پاسخ به پرسشی از یک دوست - ۲

۱۳ سرطان (تیر) ۱۴۰۰

اشاره:

ضیاء جان (ضیاء الحق حافظی) در برگه رخنامه خود به تاریخ ۱۰.۴.۲۰۲۱ م زیر عنوان (دستی که دست خلق نگیرد شسته به!) نوشتۀی دارد، ضمن بیان یکی از سرگذشت ها، سپاسگذاری را نیز درخود نهفته دارد.

از اینکه اینجانب با سرگذشت مزبور ارتباط دارم و نامم در نوشته مذکور گنجانیده شده است. خواستم؛ آنچه در ذهن از آن سرگذشت دارمِ با دوستان شریک سازم و خالی از مفاد نخواهد بود.

 

شبی ندایی گوشم را نوازش داد:

"زندگى موسیقى گنجشک‌هاست

زندگی تجربه‌ تلخ فراوان دارد،

دو سه تا کوچه و پس کوچه و اندازه‌ یک عمر بیابان دارد

ما چه کردیم و چه خواهیم کرد در این فرصت کم نمی دانم؟"

 

بلی؛ سال ۱۳۵۰ خ غلام علی آئین (حال به ابدیت پیوسته، خداوند پشت و پناهش باد) والی وقت بدخشان، سارنوالی، محکمه ولایت و قانون دهه دموکراسی را به هیچ گرفت. فرمان شفاهی صادر کرد تاعدۀی از شاگردان لیسه شاه محمود غازی (کوکچه) به زندان فرستاده شوند. درست در نیمه امتحان سالانه همان سال فرمان مزبور عملی گردید. شاگردان گرفتار شده را یکی پی دیگر به زندان شهرفیض آباد (زندان جنایی و یگانه زندان مرکز) فرستادند، اینجانب در شمار آنها بودم.

گویند: "زندگی زیباست چشمی باز کن - گردشی در کوچه و باغ کن" اما نگاه چشم ما جوانان را از دیدن باغ و کوچه، مکتب، درس و تعلیم، پدر و مادر و ... گرفتند.

 

مدت توقیف:

دقیق چهل و هشت شب و روز بدون یک ورق استلام، یا پرسش شفاهی در زندان ماندیم. شاگردان زندانی شامل: صنف های دهم، یازدهم و دو دوازهم (الف و ب) لیسه یادشده بودند، برخی شاگردان؛ زندان را با دشواری و تنبه سپردی کردند (دوستان زندانی از جمله لت و کوب اینجانب را به امر والی و با حضور والی توسط آمیر محبس حتماً بیاد دارند) متباقی داستانش دردآور، غم انگیز و درازا است. تعدادی هم با امتیاز در اتاق های نسبتاً لکس (به سویه آنجا و همان وقت) حتا برخی گاهی شبها خانه می رفتند.

اینکه علل و انگیزۀ داستان گرفتاری این مجموع از شاگردان چی بود و چرا؟ تعدادی شامل آن زندانیان شکر هنوز حیات دارند، چه بهتر بنویسند. البته اینجانب قبلاً درباره چیزهای نوشته بودم و در سایت فراتر از مرزها (اکنون غیر فعال) به نشر رسیده بود. مسئول آن سایت حیات دارد، ممکن بیاد داشته باشد.

 

شماری از شاگردان زندانی:

سید عبدالوارث، نجم الدین صنف دهم. حیات الله رنجبر، محمد امین صابری، شاه جان رویان، عبدالله ارگوچی، رحمت الله اینجانب (قیام) ... صنف یازدهم. عبدالغفور یفتلی،عبدالغفور میر احمد، عبدالستار مشهور به بلوچ صنف دوازدهم الف. ضیاء جان، عبدالودود (نایل لاجوردین شهری)، معراج الدین، فضل احمد قادری، آغاجان بهارکی، افضل جان ، محمد بیک، خاکساراعظیمی، محمدعظیم صنف داوزدهم باء...امید دوستان این فهرست را تکمیل نمایند.

 

پس از چهل روز

نیمه شب؛ محافظین مرا از اتاق انفرادی، تجریدشده از مابقی شاگردان (جدا از زندان اصلی) هیچ روزنه و منفذی برای دخول هوا نداشت؛ بیرون کردند و به دهن دروازه محبس انتقال دادند، تا با دیگران: عبدالغفور یفتلی، ضیاء جان، غفور میراحمد، حیات الله رنجبر، عبدالله ارگوچی همه چوک به پا استاد بودند ملحق گردم و پس از آن ما را یکجا به مقام ولایت انتقال دهند. پرسیدم دیگران (شاگردان دیگر) کجاست؟ دوستان پاسخ دادند، چند ساعت قبل رها شدند.

محافظین همه را به طرف ولایت هدایت دادند. در راه قصه جالبی رخ داد... به سالون ولایت رسیدیم. آنجا والی، برخی مسئولین ارگانهای ولایت و اولیای ما شش تن شاگردان حضور داشتند. پس از صحبت کوتاه و بی سر و ته - والی، مدیر معارف وقت؛ متنی را از روی کاغذ خواند:

... مطابق فیصله ... مجلس معلمین لیسه شاه محمود غازی (مجلس فرمایشی و با دستور والی دایر و دکته شده) شما شش تن؛ هریک:... از مکتب طور دایمی اخراج اید (با تاسف قبلاً برخی دوستان مرا به سکوت وا داشته بودند، ورنه می بایست پرسید، چرا؟) پس از آن، در همان نیمه شب هریک با اولیای خویش به سوی خانه های خود رفتیم.

 

روز بعد آگاه شدم:

از مجموع شاگردان زندانی؛ تعدای مطابق فیصله (دستوری) معلمین مذکور؟!، امتحان های مضمون باقیمانده را در ماه حوت همان سال سپری نمایند. شماری برای یکسال اخراج از مکتب و سال بعد صنف های قبلی خود را دنبال کنند. قابل یادآوری می دانم؛ ما شش تن اخراج شده ها بیچاره ترین، غریب ترین و بی پشتیبانه ترین از جمع آن شاگردان بودیم.

 

نیمه بهارسال بعد:

نیمه بهارسال ۱۳۵۱خ؛ اخرین سالهای دهه دموکراسی ظاهر شاه (سایه خدا) تحت تاثیر زمزمه برخی از اهالی باوجدان میحط، همچنان از برکت، هنرمندی و طالع یک تن از جمله شش تن شاگردان اخراجی، مطابق هدایت والی، مجلس فرمایشی معلمین دوباره دایر و ما شش تن را اجازه دادند به ادامه تحصیل بپردازیم؛ مگر خارج از ولایت (نوع تبعید).

 

در مسیر تبعید:

آنطوریکه ضیاء جان نوشت. سه تن بسوی ولسوالی پلخمری ولایت بغلان به میزبانی وکیل عبدالرسول خان (آنجا به حیث آمیر جنایی اجرایی وظیفه داشت) و سه تن دیگر در اوایل ماه جوزا ۱۳۵۱خ راه ولایت بلخ شدیم. "تبعیدیم به سرزمینت ای بانو! - تا گریه کنم پیش زمیتن بانو!" (۱)

به اداره لیسه باختر شهر مزار شریف مراجعه نمودیم، اداره مزبور از پذیرش ما سه تن معذرت خواست. ما را به لیسه شیرعلیخان در آن شهر(لیلیه و به زبان پشتو تدریس می گردید) معرفی نمود. اداره لیسه شیرعلیخان سه پارچه های ما را تسلیم گردید، اما از اخذ امتحان ما در این فصل سال معذرت خواست و به ماه سنبله همین سال محول نمود. چون جریان رخصتی های تابستانی (مکاتب گرمسیر) فرا رسیده بود. ناچار دوباره به زادگاه خود برگردیم. تصویر یادگاری ما سه تن (درآن ایام و در ماه جوزا) را در شهر مولای بلخ در زیر مشاهده خواهید کرد.(۲))

 

سفر دوباره بسوی تبعید:

ماه سنبله همین سال (۱۳۵۱ خ)‌ مسیر ولایت بلخ را تعقب نمودیم، شب در شهر قندز توقف داشتیم تا فردا سفر را دنبال کنیم. یک تن (یادم نیست کی بود) درهوتل که اوتراق داشتیم، آمد؛ مرا صدا زد با بیان شفری (برایم مفهوم بود) مرا با خود به حویلی در شهر قندز رهنمایی کرد. آنجا زیادی جمع بودند، تعدادی را می شناختم. و طاهر بدخشی را برای اولین بار آنجا دیدم. شب جلسه را تا آخر دنبال کرده نتوانستم، چون اندکی کسالت (شکم دردی) داشتم. پیشنهاد کردم در اتاق دیگری استراحت کنم. از برای احتیاط و امنیت اجازه نداشتم از حویلی یرون روم. با تاسف از مزایای جریان نشست کنفرانس آن شب بی نصیب شدم. گفتند: عبدالله آهنگرپور صحبت بلند بالا، لرزان و تکان دهندۀ داشت و بدخشی نتایج ده سال تجربه و عمل خود را آنجا به کنفرانس ارایه داشت.

 

خلاصه:

شهر مزار رسیدیم، مهماندار ما دو بزرگوار: استاد بهاءالدین قلندرزاده و شاه بقاخان بود. هردو مجرد و در اپارتمانی زیست داشتند.عمر استاد با خانواده اش دراز و با ثمر باد. همچنان روح شابقاخان شاد و عزیزانش همواره درامان باشند از ما مهمانداری خوب کردند.

مضامین باقیمانده امتحانات در لیسه شیرعلیخان سپری گردید (اینجا هم داستانی رخ داد، هر جا سنگ است در پای "بزلنگ" است) دوتن (یفتلی و ضیاء جان) صنف دوازده بودند، سند فراغت به دست آوردند. من؛ از صنف یازده به صنف دوازده ارتقا کردم و بنا به ناتوانی مالی دوباره به امید خداوند "خرد و دانا" به لیسه شاه محمود سه پارچه گرفتم. یفتلی به سوی بدخشان سفر کرد و با ضیاء جان هردو به طرف کابل سفر نمودیم. با توقف چند روزه در چاریکار (دوستان و همصنفی های ما آنجا دارالمعلمین میخواندند) سرانجام کابل رسیدیم.

 

شهر کابل:

مظاهرات و اعتصاب همه روزه در گوشه و کنار شهر کابل دیده می شد. شنیدیم در ساحه دانشکاه کابل سیدال سخندان را کشتند. در ختم سفر کابل، خدمت بدخشی در وزارت معارف رفتیم، پس از محبت مقداری پولی از جیب بیرون کرد به ضیاء جان داد و گفت: هردو خرچ راه کنید. بدخشان رسیدیم.

اداره لیسه شاه محمود سه پارچه ام را نپذیرفت (از ترس والی ...) ۱۱قوس ۱۳۵۱خ به پیشنهاد مولانا باعث و فیصله شماری از رهبری و کادرهای مقیم شهر فیض آباد سازمان بدخشی به رهبری ظهوری راه اندازی گردید. درختم مظاهره باعث، ظهوری، ساعی، رنجبر و انجانب (قیام) زندانی شدیم، چنگیزی و ظ. برلاس دوسیه دار شدند.

ما زندانیان محکوم را پس از حکم محکمه با محافظ و الچک به دهمزنگ انتقال دادند (داستانیست دامن دار) آنجا بود که افتخار شاگردی استاد عثمان مشهور به لندی را پیدا کردم و با دکتر امیر محمد فاریابی، فدامحمد فدایی و دستگیر پنجشیری آشنا شدم. پس از شش ماه سپری نموده دوره محکومیت، من و رنجبر با چند روز تاخیر (والی کابل غلام علی آئین بود و کارشکنی کرد) در نیمه دوم جوزای از زندان رها گردیدیم (۳) سپس به ترتیب نخست ساعی (۴) و پس از آن، باعث ظهوری پس از کودتای محمد داوود هردو یکجا در ماه سنبله ۱۳۵۲ خ رها گردیدند. (۵))

 

یاد دهانی:

زمانی نوشته جناب داکتر جمال الدین سینا دلیری را در باب رهایی زندانیان مظاهره گندم مطالعه کردم و با اصل قضایا جمع و تفریق نمودم دانستم یکی با دیگری مطابقت ندارد. نوشته داکترمحترم را باهم میخوانیم:

"درگرما گرم ورود به دروازبودیم که خبرمظاهرۀ وسیع خیابانی به رهبری مولا نا باعث ویاران با وفای او هریک ظهورالله ظهوری، پهلوان قیام الدین، حیات الله رنجبرومحمد صدیق ساعی، بگوش ما رسید وبعداً اطلاع یافتیم که مسئولین محلی رژیم بدستورمقامات رهبری دولت ازکابل، آنها بجرم شورش وبغاوت دستگیروبعد ازچند روزتوقف درزندان فیض آباد، منهای صدیق ساعی که دوباره رها گردیده بود، دیگران به زندان دهمزنگ کابل انتقال یافتند. وبه این ترتیب باعث چهارمین دورزندانی شدن خودرا درکابل به تجربه نشست. باعث همراه با رفقای زندانی اش بعد ازسپری نمودن چندین ماه درزندان ستم شاهی ودفاع ازمواضع برحق خویش درحمایت ازمحرومان درشاهزدهم اسد ۱۳۵۲ خورشیدی بعد ازکودتای سفید محمد داود واستقرار نظام جمهوری اززندان دهمزنگ با سرافرازی رها گردیدند." (۶)

 

نوت:

فکر کنم جناب داکتر گرامی؛ هنگام تهیه و تدوین این بخش از نوشته خویش به خود زحمت بیشتر ندادند تا مستند سازی لازم کرده باشند.

 

توضیحات و آدرس ها:

۱- بانو! منظور قیام؛ رابعه بلخی است!

۲- تصویر یادگاری، ماه جوزا سال ۱۳۵۲ خ هنگام تبعید.

۳- رهایی قیام و رنجبر قبل از ساعی و دیگران.

۴- رهایی ساعی پس از رهایی رنجبر و قیام و پیش از رهایی باعث و ظهوری.

۵- رهایی باعث و ظهوری نوشته ظهوری طبق نوشته ظهوری ماه سنبله ۱۳۵۲خ.

۶- آدرس نوشته دکتر جمال الدین سینا دلیری: سایت تاجیک میدیا.

 

یادداشت: دوستان تکمیل نمایند. درباره کارکرد والی در بدخشان چیزی نمیگویم. هم فوت نموده هم خواننده مویش راست خواهد شدم.

 

تذکر:

داستان زندگی بعدی من؛ تراژی تر از آنچه تحریر گردید می باشد که گام به گام به سراغم رسید. به گفته انوری: هر بلایی کز آسمان آید / گرچه بر دیگری قضا باشد/ بر زمین نارسیده می‌گوید / خانهٔ انوری کجا باشد. و با یک جهان کلوله بار تجربه تلخ و شیرین، از سرنوشت خویش راضی ام. یاهو.

 

از چپ به راست: عبدالغفور یفتلی مشهور به علاقدار، قیام الدین قیام مشهور به پهلوان قیام و استاد ضیاء مصدق حافظی

 







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



قیام الدین قیام