شعر هایی از آن روزگاران دور

١٥ جوزا (خرداد) ١٣٩٠

توفان بی ساحل

 

ما و این کشتی بشکسته دریغ

ما و این مستی توفان بزرگ

ما و این هیبت امواج بلند

ما و این ساحل گم گشتهء دور

در شگفتم که به ساحل برسیم

 

می زند موج پیاپی به شتاب

پیکر خویش چو پیل بدمست

برتن کشتی ویران خراب

و دراین عرشهء مرگ

بی خبر درهمه سو می نگرند

سرنشینان پریشان وغمین

ساحلی را که نیاید در چشم

افقی را که نگنجد درذهن

 

 

سرنشینان عجیبیم که عشق

سالهاییست دراز

بهرما خاطرهء گمشده ییست

بهرماهست امیدی که گهی

در دل بستهء ما راه نیافت

گر یکی دشنه یی آورد به کف

غافل از راه کج گشتی بان

غافل از تیزی دندان نهنگ

سینهء همسفر خویش شگافت

 

می کشد موج سراسیمه به خویش

کشتی را که ندارد سکان

چاه گرداب، گشاده آغوش

منتظر چشم نهنگ است در آن

با دهانی که چو گودال عمیق

هست آمادهء بلعیدن ما

 

خیزد از نعرهء دیوانهء موج

نالهء زنگ غم آلود خطر

کشتیبان قصهء ساحل گوید

مگر این قصه فریبیست که ما

 سینهء همدیگرخویش دریم

 

با چنین کشتی بشکسته دریغ

با چنین ساحل گمگشتهء دور

تو بیندیش به این کشتیبان

تو بیندیش به دندان نهنگ

تو به این غارت جاری زمان

دلو 1359

شهر شبرغان

 

 

سفر دور

 

با دل سرشار از عشق و امید

می نهم پا در رهء دور سفر

سینهء من پر زنور آرزو

راه من لبریز از رنج و خطر

 

عشق من عشق بزرگ و آتشین

منزل من روشن همچون آفتاب

عزم من چون کوه سرکش استوار

گام من چون موج دریا پر شتاب

 

در دلم افشانده برق زنده گی

خندهء یک اختر ظلمت شکن

باز می بینم که آن جا پشت ابر

می زند چشمک امیدی سوی من

 

می روم زین مرز تاریک و خموش

تا دیار روشن گلهای نور

می روم تا کوله بار رنج ها

جاودان  از شانه ها گردد به دور

 

بهار 1355

کشم بدخشان

 

  

با خندهء تو

ای غنچهء باغ نو جوانی

ای اختر بی نشانهء دور

ای پیش نگاه تو شکسته

لبخند ستاره های مغرور

 

جز یاد تو و شکوه هستی

در سینهء من ستاره یی نیست

شبها چو شود ستاره روشن

بینم به منش اشاره یی نیست

 

از دیدهء من چو اشک ریزد

روی تو درون آب بینم

جاری چو شود غم تو در دل

دنیا همه در حباب بینم

 

آمد چو بهار و لاله رویید

من خندهء گل ندیدم ای وای

زین دشت بلا که زنده گانیست

جز خار غمی نچیدم ای وای

 

تنها و غمین، شبانه در آب

رقص مه و اختران ببینم

در غربت غصه ناک جانم

من لاله زدشت غم بچینم

 

با خندهء تو که گل بخندد

جز خاطره یی نمانده در من

اما همه جا بهار یادت

صد خرمن گل فشانده در من

 

تنها شده ام که در دل شب

راهی به سپیده ها گشایم

باشد که زبرج روشن مهر

در گوش تو پر کشد صدایم

ثور 1356

گیزاب ارزگان







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



پرتو نادری