پرنیانهای آمو

٣٠ سنبله (شهریور) ١٣٩٠

ای روح ملکوتی مجسم در ناسوت آرزوهای سوخته!

کتیبه های قرون نا نوشته حکایت کنند

داستانهایی را

آبستن تر از فصل زایش گوزنها

مشتاق تر از جوانه های محصور در خمرۀ تاکستانها

و دلهره انگیزتر از آغازین تبسم نوباوۀ زهدان باغ

آنگاه که در رود مواج لبهای قهرمان قصه

جانمایه ای جاری بود

با وثیقۀ حقابۀ ابدیت در پیشانی

می سرود اینچنین:

های!!!

کاشتم من

تمامت دستانم را

در حریم جنگلی

به وسعت برزخی از دود انزجار

که داشت

چونان هستی نشان قبیله‌ای

هر برگ درختانش تیری در مشت

کمانی بر پشت

و نیزه ای در سرانگشت

سوگندتان می‌دهم

ای وارثان برجهای آیینه

بر آخشیجان

و امشاسپندان همیشه برپا ایستاده

و مشعلهای هماره روشن بر چکاد

و گرمای خون هزاران معبد قربانی

که در آوند جبروت رگهایتان جاری است

هنوز

تا سرانگشتان دست موکلان خاکستر و انجماد

آخرین رقم معکوس تدفین آب را

به شمارش

بر نجنبیده اند

پرنیانهای هریرود و آمو را

فراش معبد آمون نسازید

اگر نه چنین باد

هرگز!!!

بر فرو ریخته دیوار برجی نه

که بر تلی از خاکستر نیز

خیمه نخواهید زد







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

غرجستانی22.09.2011 - 08:38

 خیلی عالیست استاد . دست تان درد نکند قبلا هم به همین مضمون از استاد رویین شعری خوانده بودم بنام امویه . از هر دو خوشم آمد .
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



فضل الله زرکوب