشا گفتنی است:

نوذریان (فرمانروایان جدید) از خانوادهٔ فریدون (کوروش) از فرتریان (فرمانروایان پیشین) به ترتیب عبارتند از ویشتاسپ نوذری (ویشتاسپ هخامنشی)، سپنتداته (هم لقب داریوش، هم گائوماته)، بهمن (خشایارشا)، اردشیر (اردشیر دراز دست)، داراب (داریوش دوم) و دارای دارایان (داریوش سوم).

نام باستانی نیکه و کابل هم که با نام زابلستان مقایسه می‌شوند به معنی شهر واقع در شکاف کوهستان هستند:

در لشکرکشی اسکندر به دره سند (هند) از شهر نیکه نام برده شده که آن را با شهر کابل مطابقت داده اند. نظر به اینکه لفظ نی-کا به لفظ سنسکریت معنی شهر واقع در پایین و گودی و شکاف را می دهد و این معنی در نام شهر کابُل (کا-پوره/کا-پول= شهر واقع در شکاف کوهستان) زنده مانده است، این نظر درست می نماید.

پس نامهای زابلستان و نیمروز نه با کابل و غزنی (محل مراتع) بلکه با هَرَخوائیتی باستانی (علی القاعده همان هَرَسوَتی سنسکریت) یعنی منطقهٔ رودخانه ها مطابقت می نماید:

हरस्वत् f. harasvat rivers.

زابلستان مطابق ویکیپدیا:


"زابلستان یکی از مناطق جغرافیایی و تمدنی شاهنامه است که در اطراف دریاچه هامون تا حدودی زابل فعلی در ایران، جنوب افغانستان و بخش از پاکستان در مجاورت این منطقه را در بر می‌گیرد.

احتمال دارد که تپه‌های باستانی شهر سوخته مرکز این ایالت بوده‌است. خانات زابلستان در آن دوره تاریخی یکی از بهترین زیستگاه‌های طبیعی بوده‌است که به دلیل آب فراوان و پوشش گیاهی خوب و رودخانه و دریاچه هامون از تمدن درخشانی برخوردار بوده‌است تغییر آب و هوا و تغییر مسیر رودخانه و شاید زلزله یا بیماری موجب انقراض این تمدن شده‌است.

زابلستان از قسمت جنوبی کوه هندوکش در افغانستان آغاز و تا سیستان فعلی امتداد داشته‌است و مرکز زابلستان استان غزنی و زابل افغانستان است و بنا به سند تاریخ بیهقی سلطان محمود غزنوی در سرزمین زابلستان آمد و خود را محمود زاولی لقب می‌داد و به سبب ترحمی که پدرش بربچه آهو در بلخ و بخارا کرده بود خداوند وعده سرزمین زابلستان را در خواب به وی داد. بدین دلیل سلطان محمود در غزنی آمد و نکته نهایی اینکه بخش نود درصدی سیستان تاریخی در خاک فعلی افغانستان واقع شده‌است.

 

زابلستان

زابلستان، درقدیم برمناطق وسیعی از جنوب و مرکز سرزمین کنونی افغانستان اطلاق می‌شده‌است. درمجمل التواریخ والقصص آمده‌است که اصولاً رستم زال؛ پادشاه اسطوره شاهنامه، لقب پادشاهان غور بوده‌است. حاکمان ولایات اطراف آن یعنی غرجستان که شار لقب داشته‌اند و حاکمان بامیان که پیشین خوانده می‌شده‌اند، همه توسط رستم زال یعنی پادشاه غور تعیین می‌شدند چرا که تما می این مناطق در مجموع زابلستان نام داشته و حاکم اصلی آن رستم زال بوده‌است. (صفحه۴۲۲) در مورد وسعت زابلستان، بعد از شرح سرزمین‌های هند و چین، چنین آمده‌است در بعد از این دیار سرزمین‌های بزرگ و گستردهٔ زابلستان واقع شده‌است که بزرگترین شهر آن غزنه است. غزنه مرز هند و جایگاه سلطان محمود است… در این کتاب زابلستان و کابلستان یکی دانسته شده‌است.

در کتاب حدودالعالم من المشرق و المغرب نیز آمده‌است غزنین و آن ناحیت‌های که بدو پیوسته است همه را زابلستان خوانند. درکتاب مجمل التواریخ و القصص همچنین اشاراتی آمده مبنی بر این که زابلستان شامل غرجستان؛ غور و بامیان بوده‌است. دهخدا در این مورد آورده‌است که: زابلستان در طرف جنوب غرب کابل قرار داشته و در شاهنامه اغلب تفاوتی بین این دو تا یعنی کابل و زابل داده نمی‌شود و بعضی از جغرافی نویسان هم این دو را یکی می‌دانند. شواهد زیاد دیگری نیز وجود دارد که نشان می‌دهد که مراد از زابلستان مطرح در شاهنامه همان ولایت زابل کنونی افغانستان است. در حال حاضر نیز این ولایت با همین مشخصات در جنوب و غرب کابل در بین راه کابل - قندهار، در کنار شهر باستانی غزنه قرار دارد.

زابل در فرهنگ‌نامه ها

در لغت‌نامه دهخدا به نقل از آنندراج و انجمن آرای ناصری و نیز با استناد به سایر فرهنگ‌های مهم مثل فرهنگ خطی میرزا و فرهنگ رشیدی و فرهنگ جهانگیری و… آمده‌است: زابل مملکتی است عریض که محدود است از سمت شرق به ولایت کابلستان و از شمال به جبال هزاره که طولش بیست مرحله و عرض آن پانزده مرحله است. بیابانش بیشتر است از کوهستانش. مشتمل بر چمن‌های خوش است و مراتع آن زیاد است. زابل مسکن افغان‌ها و هزاره‌ها و قلیلی ترک و تاجیک است. از بلاد زابل است قندهار و بٌست و غزنین و زمین داور؛ و نیز مهمند و شبرغان و فیروزکوه از شهرهای زابل است. همه شهرهای که نام برده شده در داخل سرزمین افغانستان واقع شده‌است. در ادامه دهخدا از قول مجمل التواریخ و القصص می‌نویسد: در زمان کیانیان زابل و نیز ولایت سیستان و سند در زیر سلطه گرشاسب و زال و رستم بوده به همین خاطر رستم را زابلی می‌گفتند. سلطان محمود را که در غزنه تختگاه داشت نیز زاولی (زابلی) می‌نامند. چنانچه فردوسی گفته‌است درگهٔ محمود زاولی دریا است.

دهخدا همچنین می‌افزاید که زابل را اغلب با ولایت نیمروز افغانستان یکی گفته‌اند؛ و به نقل از برهان قاطع و فرهنگ امیری آورده‌است که زابل نام ولایتی است که نیمروز نیز خوانده شده‌است. قابل یادآوری است که نیمروز نیز از جمله ولایات غربی سرزمین افغانستان می‌باشد. یاقوت در کتاب حموی آورده‌است: زابلستان ناحیت بزرگی است که در جنوب بلخ و تخارستان واقع شده‌است و مرکز این ناحیه شهر بزرگی است که غزنه نام دارد. زابلستان منسوب است به زابل جد رستم بن دستان. مراد از جد رستم زو پدر گرشاسب است که نام زابل از نام او اخذ شده‌است.

محمد معین در حاشیهٔ برهان قاطع می‌نویسد که نام زابلستان یا زاولستان از نام قوم Zavul که قبیله‌ای از هونهای سفید یا هیاتله بوده‌است گرفته شده. قومی که در حدود قرن پنجم میلادی به این نواحی هجرت کرده و زندگی می‌کرده‌اند. جالب توجه است که در متن برهان قاطع ذیل عنوان افغان آمده‌است که افغانان را همچنین هیاتله نیز گویند. به عبارت روشنتر نام افغانان که هیاتیله نیز خوانده شده‌اند در آثار باستانی Zavul (زاول) نیز خوانده شده‌است.

روایت فرهنگ نظام

اما در این میان روایت (فرهنگ نظام) تألیف محمدعلی داعی الاسلامی، پروفسور کالج حیدر آباد هند که در حدود یکصد سال قبل تألیف و در سنهٔ { ۱۳۰۵} در هند به چاپ رسیده‌است، از همه جالب توجه تر است و به نظر می‌رسد که مطالب آن جامع‌تر سایر منابع می‌باشد. بنا بر آنچه که در نسخه خطی این فرهنگ لغت قدیمی ذیل عنوان زابل آمده‌است، زابلستان باستان شامل بخش اعظمی از نواحی جنوبی و مرکزی کشور افغانستان می‌شده‌است که ساکنان آن همه از افغانان و هزاره‌ها و تعدادی هم ترک و تاجیک بوده‌است.

اما نکته مهم در این مورد اینست که زابلستان و کابلستان کشور جدای از کشور ایران بوده‌است. من‌باب مثال در داستان جنگ رستم و اسفندیار این مطلب به وضوح مشخص است. زمانی که اسفندیار به دست رستم به قتل می‌رسد اسفندیار در هنگام احتضار در زابل است که خطاب به پیشوتن می‌گوید:

چو رفتی به ایران پدر را بگوی                    که چون کام یابی بهانه مجوی

و در همین جنگ است که فردوسی در شاهنامه از قول اسفندیار آشکارا صحبت از جنگ ایران و کابلستان می‌کند و می‌نویسد:

چو باید مرا جنگ زابلستان              همان جنگ ایران و کابلستان

از طرفی مطابق روایات شاهنامه مردم کابلستان از نظر نژادی نیز تازی (از اعراب یمن) بوده‌اند نه ایرانی. چنانچه در توصیف شاه کابلستان می‌خوانیم:

یکی پادشا بود مهراب نام                زبر دست با گنج و گسترده کام

ز ضحاک تازی گهر داشتی             به کابل همه بوم و برداشتی

دو خورشید بود اندر ایوان او                       چو سیندخت و رودابهی ماه رو

که ضحاک، مهراب را بُد نیا            دل شاه ازیشان پر از کیمیا

ابا آنکه مهراب ازین پایه نیست                     بزرگست و گرد و سبک مایه نیست

همانست کزگوهر اژدهاست             که یک چند بر تازیان پادشاست

بر تازیان یعنی بر مردم کابلستان پادشاه است. این ابیات نشان می‌دهد که مردمان کابلستان قدیم در اصل از نژاد تازی بوده‌اند نه ایرانی. جالب توجه است که در اغلب فرهنگ‌ها آمده‌است که لفظ تاجیک؛ نام کنونی مردمان کابل و افغانستان، در اصل از لفظ تازی اخذ شده‌است. بنابراین سه دلیل در شاهنامه وجود دارد که ثابت می‌کند که کابلستان (به شمول زابلستان) کشور جدای از ایران بوده. اول اینکه فردوسی از نظر جغرافیایی آشکارا زابل و کابل را جدای از ایران دانسته. چنانه اشاره شد، اسفندیار در زابل خطاب به پیشوتن می‌گوید چو رفتی به ایران پدر  را  بگوی … در مثال دیگر در جنگ انتقام میان بهمن وارث اسفندیار و فرامرز وارث رستم نیز می‌خوانیم که بهمن بعد از شکست:

سپه را ز زابل به ایران کشید                           به نزدیک شهر دلیران کشید

در این بیت صراحتاً این موضوع غیرقابل انکار است. دلیل دوم این است که فردوسی مردم کابلستان را از نژاد تازی دانسته نه ایرانی؛ و دلیل سوم آن که فردوسی برای کابلستان به حاکم و پادشاه مجزا قائل است که مهراب شاه نام داشته در حالی که پادشاه ایران هم‌زمان منوچهرشاه بوده است.

فرهنگ اساطیری زابلستان

در شاهنامه‌ها داستان‌های تراژدی و حماسی زیادی از فرهنگ اساطیری مردمان کابلستان و زابلستان نقل شده‌است که مهم‌ترین آن‌ها یکی داستان عشق گرشاسب و داستان سمبولیک سوشیانت، منجی زردشتی عالم بشریت است؛ و دیگری داستان حماسی عشق زال و رودابه است که حاصل این عشق حماسی، جهان پهلوان رستم زال می‌شود. داستان دیگر داستان رستم و شغاد است و… این داستان‌ها در که برگیرنده بخش مهمی از اساطیر یا میتولوژیای سرزمین کهن‌سال افغانستان و پایتخت باستانی این کشور یعنی کابل و شهر اساطیری زابل افغانستان می‌باشد، فرهنگ اساطیری اجداد و پدران این مردمان ریشه دار و تاریخی را دربردارد.

گرشاسب جد اعلای رستم زال یکی از قدیمی‌ترین پادشاهان افسانه‌ای و داستانی زابلستان باستان است. گفته می‌شود که اصلاً نام زابلستان که در اصل زاولستان بوده از نام پدر گرشاسب که زو یا بنا به روایاتی «زاب» نام داشته اخذ شده‌است. گرشاسب در جریان یک ماجرای عاشقانه که دلباخته پری چهرهٔ کابلی شده‌است، توسط فردی بنام (نیهاک) به قتل می‌رسد. اما این شهید راه عشق نمی‌میرد بلکه او در خواب عمیقی فرومی‌رود و در یکی از دره‌های کوهستان کابلستان تا پایان دنیا در خواب باقی می‌ماند تا زمانی که در آخرالزمان با ظهور سوشیانت، منجی موعود زردشتی، توسط فرشتهٔ آسمانی دوباره در کوهستان کابل از خواب بیدار شده و به زندگی خود ادامه خواهد داد. گرشاسب، این شهید عشق با ظهور مجدد، با گرزگران خودش در کنار منجی موعود زردشتی، سوشیانت، در راه گسترش عدل و داد و نابودی ظلمت و تاریکی و از میان برداشتن پلیدی‌ها مبارزه و جهاد می‌کند … یکی دیگر از داستان‌های باستانی و اسطوره زابلستان افغانستان که بسیار مورد توجه است؛ داستان عشق اسطوره‌ای زالِ زابلستانی و رودابهٔ کابلستانی است."

مسلّم به نظر می رسد منظور از تازیان سمت کابل نه اعراب بلکه در اصل  تایوئه چی ها (یوئه چی های بزرگ، تخاران) بوده اند که نام خود را به صورت تاجیک به دربیکان/دروپیکیان (دریهای باستانی، گرامی دارندگان عصارۀ گیاه مقدس هوم، پارسیان-سکائیان برگ هئومه) داده اند.







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

پناهی03.07.2020 - 07:19

 سلام بر استاد بزرگوار.جنابعالی به داستان نبرد رستم و اسفندیار اشاره فرمودین.و نتیجه گرفتین که زابلستان ازایران جدا بوده در حالیکه در همان داستان دو پهلوان پیشنهاد جنگ تن به تن میدهند با این استدلال که( ایرانیان را به کشتن دهیم خود اندر میان تاج بر سر نهیم)یعنی دو لشکر ایرانی بودند و نمیخواستند ایرانی ها کشته شوند. و باز در داستان آرش کمانگیر در سند شاهنامه مرز ایران و توران رود جیهون بوده یا دریای آمو بوده. و در زمان رستم که ظاهرا دوران اشکانی بوده در ایران بزرگ حکومت ملوک الطوایفی بود و هر منطقه ای شاه محلی داشته. و باز قیام کاوه و فریدون در بلخ بوده. بنابراین اثبات تاریخ برای قوم افغان و ارتقا ان از قوم ایرانی به کشور مستقل تاریخی به نظر صحیح نمی باشد.موفق باشید

خراسان من13.07.2020 - 18:39

  داستان رستم به احتمال فروان مربوط به دوران اشکانیان بوده که در ایران حکومت ملوک الطوایفی بوده و هر ولایتی شاهی داشته.مثلا در داستان ویس و رامین صحبت از شاه خوزستان و شاه خراسان است و همه میدانیم که اینجاها ایالت بودند نه کشور مستقل

شاهین31.05.2020 - 15:26

  سلام کهلان بزرگوار! جهانی سپاس از خواری و زحمت تان! نوشتارتان دلچسپ است و ناگفته نماند که شما در پویش ریشه یابی واژه های 《 آلش و آلشت 》 بوده اید اگر گرایش داشته باشید می توانم کمک تان کنم، این دو واژه پالا پارسی است! اندکی توجه کنید که 《 آلشیدن 》 نادرست است و چندین مصدر های پارسی همین گونه ساخته شده اند که از ریشه گم می شوند. و مشتقات مصدر بیکاره می شوند. یعنی آلشیدن نباید رواج شود. باز هم سپاس!
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



جواد مفرد کهلان