فـقـر

١١ دلو (بهمن) ١٣٨٩

بغضِ تلخش را کنار شیشه ها تف کرد
گریه کرد وبر همه اندیشه ها تف کرد
گفت: "حالا سکهء بازار، نامردیست"
...گشت دزد وبر تمامِ پیشه ها تف کرد

***

تا مگر پولی، طلای، زیوری دزدد
رفت بیرون، شامگاهی، دشنهء در مشت
دشنه را تا دسته پشتِ عابری بنشاند
تا بدزدد دستبندی، خواهرش را کشت

***
  ما همان دزدان مست دشنه در مشتیم
  دشنه مان جز پشت ها مان را نمی درّد
  گر بخواهیم تیغ را از دزد بر گیریم
   جز سرِ انگشت ها مان را نمی درّد







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



سید نورالحق صبا