دلگیر

١٩ جدی (دی) ١٣٩٠

ز بس ز گردش این روزگار دلگیرم

چو سالی میگذرد عمر، جشن میگیرم

چنان ز لرزش دیوار عمر افتادم

شکست قابم و پا مال گشته تصویرم

ز شهپر تن ما ساخت تیر خود صیاد

از آن سبب منی بیچاره بسته در تیرم

دلم به سینه زند با نگ نو جوانی را

تنم به طعنه نشان مید هد که من پیرم

توان رفتن من نیست گر به خانهء یار

ز بار سلسلهء  فقر  پا به زنجیرم

نیم ملامت گردون؛ مکن قضاوت بد

به چشم عقل بخوان صفحه های تقدیرم







به دیگران بفرستید



دیدگاه ها در بارۀ این نوشته

haje hayatullah rasekh17.01.2012 - 11:00

 سلام های گرم وپرحرارت خویش را جناب ظفر صاحب برای شماو خانواده محترم تان تقدیم میدارم هرباریکه چشمم به شعرهای ناب شمامی خورد بی نهایت شاد می گردم وازجناب شما می پرسم چرا این گنجینهای کم یاب را درشهرزیبای تاشکند   نمی سرودید ودلیلش هم به فکرمن مصروفیت های کاری بود .                                        واقعآافتخاربالای شما بی نهایت عالی باسوز وانگیزه وهم با وزن وقافیه می سرائید برای شما موفقیت زیاد ازدرگاه پروردگار آرزودارم .                دوست شما حاجی حیات الأه راسخ        
نام

دیدگاه

جای حرف دارید.

شمارۀ رَمز را وارد کنید. اگر زمان اعتبارش تمام شد، لطفا صفحه را تازه (Refresh) کنید و شمارۀ نو را وارد کنید.
   



نذیر ظفر