تقلاهایی برای مدرنیسم در افغانستان

۳۰ میزان (مهر) ۱۳۹۹

    شاه امان الله با از میان برداشته شدن پدرش، امیرحبیب الله، به قدرت رسید و اعلان استقلال نمود که با این اعلان، او به سوی بنیانگزاری یک دولت نیمه عصری نیز پا گزاشت. شتاب شاه در مدرن‌سازی دولت، عدم درک درست شاه و مشاورش- محمود طرزی- از جامعهء افغانستان، عقب مانده گی فکری موجود در جامعه‌ی آن عصر، سنگ اندازی‌های انگلیسِ نشسته در کمین با عُمال داخلی‌اش؛ از عامل‌های مهمی بودند که نوزاد مدرن سازی دولت و جامعه را پیش از تولد از بین بردند.
    در دهه‌ی دموکراسی، جامعه‌ی افغانستان  بار دیگر خواست که به سوی شهروند شدن گام بردارد که متأسفانه این خواست ره به جایی نبرد و به آرزوهای ناکام پیوست. حکومت کودتایی نقطه‌ی پایان این تمثیل خوشباورانه‌ی دموکراسی را گزاشت.
    کودتای هفت ثور نیز به گونه‌یی خواهان تغییرانقلابی در ساختار سیاسی، بافت‌های اقتصادی و ذهنیت اجتماعی کشور، بود. شتاب همراه با کج‌فهمی و نفهمی رهبران کودتا، زیر چتر شوروی بودن گرداننده گان حکومت کودتایی- توسعه طلبی استعماریِ شوروی، تقابل دو قطب شرق و غرب، نبود بستر مناسب ذهنی و... نه تنها بهروزی را به مردم کشور نیاورد بل‌که تغییرخواهانِ انقلابی را به نماینده‌گانِ عزراییل در افغانستان تبدیل نمود.
    اخوانیت از همان ابتدای شکل گیری‌اش یک حرکت ارتجاعی و عکس العملی بود که در برابر اندیشه‌های گویا «روشنفکری؟» به وجود آمده بود؛ بنابر این هیچ گونه خواست اصلاحی و رو به پیش را، در خود نداشت. بنابر همین خصوصیت واپسگرایی‌اش، پس از پیروزی‌اش با حمایت نیروهای شوروی ستیز، با آشفته گی و درجازده گی، نتوانست حتا دولت اسلامی دلخواه‌اش را تشکیل نموده و به ثمر رساند.
    با نگرش به گفته های بالا می توان دریافت که مدرنیسم، دموکراسی‌خواهی و گذار به شهروندشدن، در افغانستان، همیشه از بالا به پایین بوده که یا رهبری حکومت می‌خواسته این تغییرات بنیادی را با شتاب و بدون بسترسازی، عملی سازد و یا هم گروهی به فرمایش یکی از نیروهای بیرونی آمده اند تا قدرت را در دست گرفته و این خواست‌ها را عملی سازند؛ آن هم بدون همان بسترسازی ذهنی مناسب. یعنی این خواست‌ها اکثرن چیزی جز بهانه و تاکتیک نبوده و هرگز حیثیت استراتژی را در افغانستان بخود نگرفته‌اند.

    رسیدن به حقوق شهروندی بحث اساسی دنیای امروزین است که از طریق دموکراسی (مردم‌سالاری) می‌توان به آن دست یافت؛ یا به‌تر می‌توان گفت که دموکراسی و حقوق شهروندی لازم و ملزوم هم‌اند. رسیدن به حقوق شهروندی یعنی رسیدن به مرحله‌یی است که انسان با ماهیت فردی‌اش در جامعه شناخته می‌شود و امتیاز سیاسی، اداری و اجتماعی‌اش را از ماهیت فردی خودش، بدون در نظرداشت وابسته‌گی قومی‌اش، به دست می‌آورد. تا کنون در افغانستان هویت فردی زیر سایه‌ی هویت قومی و گروهی قرار داشته است و فرد تنها در ارتباط به هویت قومی‌اش معنا می‌یابد. تقسیم قدرت سیاسی، سهمیه‌بندی کرسی‌های تدریس دانش‌گاه‌ها، سهمیه‌بندی راه یافتن دانش‌جو به دانش‌گاه‌ها و... همه بر اساس سهمیه و درجه‌بندی قومی صورت می‌گیرد. شایسته‌گی‌ها و تلاش‌های فردی کاملن در برابر امتیازهای قومی رنگ باخته و نادیده گرفته می‌شوند. به جای شایسته بودن مربوط قوم برتر بودن از ارزش خاصی برخوردار است. جامعه‌ی افغانستان بزرگ‌ترین چالشش مسأله‌ی قومی‌ست. هرچند در طول تاریخ تلاش‌های جسته و گریخته‌یی صورت گرفته که در میان انبوه‌ی مانع‌ها و چالش‌ها ره به جایی نبرد. مسأله‌ی قومی به حدی حاد شده که مدرنیست‌هایی چون عبداللطیف پدرام می‌آیند شورای قومی می‌سازند. در چنین فضای مه‌آلود قومی، قوم‌هایی که از لحاظ نفوس و نفوذ در درجه‌های پایینی قرار دارند هیچ چانسی برای شریک شدن در قدرت سیاسی و دست‌‌یابی به منابع را ندارند.
دموکراسی پدیده‌ی مدرن و امروزی سیاسی است که ره‌گشای بسا از معضل‌های اجتماعی و سیاسی در جهان می‌باشد. دموکراسی پاسخ خوبی به چالش‌های عقیدتی، نژادی و مدیریت سیاسی جامعه‌های امروزی بوده است. دموکراسی کالای تجارتی نیست که وارد یا صادر شود؛ بلکه پروسه‌ی تکاملی‌یی است که باید یک جامعه آن را تجربه نماید و آن هم با همه مولفه‌هایش. چون دموکراسی بدون مولفه‌هایش اصلن به دردبخور نیست ونخواهد بود و از همین روست که دموکراسیِ بی‌ریشه‌ی افغانستان در نطفه مُرد. برای رسیدن به دموکراسی باید، شهروندان به حقوق اساسی- حقوق مدنی، حقوق سیاسی، حقوق اجتماعی، حقوق اقتصادی و حقوق فرهنگی- خویش دست یابند و برای نهادینه شدن دموکراسی، باید، پلورالیزم- کثرت‌گرایی- در جامعه نهادینه شود.
    پس، چنین دموکراسی را نمی‌توان از بازار روسیه یا امریکا و یا کدام کشور دیگر وارد کرد بل‌که تنها با تغییر ذهنی جامعه‌ی خویش می‌توان بدان دست یافت.
آب در کوزه و ما تشنه لبان ...
رسیدن به چنین دموکراسی، به اصطلاح ادیبان، سهل و ممتنع است؛ یعنی آسانِ مشکل. سهل برای آن که ضرورت به جستجو در کشورها و بازارهای دیگر را نداریم، ضرورت نداریم تا دستِ طلب به دامن کسی دیگر بزنیم؛ پس آسان است. اما مشکل برای آن که باید ذهنیت جمعی‌مان را تغییر بدهیم؛ یعنی از خود بیاغازیم و بر خطاهای خودمان انگشت بگذاریمُ پزشک درد خود باشیم. همه‌ی این کارها باید توسط نسل‌های پیشین و در زمان‌های پیش انجام می‌شد، که یا نشد یا آنچه انجام یافت در حد لازم نبود. اکنون نسل امروزین ناگزیر است بار این همه مسوولیت را به دوش کشد؛ مسوولیت بس دشوار، خطیر و زنده گی بخش.
    با سقوط حکومت داکتر نجیب الله توسط تنظیم های جهادی، به یاری و حمایت قاطع استخبارات جهان و منطقه، دولت نیم‌بند در افغانستان از هم پاشید و دست‌رسی به نهادهای تعلیمی و تحصیلی قطع شد. درس و قلم و کتاب به حاشیه رانده شد؛ به جای مکتب، سنگر و به جای قلم، تفنگ در دست‌رس جوانان قرار گرفت و این وضعیت هم‌چنان ادامه یافت تا آن که مدیران فاجعه، بازی دیگری را بنام مبارزه با تروریزم به راه انداختند و راه‌کار جدیدی را در کشور ساختند. پس از ورود نیروهای ایتلاف جهانی ضد ترور در افغانستان، فضاهای جدیدی در این‌جا به وجود آمد و نسل نوی به روی کار آمد که یا در خارج از کشور با کتاب آشنا شده بودند و یا از شمار معدودی بودند که در داخل کشور به صورت پراگنده و غیر سیستماتیک به کتاب دسترسی داشتند. این نسل نو دغدغه‌های بسیاری داشتند؛ مانند دغدغه‌ی رسیدن به دموکراسی، عدالت اجتماعی، حقوق بشر و... اما مدیران بحران، فضا را طوری آماده نمودند که این نسل تازه از خاکستر برخاسته را پروبال بسوخت و توان پروازشان را ازشان گرفت. جای آن دغدغه‌های همه‌گانی را فکرهای شخصی گرفت؛ هرکسی در هاله‌یی از روزمره‌گی خویش گرفتار شد. پول، قدرت و ثروت- زنده گی تجملی- جای هر اندیشه‌یی را گرفت و یکه‌تاز ذهن‌ها شد. این تجمل‌خواهی وارده، نوزاد نامشروعی را بنام «فساد» به وجود آورد و کار، زار شد. با رشد سریع این نوزاد نامشروع، همه چیز فاسد شد؛ سیاست، فرهنگ؛ حکومت، دولت، ملت؛ دانشجو، دانشمند، دانشگاه همه و همه ... .
    اکنون مسوولیت نسل نو همین است که از اشتباهای گذشته عبرت‌اندوزی نموده؛ آینده را با دقت نظر، با فراخ بینی و هم‌دیگرپذیری، با مسوولیت و آگاهانه به مبارزه بطلبد. هر جوان امروزی باید درنخست خودش را ارزیابی و ارزشیابی نماید، کمی‌ها و کاستی‌هایش را دریافته و برای تکمیل آن کمی ها اقدام نماید. البته با آغاز از خود و تغییر در خود، میتوانیم آینده‌ی بهتری را برای خود و جامعه مان به ارمغان بیاوریم؛ لازمهء این تغییر و از خود بیداری، رو آوردن به فرهنگ مطالعه و نقد آگاهانه‌ی پدیده ها است. نقدآگاهانه؛ اشیاء، باورها و پدیده ها را تقدس‌زدایی کرده و درستی و نادرستی‌شان را برملا میسازد.
    در آغاز سخن، گفته شد که هر حرکت نوگرا و تغییرآور در افغانستان به خاطر شتاب، سطحی‌نگری، کم‌فهمی و کج‌فهمی، سنگ اندازی‌ها و بازی‌های استخباراتی کشورهای منطقه و جهان، نبود بستر مناسب ذهنی و عدم فراهم‌سازی چنین ذهنیت تغییر پذیر- و گاهی هم به خاطر برخوردهای سلیقه‌یی افراد – به ثمر ننشست. نسل امروزی باید، همه‌ی این‌ها را مدنظر داشته باشد و برای حل هریکِ این چالش‌ها برنامه و پلان داشته باشد. برای برون رفت از تشتت و پراگنده‌گی سیاسی، به ایجاد جبهه‌های فراگیرِ فراقومی_مذهبی باید پرداخت. زیرا در مقطع زمان کنونی و در کوتاه مدت، ساختن تشکل متراکم و متجانسی مانند حزب و سازمان کار دشوار است؛ بناءً میتوان بر سر هدف‌های کلی مشترک به توافق رسید و جبهه یی را برای نیل بدان هدف‌های کلی مشترک، تشکیل داد. تشکیل چنین جبهه‌هایی از یکسو پراگنده گی را ازمیان برخواهد داشت و به سوی ساختن نهادهای سیاسی متشکل‌تر و منسجم‌تر ره‌نمون خواهد ساخت و از سوی دیگر، برخی ازهدف‌های کلی، پیش از رسیدن به ساختار یک حزب فراگیر، برآورده و عملی خواهند شد.
    به امید یک تغییر مثبت، موثر، نوگرا و موفق که محور آن حقوق شهروندی باشد!








به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

ظریف بیک 31.01.2024 - 15:12

 خاوری گرامی، تحلیل تان کاملا بجا وپیشنهادهای شایسته، مگر برای بدست آوردن نتیجه با این بینشی در چنین وضعیتی نسل ما را هم پیر نخواهد کرد؟

دولت بیک سخی‌زاد29.01.2024 - 13:21

 خاوری گرامی نوشته‌ی زیبای‌تان را خواندم خیلی عالی بود. راه‌‌حل‌های پیشنهادی‌تان بجا و عاقلانه اند. موفق باشید.

شاهین06.11.2020 - 00:23

  قهقهقه: 《 بگیر بیاموزان باز تاج سرت بگردان 》 از دست خود ماست! من دانش دارم و نزد خودم است نمی خواهم که هرکه بیاموزد. چون پیشرفت می کنند باید در همین سویه نگهداشته شوند چونکه پیشرفت نکنند! باز کار ما جور می باشد. بگذارید تا سرگردان باشند و بیندیشند که دانایان اند.

علی شاه 05.11.2020 - 04:22

 ممنون آقا خاوری، اما یاد تان باشد، که من تنهای تنها به وظیفۀ دولت در قبال مردم و جامعه اشاره کرده ام، نه شکل و ساختار دولت، که چگونه باید باشد. امیدوارم از موضوع طفره نرفته باشم. بسلامت باشید.

فریدون خاوری04.11.2020 - 10:59

 سپاس فروان از نظرهای نیک شما، دوستان گرامی! در مورد پرسش استاد صبار باید بگویم که نظر شما را به نحوی متاثر از فیلسوف-شاه افلاتونی می‌بینم که نقدهای زیادی بر آن وارد شده است. این فیلسوف شاه زاییده‌ی مسأله‌ی تاریخ‌گرایی‌ست که کارل پوپر در، جامعه‌ی باز و دشمنان آن، به آن زیبا پرداخته است. شما را به آن راجع می‌دهم. پوپر در مقابل این تاریخ‌گرایی، جامعه‌ی مهندسی شده را مطرح می‌کند. خلاصه‌‌ی کلام این که من بر این باورم که دولت باید زاییده‌ی باور و اراده‌ی جامعه باشد، نه هدیه. تاریخ سده‌های پسین کشور به خوبی نشان داده است که دولت‌های هدیه‌یی کم عمر بوده‌اند؛ و برای پایا ساختن دولت ناگزیریم خلاف حرکت‌های گذشته که شکل عمودی را داشتند، حرکت کنیم. حرکت‌های افقی از بین جامعه آغاز می‌گردد. دولت محصول بینش و تعامل سیاسی شهروندان و نهادهای مرتبط به شهروندان می‌باشد؛ پس ما ناگزیریم در پی اصلاح بینش و تعامل سیاسی شهروندان باشیم که این حرکت را من حرکت افقی می‌نامم. البته و صد البته، پرداختن به بحث مورد نظر کنکاش بیش‌تر و نوشتن یادداشت مستقلی را دارد اما برای این که پرسش شما را نادیده نگرفته باشم، کوتاه، اشاره داشتم. بار دیگر ممنون وقت‌گزاری دوستان گرامی!

علی شاه صَبّار02.11.2020 - 07:57

 آقا خاوری، از بررسی وضع کشور و طرز دید تان به دموکراسی، خیلی خوش شدم. در عین زمان میخواهم شما را در هرگونه شرایطی متوجه وظایف دولت و مردم بسازم، که این همه فرمایشات شما را بخاطر احیای دموکراسی با معنا، کدام نهاد اجتماعیی بهتر میتواند انجام دهد؟ چرا همه نیروها و گروهای انسانی در تلاش بدست آوردن قدرت دولتی هستند؛ حتی احزاب؟ زیرا فقط دولت است، که جامعه و مردم را سمت و سو میدهد. اگر در جامعه ات، دولت و قدرت حاکمۀ خوب نداشته باشی، انبوهی از روشنفکران واقعی و قلم بدستان، با تمام تلاشهای انسانی خود، تجربه نشان داده، که هیچ کاری را از پیش نخواهند بُرد. فقط دولت است، که جامعه را میسازد، غیر آن، همه زحمات در این باره، راهی را به منزل مقصود نخواهد رسانید. البته وقتی نام از دولت گرفته میشود، منظور این است، که همۀ قدرت دولتی در وجود فرد اول و تیم و همفکرانش مضمر است. ظاهراً این طرح من، در بدو امر و قسماً فردگرایانه و عدول از دموکراسی به نظر میرسد، ولی با اندک تأمل دیده میشود، که غیر دولت و در رأس آن شخص مقتدر و خوب، چارۀ دیگری برای پیشرفت جامعه و پیشرفت دموکراسی وجود ندارد. اگر با من موافق نیستی لطفاَ مرا موافق خود بساز. ممنون از نوشتۀ زیبای تان.

داکتر عبید الله فضلپور01.11.2020 - 16:12

 جناب خاوری قلم تان سبز باد تحلیل تان دقیق وهمه جانبه است موفق باشید.

نوروز علی ثابتی22.10.2020 - 09:20

 جناب خاوری, مقاله تانرا از سر تا ته مطالعه نمودم. خیلی عالی قلم زده اید. نتیجه گیری خیلی خوب تیوریزه نموده اید. اگر نهاد های حقوق بشری, جامعه مدنی, و حکومت داری خوب, این روش را مد نظر گیرند, به گمانم, خیلی موثر تمام خواهد شد. با مهر, نوروز علی ثابتی

نثار احمد 22.10.2020 - 07:14

 یک بینش عالی و تحلیل درست یکی بهترین نوشته های مربوط به شرایط کنونی
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



فریدون خاوری