کودک جنگ

٢٦ جوزا (خرداد) ١٣٩٠

بگریم کودک جنگت که با ببریده انگشتش

بروی خاک نفرینی کشیده زندگانی را

 

میان کوچه با پای برهنه سخت میکوبد

که شاید لِه کند دلهای سنگ و استخوانی را

 

بگوشم ناله های شانه ی بشکسته میآید

چه روی استخوانش می کشد بی خانمانی را

 

درین دشتی که گم گشته امید چشمه خشکیده

فرو با چی کشد این روزگار شوکرانی را؟

 

نه امیدِ تری گل کرده در یک شاخه امروزش

که برگ خشک گِرد آورده فردای خزانی را

 

زبیم یخ زدن آینده را خاشاک میچیند

و شب در میدهد آتش، تمنای جوانی را

 

درین نامهربانی ها کجا آواره میگردد؟

شود گر خیمه بفرستم برایش مهربانی را

 

من از چرخیدن تاریخ شب اندوده بیزارم

ز بس استاره بشمردم غم هفت آسمانی را







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



بهار سعید