پژوهشی دربارۀ اِتنوگرافی یا تبارشناسی افغانستان - ۳ بازگشت برویۀ نخست

 

پژوهشی دربارۀ اِتنوگرافی

یا تبارشناسی افغانستان

 

گذارش به نهمین کنگرۀ شرقشناسان درسال 1891 م

هنری والتر بیلیو

 

)قسمت سوم(

 

ما تا بحال قبایل اساسی پارسیان متذکره توسط هیرودوتس را برملا ساختیم که در آغاز این پژوهش نقل کردیم و یکتعداد دیگر را در بین باشندگان افغانستان که نامهای ایشان در این جریان سر زد. من حالا بعضی اقوام قدیمی امپراطوری پارسی را بررسی میکنم، نامهای که هیرودوتس درنامگذاری 20 ستراپی تقسیم شده توسط داریوش هیستاسپ بمنظور باجگذاری ثبت نموده و تا جائیکه این نامها رابطه با قبایل موجود در افغانستان داشته باشند. هیرودوتس توضیح میدهد که در این تقسیمات امپراطوری جهت جمعآوری باج (مالیه) "فقط ساحه پارسی منحیث باج دهنده ذکر نشده، برای پارسها که زمین شان اشغال شده از مالیه معاف اند"؛ و بیشتر اینکه "در ترکیب این 20 ستراپی، داریوش حاکمانی تعیین و مقرر نمود که از هر قوم به آنها باج پرداخته شود و وصل کننده مردمان مجاور با چندین قوم و حذف کننده بعضی مردمان همسایه بوده و او بعضیها را که بسیار دور بودند بدیگران ضمیمه ساخت". هیرودوتس هیچ مثالی از این تقسیمات را ذکر نمیکند؛ لیکن در توضیح ستراپی هفتم شرح میدهد که چهار قوم متشکله در آن "بهم وصل" شده اند، و این یگانه موردی است که در آن ملاحظه این نوع ذکرمیشود؛ از این میتوان نتیجه گرفت که درستراپیهای دیگریکه نام اقوام گرفته شده اند با همدیگریکجا یا وصل نشده اند. درتمام وقایع، درمورد ستراپی هفتم، نمایاندگان چهارقوم متشکله این ستراپی که چند بارنام گرفته شده توسط عین نام های متذکره بواسطه هیرودوتس درنواحی مجاورافغانستان یافت میشوند، یک واقعیتی که نشاندهنده موقعیت دقیق و ساحه این ستراپی میباشد. در چند ستراپی دیگر نیز اقوام متشکله آن ظاهرا بهمدیگر وصل اند؛ بعضی از اینها که در ساحه این پژوهش قرار دارند در جای مناسب ایشان خواهیم دید. در افغانستان امروزی قبایل زیادی با عین نامهای یافت میشوند که توسط اقوام قدیم آسیای صغیرحمل گردیده است.

 

باین ارتباط شاید اجازه باشد بخاطر گزارش موجودیت امروزی آنها گمان زد – امیداوارم نشان دهم که درآخرین حد ولایات شرقی امپراطوری قدیم پارسی، قبایل و اقوامی هستند که مهد اصلی آنها آخرین حد ولایات غربی اند (کم ازکم در زمان داریوش هیستاسپ) – که ترکیب قدیمی اقوام مختلف برای پرداخت باج در زمانهای بعدی باعث موقعیت یکجائی آنها در یک ولایت در تقسیمات بعدی یا دیگر ترتیبات مالی امپراطوری شده باشد؛ یا شاید اقوام و قبایل رانده شده ازمهد ایشان توسط انقلابات داخلی یا اشغال خارجی، ازترکیب قبلی ایشان در پرداخت باج، بحیث دوستان و متفقین جهت تقویه دوجانبه درمسکونه های جدید نگهداشته شده باشد؛ یا شاید آنها توسط فرمان شاه انتقال شده باشند با کالا وچمدان از یک مرز دور امپراطوری تا مرز دیگری فقط بمقاصد نظامی یا بخاطر جزائی نمونوی.

 

یکی ازانواع آخری جابجائی که هیرودوتس بطورنمونه ثبت نموده، برای این پژوهش بسیار دلچسپ و مهم است. او میگوید در زمانیکه داریوش هیستاسپ قصد لشکرکشی بمقابل سکائیها از طریق باسفورس داشت، حاکم مصری او یک قوت دریائی و نظامی بمقابل مستعمرات یونانی بارکی و کیرینی به لیبیا میفرستد؛ و پس از اینکه پارسیان بارکی را تصرف میکنند، آنها را برده نموده و بهنگام برگشت (ازلشکرکشی) به مصر میبرند. دراین هنگام که داریوش از لشکرکشی سکائیها بمرکزخود در شوشه برگشت نموده است؛ هیرودوتس درباره بازگشت پارسیان از لیبیا به مصرمیافزاید: "بارکیهائی را که برده ساختند، آنها را ازمصربه سلطنت انتقال دادند؛ و شاه داریوش یک دهکده برای سکونت آنها در بکتریا داد. آنها نام بارکی را باین دهکده داده و هنوزهم درزمان ما در قلمروی بکتریا زندگی میکنند". و من حالا این سخنان هیرودوتس را تکرارنموده و میگویم که پس از گذشت تقریبا 2350 سال، دهکده بارکه که او تذکر میدهد هنوز در روزگار ما، توسط اولاده او، حداقل به نام بارکائیها، وجود دارد؛ و بعین ترتیب در قلمروهای زیادی دیگر. مسکونه های بارکائی در قلمرو بکتریا (طوریکه "پدر تاریخ" بما خبر میدهد) امروزبواسطه قبیله بَرَکی باشندگان دهکده های بَرَکی درناحیه بغلان کندز، برکی برک و برکی راجان درناحیه لوگرکابل نمایانده میشوند که یک ردیابی درداخل باخترزمین یا "قلمروباختر" شرقیها و بکتریانای یونانی است.

 

این کشف دلچسپ یکجا با بعضی یادداشتهای مربوط به قبایل افغانستان، اکثر چیزهائیکه من در این اثر دوباره تولید و تصحیح نموده ام، دریک مقاله ایکه قسمت اول آنرا بنا بدعوت در جلسه انجمن آسیائی شاهی در چند سال قبل بخوانش گرفتم (چون صحت من قناعتبخش نبود)، امیدوار بودم که قسمتهای دیگرآن دنبال گردد. پیشنهاد من مورد تائید تعداد کمی قرار گرفته و از جانب رئیس ماه اگوست آن مجمع برای ادامه پژوهش شرقی قویا رد گردید، طوریکه من یاد داشتهای خود دراین موضوع را یکجا با استعداد لازم درآشنائی طولانی با منطقه ومردمان آن، تازمان فرارسیدن موقع مناسب که من معلومات خود را به پیشگاه کسانی تقدیم کنم که علاقمند پژوهش بیشتراند، کناربگذارم. فکرمیکنم فرصت فعلی موقعی خوبی برای این کارباشد؛ و با ارائه این اثربه پیشگاه مردمان آگاه این نهمین کنگره بین المللی شرقشناسان، امیدوارم قبل از اینکه مورد انتقادات و موشگافی شدید قرار گیرم، این موضوع مورد توجه قرارگیرد که ادعا های وارده میتواند وسیلۀ باشد برای روشن سازی تعداد زیاد نکات مجهول در رابطه به تاریخ مردمان این منطقه با درنظر داشت انقلابات و تهاجماتی که از زمان اشغال الکساندر بدینسو این ساحه را بصورت متوالی جاروب نموده است. معلوماتی که من دارم با عجله روی هم گذاشته شده (با وجود اینکه مربوط به شناخت مردمان موجود افغانستان و تشخیص هویت آنها با اقوام قدیمی این ساحه و جانشینان آنها یکجا با نام آنها و فضای بوجود آمده تا زمان ما در اسناد مورخین و جغرافیه دانان است) و کاملا پراگنده و پر از نقص و عیب است؛ اما من متیقین هستم که با تمام نواقص و معایب آن، میتواند بحیث یک محرک و انگیزه برای دیگران که بیشتر از من مهارت دارند درجهت ادامه این پژوهش با میتودهای دقیقتر و جزئیات بیشتر و مهمتر از همه با یک دانش بزرگتر تاریخ شرق و شرقشناسی خدمت نماید. ساحه پژوهش در افغانستان بسیار بزرگ و تقریبا بکر است (تا جائیکه تحقیقات میتودیکی و انتقادی مورد بحث است)؛ و میتواند موادی بوجود آید پر از کتابهای بسیار دلچسپ و دارای اهمیت بسیار زیاد برای مورخین و دولتمداران. برگردیم به موضوع پژوهش.

 

هیرودوتس بعضی مثالهای دیگر پیوند زدن یا کاشتن اقوام و قبایل توسط شاه داریوش را پس از باز گشت او از لشکرکشی سکائیها بیان میکند. او میگوید که "داریوش به میگابازوس که جنرال او در تراکیا میباشد فرمان میدهد که پایونوی را از زیستگاهشان بیرون نموده و آنها را با اطفال و زنان شان بیاورد". میگابازوس مطابق فرمان به پایونیا حمله نموده و شهرهای آنها را در اختیار گرفته و پایونوی ها فورا تسلیم پارسیان می شوند. لذا سیروپایونوی و پایوپلای و قبایل پایونوی تا جهیل پراسیاس از زیستگاه ایشان رانده شده و به آسیا انتقال میشوند. اما باشندگان نواحی قله پانگایوس و نزدیک دوبیروی، اگریانای، اودومانتوی وآنهائیکه باشنده جهیل پراسیاس بودند بطور کلی توسط میگابازوس تحت انقیاد آورده نشدند... آنعده پیانوی ها که تسلیم میگابازوس شدند به آسیا برده میشوند... میگابازوس همراه با پایونوی به هیلیسپونت رسیده، از آنجا عبور نموده و همراه با پایونویها به ساردیس میآید... پایونویهای که توسط میگابازوس از رود ستریمون منحیث اسیر آورده شدند یک مسیری در فریگیا و یک دهکده توسط خودشان ساختند". لذا قبایل انتقال شده به فریگیا شامل پایونوی، پایوپلای و دوبیری اند. پایونوی در کنار رود ستریمون نچندان دور از هیلیسپونت یک شاخه پانی یا پانونی اند که نام  خود را بمنطقه بنام پانونیا دادند؛ و پایوپلای و دوبیری قرار معلوم طوایف عین قبیله اند. بهر صورت، ما در افغانستان امروزی قبایلی را یافتیم که دارای عین نامها اند مانند: پانی، پوپلی یا پوپلزی و داوری؛ و تماما یکجا در منطقه کندهار زندگی میکنند، جائیکه آنها دارای یک قله کوهی و یک ناحیه اند که با دهکده آن بنام پنجوائی یاد شده و شاید همان پنگاینهای هیرودوتس باشند. پانی قبلا یک قبیله مزدحم و مهم در افغانستان بود، اما در زمان شاهان لودی دهلی، آنها یکجا با چندین قبیله مهم افغانستان بطور جمعی به هندوستان مهاجرت کردند جائیکه آنها مسکونه های کوچک در حصص مختلف منطقه را بوجود آوردند مانند داخان درحیدرآباد، در برار، کراولی، شیخاوت و حصص دیگرهند مرکزی، راجپوت وغیره (با گذاشتن تعداد کمی از قبایل در افغانستان). پوپلی یا پوپلزی یکی از قبایل عمده درانی فعلی که 12 هزار فامیل میشوند اکثرا زراعتی و قسما چوپان اند. طایفه سدو سلسله شاهان و طایفه بامی صدراعظم شاهان جدید درانی بوجود میآورند. مهد اصلی آنها در نواحی تیری و دراوت شمال کندهار و در امتداد وادی ترینکوت در شرق آنشهر و تا شهر صفا است. داوری ظاهرا نام خود را به ناحیه زمینداور یا "قلمروی داور" در ساحل غربی هلمند متصل دراوت داده، اما حالا منحیث یک قبیله جدا باین نام در این ناحیه یافت نمیشود، بآنهم باشندگان آنجا اغلبا بنام داوری در بین مردم منطقه یاد میشوند. ناحیه دیگری بنام داور در قاعده اندوس کوههای سلیمان وجود دارد که شاید توسط مردم زمینداور فوق الذکر پرجمعیت شده باشند؛ از اینکه در باره این قبایل بعدا هم بحث خواهیم کرد دراینجا بیشتر نمیپردازیم.

 

در اینجا در رابطه به پایونوی پیوند زده شده و آیونیای بعدی باید خاطر نشان ساخت که شورش نمودند، این پایونی به تحریک مایلیزیها کوشش نمودند که دوباره بمنطقه خود برگردند و بعضی از ایشان فرار نمودند. اما فقط یک قسمت کوچک آنها طوریکه هیرودوتس میگوید "پایونوی که باخود اطفال و زنهای خود را گرفته بودند به ساحل فرار نمودند؛ اما بعضی از آنها از ترس در جائیکه بودند باقی ماندند. فراریها توسط یکتعداد زیاد سواره نظام پارسی تعقیب شدند، اما آنها به خیوس فرار نمودند؛ خیانها آنها را به لیسبوس برده و لیسبی ها آنها را به دوریسکوس رهنمائی نموده و باین ترتیب پای پیاده به پایونیا رسیدند". چون این فراریها توسط کشتی فرار نمودند، تعداد آنها شاید زیاد نباشد وقسمت بزرگ این پایونیهای تبعیدی، طوریکه میتوانیم نتیجه گیری کنیم، در قلمروی پارسی باقی ماندند. شاید متعاقب این کوشش فرار، پایونیهای باقیمانده از منطقه اصلی ایشان دور تر برده شدند؛ ممکن تا محل زمینداور جائیکه ما حالا نمایاندگان فعلی آنها را مییابیم (طوریکه فوقا ذکر شد).

 

هیرودوتس پیوند یا کاشتن مردمان دیگر توسط داریوش را ذکر میکند. او میگوید "پارسیان پس از اینکه ایونیها را در بحیره اشغال کردند، مایلیتوس را از طریق خشکه و بحیره در محاصره گرفته و آنرا در سال ششم بعد از شورش اریستاکوراس کاملا گرفت" (شورش آیونیهای که فوقا ذکرشد)"، و شهر را به بردگی تسلیم نمود...چونکه مایلیزیها زنده گرفته شدند بعدا به شوشه انتقال شده و شاه داریوش بدون ضرررسانیدن، آنها را در محلی بنام بحیره سرخ مسکون ساخت در شهر امپی نزدیک تایگریس (دجله) که از آن جریان نموده و در بحیره میریزد". مایلیزیها از قوم میلی آسیای صغیر بوده و یکجا با مالی قدیمی وادی اندوس ممکن درافغانستان بواسطه قبایلی دارای نام مالی نمایانده شوند. یکی ازاینها، مالی یوسفزی نواحی سوات و باجوراست که بخشهای کوچکی دربالای اندوس دارند جائیکه یک شهر بنام امب یادشده وحالا درمالکیت رئیس قبیله تناولی قراردارد. این آیونیها توسط این نام درافغانستان بشکل یونس قابل ردیابی اند. این نام اسلامی در بین بخشهای چندین قبیله افغان دیده میشوند بخصوص درباشندگان وادی اندوس درحدود ناحیه پشاورکه یکی ازمهدهای اساسی قلمرویونانی بود. اما در نوشته های سانسکریت نام آیونی بشکل یونا یا یاوانا و جونا یا جوانه دیده میشود. جهت حفظ زمان و جلوگیری از زحمت ماخذ تکراری، من حالا به چندین ستراپی امپراطوری داریوش میروم با همان ترتیبی که هیرودوتس تشریح نموده است: بررسی اقوام تشکیل کننده ستراپی و اقوامی که حالا باشنده افغانستان است.

 

اولین ستراپی متشکل از آیونی، مگنیسوی، آیولوی، کاروی، لیدوی ، میلوی و پامفیلوی میباشد. از اینها آیونی طوریکه فوقا ذکر شد حالا در افغانستان بواسطه بخشهای یونس قبایل مختلف در مرزهای شرقی منطقه نمایانده میشوند. بعین ترتیب، آیولی توسط بخشهای علی یا عالی. لودی یا لیدی بواسطه قبیله لودی که قبلا ذکرشد. میلی توسط بخش های مالی یا مالو. کاری توسط بخشهای کارو و پامفیلی توسط قبیله پارمولی یا فورمولی. هریک از اینها باستثنای لودی که تشریح شدند دوباره درجای مناسب در بخشهای طوایف افغان پدیدار میشوند؛ درهیچ جای افغانستان هیچیک از این اقوام بحیث قبایل مشخص یا جدا در روزگار موجود یافت نمیشوند باستثنای پارمولی یا فرمولی که یک مردم مشخص بوده، بحیث افغان شناخته نشده و با یک لهجه پارسی صحبت میکنند (نه پختو). اولین ستراپی در آسیای صغیر واقع است جائیکه این اقوام مالکیت قلمروی خویش را داشتند. نمایانده های آنها در افغانستان شاید مسکونه های (ناقلین) کاشته شده توسط الکساندر در ولایات گرفته شده از آرینها باشد، در مسکونه های خودشان طوریکه بواسطه سترابو در فقره قبلی نقل شد.

 

ستراپی دوم متشکل از میسوی، لیدوی، لاسونوی (در فقره دیگر کابالوی میونوی یاد شد)، کابالوی و هیجینوی است. از اینها میسی شاید بواسطه بخشهای موسا چندین قبیله افغان نمایانده شود؛ قبلا آنها (قرارمعلوم) یک قبیله مشخص مسکونی در موسادره در منطقه غور متصل به زمینداور غرب رود هلمند ساخته بودند که در آن جریان موسا میریزد، نچندان دور از گرشک. از طرف دیگر طوایف موسای افغانستان شاید اشتقاق ازیک قبیله هندی باین نام باشد که قدیما بالای اندوس در زیر اتصال چیناب فعلی زندگی داشتند؛ آرین میگوید که در بین روسا و شهزادگان محلی این منطقه که با الکساندر بمقابله پرداختند یکی موسیکانوس است؛ یک نام که برای یونانی ها شکل موسا کا راجا یا "شهزاده قبیله موسا" است؛" اما من هیچ نامی مانند موسا در بین قبایل راجپوت و هندو درلیست داده شده بواسطه تاد و شیرینگ نیافتم. لاسونی میتواند بواسطه لاسی یا لاسونی بلوچستان نمایانده شود؛ آنها حالا با این نام در بین قبایل افغان یافت نمی شوند، اما توسط نام دیگر کابالی میونی، آنها میتواند بواسطه میانی نمایانده شوند یک بخش مهم مجمع تجارتی بازرگانهای کاروانی بنام پووینده؛ و شاید هم توسط بخشهای مختلف مشتریان تجارتی ومذهبی که بنام میان یاد میشوند. کابولی ممکن است بواسطه کابولیهای فعلی و کابول–خیل قبیله بزرگ وزیری نمایانده شوند. و هیجینی بدون شک توسط خوگیانی مسکون در امتداد قاعده شمالی سفیدکوه. نظربه ترکیب آنها (با فرض اینکه تشخیص من درست است) این ستراپی متشکل ازیک قسمت قابل توجه پاروپامیزوس قدیمی از دره خیبردر شرق تا مجاورت فراه در غرب را در بر میگیرد. خوگیانی قبلا یک قبیله بزرگ ومهم بوده وبامتداد قاعده شمالی سفیدکوه ، از نزدیکی دره خیبر تا سطوح کابل در بتخاک وسعت دارد؛ اما حالا آنها یک ساحه بسیار محدود را در اختیار دارند که در برگیرنده وادی گندمک در بین شنواری در شرق و غیلزی در غرب است. شاید این خوب باشد که خوگیانی را در این جا بررسی نمائیم.

 

خوگانی (هیگینی هیرودوتس) نیز بنامهای خوگیانی، گیگیانی، خاوگانی و خاگوانی یاد میشوند. اینها در شجره (نسبنامه) افغانان بحیث بخش قوم غرغشتی، در بین قبایل و شاخه کرارای یا کرالانری طبقه بندی میشوند. کارالانری یک کلمه پختو بمعنی "برادری، خویشاوندی یا مجمع کاری" است؛ و کارای یا گارای نام یک قبیله مشهور ترک است که حالا درکوه های خراسان جنوب مشهد در حوالی زاوه و تربت جام وغیره مسکون اند. خوگانی حدود 6 هزار فامیل در مهد قدیمی آن در میلانهای شمال سفیدکوه بوده و دارای یک مسکونه باقدرت در دوآبه پشاور میباشد، جائیکه آنها باشنده دهکده های سریخ ماروزی ، ماتانی، ماندوزی وغیره است. آنها بعلاوه دارای بعضی مسکونه های کوچک در کندهار و نزدیکیهای خانه در وادی کنر پائینی و نواحی مجاور باجور اند. خوگانی یک مردم متمایز از مردمان اطراف آنست که نه افغان و نه پتان، نه غیلزی و نه تاجک اند؛ و اینها توسط پتانها منحیث همنژاد قبیله چمکنی شناخته میشوند که در حقیقت یک شاخه خوگانی اند. در بین خوگانیهای سفیدکوه و مشترکین زمین با آنها لالی، لایلی یا لیلی وزیری گفته میشود که یک شاخه جدید قبیله بزرگ وزیری کوه سلیمان بوده و حدود 6 هزار فامیل هستند.

 

خوگانی شامل سه بخش عمده است: وزیری، خیربون و شیرزاد. بخش های وزیری یا لایلی عبارتند از: اگام، بارک، بیبو، نانی، رانی و غیره که بصورت جمعی سارکی یاد میشوند؛ و احمد، کانگا، خوجاک، پیرو، تره کی وغیره که مجموعا موتیک یاد میشوند. از اینها نامهای سارکی شاید همان سورکی چالوک یا سولانکی اگنیکولا راجپوت بوده و موتیک همان مایتیلی برهمن باشد؟ بیبو همان بیبا پرامارا بوده؛ و رانی همان رانیکا چالوک است. بارک بعدا دیده میشود.

 

خیربون شامل دو بخش است: نجیبی متشکل از بخشهای علی، اپی، دولت، ماندو، ماستو وغیره؛  و کارائی یا گارائی متشکل ازبخش های غوندی، حمزه، جاجی، خیدر، موکار، توری وغیره. از این نامها، خیربون همان خیربانسی یا "نژاد خیر" یک طایفه مشهور راجپوت پرامارا است. علی همان ایولی یونانی است. کارائی نام یک قبیله ترک است که فوقا ذکرشد. جاجی دوباره دیده میشود. خیدر همان خیجار پرامارا یا خیدار راجپوت بازرگان است. موکار راجپوت بوده و توری همان تواری یا تیاری راجپوت میباشد.

 

بخشهای شیرزاد شامل لغمانی، خودی، ماما، مارکی، شادی وغیره است. از این نامها، شیرزاد پارسی است؛ معادل پختوی شیر، زمری است که میتواند تغییر شکل اسلامی میسری باشد، نام یک قبیله بزرگ هندو در دشتهای هند و وادی اندوس؛ یا میتواند تغییر شکل اسلامی میسر براهمن باشد، ماما نام یکی از بخشهای یک قبیله براهمن هند شمالی است. خودی یا خادی و شادی تلفظات مختلف عین کلمه بوده و همان چاتو برهمن است.

 

ستراپی سوم متشکل از هیلیسپونتوی، فریگوی، تراکوی، پافلاگونوی، ماریندینوی و سیروی بوده و آشکارا در مرز غربی امپراطوری واقع است. هیچیک ازاین نامها دربین قبایل افغانستان باستثنای سیری یا سوری که قبلا بحث شد، یافت نمیشوند.

 

ستراپی چهارم متشکل از کیلیکوی و ظاهرا دربرگیرنده ولایت کیلیکیا، ادانه فعلی، شاید با ولایت همجوار کارامان با مرکز آن، قونیا، یا آیکونیم قدیمی است.  کیلیکی شاید در افغانستان توسط غیلجی یا خیلیجی نمایانده شود. غیلجی افغانستان همچنان بنام غلزوی، خالاجه و خالاچه یاد شده و گفته میشود که یک قبیله ترک از ماورای جاسارتیز و از قبیله ترک خیلیچی یا "شمشیر زن" میباشد. آنها در افغانستان بنام غیلجی یا خیلیچی نامیده شده و کم از کم از زمان محمود غزنی در اواخر قرن دهم در این منطقه مسکون شده باشند. این نام بشکل خیزیلچی یا خیلیچی یا خیزیلجی منحیث نام اجدادی شاهان سلجوق روم یا آسیای صغیر که پایتخت آن در جریان قرن 12 آیکونیم بود، دیده میشود. طوریکه میبینیم ترکیب قبیله غیلجی افغانستان تا اندازه زیادی از عناصرهندی ساخته شده است.

 

سلجوقی (طوریکه توسط لاتام شناخته شده) ظاهرا همان سیلیوکی یونانی است که جانشینان الکساندر در امپراطوری یونانی آسیا بودند. توسط نویسندگان شرقشناس (آرینتال) بعضی جزئیات کنجکاوانه ثبت شده که توسط دهربیلوت نقل شده در رابطه به منشای موسیس شاهان سلجوق که در آسیا در سه شاخه جداگانه و همزمان در جریان سده های 11 و 12 و در مورد بزرگترین آنها تا نیمه سده چاردهم سلطنت کردند؛ در فارس از 1041 تا 1196 م یکدوره 159 سال؛ در کرمان از 1041 تا 1187 م، 146 سال و در روم یا آسیای صغیر از1087 تا 1350 م یا 263 سال. دهربیلوت در ماخذ لب تاریخ میگوید که سلجوق در 34 نسل به افراسیاب، شاه توران یا ترکستان میرسد؛ اوچار پسر داشت: میکائیل (مایکل)، اسرائیل، موسا و یونس (تماما نامهای خالص عبری) که ثروت زیادی در دوستان، زمین، رمه و گله داشتند؛ آنها از ترکستان به ترانسوسیانا در جستجوی چراگاههای بیشتر در375 هجری مطابق 23 می 985 م مهاجرت کردند؛ آنها اولا در مرزهای بخارا و سمرقند توقف نموده و بعدا باجازه سلطان محمود غزنوی از اکسوس به خراسان عبور کردند که آقای این ولایت بود؛ و محمود به آنها اجازه داد که خود را در محیط نیسا و ابیورد مستقر سازند. میکائیل دو پسرداشت بنامهای طغرل بیگ و جعفر بیگ؛ آنها روسای این مستعمره نشین شده و با ورود طوایف جدید ترک آنقدر زیاد شدند که باعث خطر گردیدند؛ با مرگ محمود، پسر او مسعود لشکری میفرستد تا آنها را خارج سازد اما شکست میخورد؛ طغرل پس از این خود را شاه ساخته و در429 هجری (مطابق 23 اکتوبر1037م) بحیث سلطان در نیشاپور برتخت می نشیند.

 

یک گزارش متفاوتی توسط خوندمیرداده میشود که میگوید سلجوق پسر دکاک یک کارمند اساسی بیگو، یک سلطان ترک بود که درمنطقه خزار یا سطوح قپچاق دربالای بحیره کسپین زندگی میکردند. دکاک دارای نام فامیلی تازیالوق یا "سترانگبو؟" بوده و بهنگام مرگ، پسرجوانی بنام سلجوق گذاشت که او را سلطان بیگو قبول نموده و به لقب باشاچی یا "سرکرده" بزرگ نمود. سلجوق با نقض خلوت حرم ولینعمت خود مورد انتقامجوئی قرار گرفته و با تمام فامیل ، دوستان و اقارب خود به سمرقند فرار نموده و خود را در آن مجاورت مستقر میسازد جائیکه به اسلام مشرف میشود. با ازدیاد پیروان او اکثرا با بیلی خان حاکم شهر سمرقند در مخاصمت قرار گرفته و با پیروزی بطرف بخارا پیشروی نموده و مورد استقبال قرار میگیرد. از چار پسر فوق الذکر، خوندمیرنام بیگو را به یونس داده و پسران را میکائیل، محمد و داود مینامد.

 

دهربیلوت در گزارش فوق از میرخوند میافزاید که مسعود پسر محمود غزنوی تمام ادعای سلجوق که اولاده ترک اند را رد مینماید؛ چون  فامیل یا نژاد سلجوق درهیچ شجره ترک بملاحظه نرسیده و اینکه خودبحیث یک ترک، تمام فامیل و خانواده های بزرگ (نامدار) این قوم را میشناسد. این رد یا ممانعت توسط مسعود بیک نماینده سلجوقی داده شده است که اجازه سکونت خواسته و سوگند اطاعت و دوستی را تقدیم میکند. متعاقب این، سلجوقی با مسعود اعلان جنگ داده، بزودی تمام خراسان را از او تسخیر نموده و او را با ملکیت هایشان در ترانسوسیانا {ماورالنهر} وصل میسازد.

 

با گذاشتن یکجائی این گزارشهای متفاوت، احتمال اینستکه مردم نمایانده سلجوق و پسران او یک بخش مبهم چوپان یا کوچی یونانیها، اسرائیلیها (چون یهودان وعیسویان در زمان تهاجم مغولها، دو قرن بعد از ظهور سلجوقها، در این مناطق بسیار زیاد و متنفذ بوده و این یک واقعیت آشکار است) و ترکهای آواره (شاید با مذهب عیسوی) مانند یک کنفدراسیون  بخاطر حفاظت و تقویه یکجا بودند (مدتها قبل ازنمونه قبایل موجود در افغانستان)؛ با بهره برداری از حالت مغشوش منطقه و در جریان زوال شاهان سامانی، تحت رهبری یک یونانی از فامیل سلجوق، موقعیت و ثروت خود را وسعت داده و باقوت و همکاری همسایگان آواره و ترکهای کوچی بسرعت بقدرت و حاکمیت مستقل رسیدند؛ و اینکه موفقیت های حاصله توسط رهبران سلجوق عمدتا بواسطه کمک پیروان و طرفداران ترک متاثرمیگردد طوریکه بطورطبیعی تعداد قبایل کوچک و جانشینان آنها با انگیزه های سیاسی هویت قومی آنها را پذیرفته و با خورسندی حاضرمیشوند نام اجدادی آنها را دربالای سلطنت ایجادی خود بگذارند. سلجوقی قبلا مالکیت ولایت کندهار را حاصل نموده بود و سلطان ششم شاخه پارسی سلطنت (سلطان سنجر) نام خود را از شهر سنجر نزدیک کندهار گرفته است که خرابه های آن حالا بنام تخت سنجری مشهور است. سلطان سنجر با وجود بدشانسی های نظامی، در شجاعت، جوانمردی و عدالت ستوده شده، برای عظمت دربارش مشهور بوده و طوریکه دهیربیلوت میگوید اکثرا بنام "الکساندردوم" یاد میشود. شاید صرف با قبولی یک نسب یونانی و بدون دستاوردهای نظامی بمشکل میتوانست باین عنوان پرافتخارنایل گردد. اودر1157 م پس از50 سال سلطنت وفات نموده و یک خاطره جاودانی فرماندهی ازبخشهای سنجری قبایل افغان در حدود بولان و از سنجرانی بلوچ درشهرمجاورآن یعنی کلات، باقی میگذارد.

 

ستراپی پنجم متشکل از فوینیکیا و سوریه میباشد که فلسطین و قبرس نامیده میشد. اینها چیزی دلچسپی در این پژوهش برای ما بدست نمیدهند بجزاز حدس و گمان اینکه شاید اینها فراهم کنندۀ مردم انتیوخیا (اندخوی) بودند که "منحیث یک شهر سوریائی" توسط انتیوخوس پسر سیلیکوس اعمار میشود (طوریکه قبلا ذکرگردید).

 

ستراپی ششم متشکل از مصر و لیبیا تا مرزهای کیرینی و بارکی و جهیل مویریس است. در اینجا چیز دلچسپی برای ما وجود دارد. من قبلا فقرۀ از هیرودوتس نقل کردم که توضیح انتقال بارکائیها از محلات دور لیبیا به دهکدۀ در کندزبکتریا است که تبعیدیها را با یاد بود بارکی لیبیائیها، بنام بارکی مینامیدند و در 554 ق م و فقط نیم قرن قبل از بردگی خودشان و اخراج بحیث اسیران جنگی توسط مسکونه های از باشندگان یونانی مجاور در کیرینی بنا شده بود. هیرودوتس پس از تشریح نحوۀ تاسیس بارکیهای لیبیائی توسط مستعمره نشینان یونانی میگوید که نام داده شده به اولین شاه، بَتوس بوده که در زبان لیبیائی بمعنی "شاه" است. این را بخاطری ذکرکردم که در وادی لوگر کابل، قبیله بره کی دارای دو دهکده نزدیک بهمدیگرمیباشد، یکی بنام برکی راجان و دیگری بنام برکی برک؛ یک تمایزی شاید نشاندهندۀ بعضی تفاوتهای موجود در بین برکیان تبعیدی (بارکه هیرودوتس) در اولین مسکونه ها باشد مانند بارکه های فامیل شاهی و بارکه های شهربارکی؛ چنین است معنی دقیق نامها (برکی راجان بمعنی "بارکی شاهی" وبرکی برک بمعنی "بارکی بارکای". این برکیهای افغانستان یا اجداد بارکای هیرودوتس توسط الکساندر و پیروان او بحیث یونانی شناخته میشدند) بدون مخالفت با عدم چنین بیانیه صریح و حتی ذکر نام آنها (از یک فقره آرین آشکار میشود که او) پس از گفتن اینکه، الکساندر از ایورگیتس مارش خود را بمقابل بکتریا هدایت نموده و در مسیر خود بیعت درنگای، گدروزوی و اراخوتوی را بدست میآورد (هر یک از این اقوام بعدا توضیح میشوند)؛ و بعدا بسوی هندیهای مجاور به اراخوتوی پیشروی نموده (هندیهای پاروپامیزوس در حوالی غزنی، مهد قبلی قبیله بتانی که قبلا ذکرشد) و تمام اقوام را با وجود مشکلات عظیم ناشی از برف عمیق تابع میسازد؛ بعدا به قله کیوکازوس {هندوکش} مارش نموده و درآنجا شهری بنام الکساندریه اعمار میکند – میافزاید، که در این شهر، الکساندر یک پارسی تمام عیار را با یک بخش لشکر خودش جهت تقویه او در حکومت این منطقه باقی گذاشته و بعدا از کوههای عبور میکند که سطح آن برهنه است و بجز از سیلفیوم (ترخه پختو = "بته تلخ") و درخت تورپینتاین (خنجک پختو = "مستیچ"؟) درآنجا چیزی نمیروید، اما منطقه بسیارپرنفوس بوده وپرورش دهنده گروه کثیری گوسفند و گاو اند که با سیلفیوم تغذیه میشوند. آرین میگوید: یکتعداد کیرینی ها بخاطر جلوگیری از تخریب سیلفیوم توسط گوسفندان (که ریشه آنرا میخورند)، آنها را در یک احاطه نگهداری میکنند، چون این بته دراینجا بسیارارزش دارد. این ذکر کیرینی ها در بکتریا، نزدیک کابل فعلی و بارکای یا بارکائی ها، مسکونه های (ناقلین) تبعیدی یونانی انتقال شده از سلطنت کیرینی درلیبیا (که بارکی یک شاخه آنست) باین منطقه توسط داریوش هستاسپ در330 ق م، فوق العاده دلچسپ است (طوریکه قبلا گفته شد) و شاهد مهمی است درتائید تشخیص من ازقبیله برکی کابل با بارکای تبعیدی هیرودوتس؛ این کیرینی های متذکره توسط آرین نمیتوانند کسی دیگری باشند بجز از برکی های که هیرودوتس گفته است، مانند برکی بغلان در کندز.

 

پس از سلطه یونانی (قرارمعلوم) برکیها ازنگاه تعداد و نفوذ افزایش یافته وموقعیت بسزائی بطرف هندوکش درشمال و کوه سلیمان درجنوب ودر شرق تا به اندوس حاصل مینمایند. بهنگام سلطنت محمودغزنوی، برکی یک قبیله مهم بوده و در لشکرکشی های او کمک زیادی نموده اند. اعتبار حاصله بحیث سربازان را هنوز دارا بوده و شاهان افغان (فامیل بارکزای درتمام موارد) همیشه محافظین شخصی، بخصوص از برکی ها داشتند. برکی ها توسط امپراطور بابر، در بین قبایل اساسی کابل در اوایل سده شانزدهم ذکر شده است. تعداد آنها حالا حدود 10 هزار فامیل درافغانستان بوده و در پهلوی مرکزاساسی آنها در کندز و لوگر دارای مسکونه های در بتخاک و کنیگورم در منطقه وزیری و در بالای هندوکش در حوالی بامیان وغوربند میباشند. در افغانستان، با وجودیکه منشای حقیقی آنها مورد شک نیست، برکیها توسط خودشان بحیث یک مردم متماوت شناخته میشوند؛ همچنان افغانها و پتانها، غیلجی و هزاره، تاجک و ترک نیز آنها را از خود نمیدانند. در بین خودشان، برکیها یک لهجه خاص بکارمیبرند که تا اندازه زیادی نسبت بهر زبانی (با درنظرداشت تعداد واژه ها و ملاقات که با ایشان داشتم) شبیه هندی است.

 

برکیها ادعای نژادی ازمهاجمین عرب دارند، درحالیکه این ادعا فقط یک خودبینی و غرور آنها در رابطه به مسلمان شدن آنهاست. آنها یک مردم خوب، بلند، فعال و با چهره زیباتر از افغانها بوده و بحیث یک مردم قابل احترام محاسبه میشوند. آنها در شجره افغانها باین نام جای نداشته و اکثرا بحیث تاجک ها شناخته میشوند. بآنهم بصورت عام این غیرمحتمل نیست که قبیله موجود حاکم درانی درافغانستان، اصلا مشتق از برکی باشد؛ چون من هیچ منبعی دیگری نیافتم که بارکزی از کجا بوجود آمده است؛ عین ملاحظه را میتوان در مورد طایفه بزرگ بارک قبیله ختک داشت. با شمردن طوایف بارک درانی و بارک ختک بحیث مشتقات برکی یا بارکای هیرودوتس (شاید در آنزمان دقیقا بارکی گفته میشدند) بزرگترین زوال برکیها از کامگاری و نفوذی که در زمان سلطان محمودغزنوی برخوردار بودند، ممکن است در اثر انشقاق و بیگانگی در آمادگی یکی و مخالفت دیگری در پذیرش اسلام شروع شده باشد.

 

ستراپی هفتم متشکل از سَتَگیدای، گنداروی، دادیکای و اپاریتای متصل بهمدیگر میباشد. اینها نامهای ظاهرا اقوام مسلط و مسئول پرداخت باج بوده اند. آنها امروز تماما توسط عین نامها در امتداد مرزهای شرقی افغانستان قابل شناسائی اند: ستگیدای یا "اقارب سَتَگ" حالا توسط قبایل ختک، شتک، ستک و شیتک یا سیتک مرزهای اندوس؛ گنداروی توسط گنداری، حالا یکتعداد مشخص با این نام در کوههای شمال دره خیبر؛ دادیکای یا خیل دادی توسط دادیکا (متروک) یا دادی در بین بخش های چندین قبیله افغان در حوالی بولان و توسط دادو-پوترا یا داودپوترای بهاولپور؛ و اپاریتای توسط اپاریدای یا افریدی مشهور دره خیبر نمایانده میشوند. در زمان داریوش هیستاسپ تمام این اقوام بحیث هندی شناخته شده و قسمت زیاد همین مناطق را در اختیار داشتند که امروز اولاده ایشان یافت میشوند. این ستراپی نظربه ترکیب آن دربرگیرنده مرزاندوس از کوه های بونیر در شمال تا کوههای دره بولان در جنوب و از دریای اندوس (درشرق) تا حوضه آبی سلسله سلیمان و خیبر (محدود کننده این وادی) درغرب است.

 

حال ترکیب این اقوام مختلف و موجود را امتحان میکنیم طوریکه آنها را بترتیب موقعیت ایشان از شمال بجنوب در نظرمیگیریم؛ این مطلوب ترین ترتیب برای بررسی آنها و قبایلی است که حالا با آنها ترکیب شده اند.

 

گنداری (گندهاری نویسندگان سانسکریت و گنداروی یونانیهای قدیم) حالا باشندگان یک قسمت کوچک بنام نواگی اند که مرکز آن گندهاراست، یک شهریکه گفته میشود دربرگیرنده 4 هزار خانه است؛ این منطقه در شمال رود کابل، بین شاخه کنری آن و کوههای باجور قرار دارد. گنداری حالا در بین طوایف قبیله صافی شناخته شده و حدود 3 هزار فامیل میباشند. آخوند مشهور سوات بنام عبدالغفور، یک زاهد مذهبی دارای تقدس و نفوذ قابل ملاحظه چند سال قبل یک گندهارای بود با وجودیکه بنام صافی نامیده میشد، که گندهاری یا گنداری یک طایفه اساسی آنست. صافی یک قبیله قابل ملاحظه در ناحیه لغمان و وادیهای پائینی در قاعده کوههای کافرستان از دریای علیشنگ تا کنر میباشد. اینها یک نژاد خوب و جوانمرد بوده، با یک لهجه خاص خودشان صحبت نموده و بصورت عام بحیث یک شاخه پشه ئی شناخته میشوند. بعضی صافیهای که من دیدم در شقیقه های خود کاکل (زلف) گذاشته و مویهای بالای سرخود را قطع نموده بودند که تا اندازه زیادی روش یهودیان شرقی است.

 

در قدیم گندهاریها زیاد و مهم بودند که نام خود را بتمام منطقه بین رودهای اندوس و کابل و آبریز رود سوات و شاخه های آن داده بود؛ مرز اندوس آن از اتک تا کانرا غوربند، پائین گیلگیت وسعت داشت. این منطقه گندهارای نویسندگان سانسکریت بوده و شاید نمایاندۀ گنداروی هیرودوتس باشد؛ مرز جنوبی آن رود کابل در قسمت شرقی اتصال کنر است؛ و حوزه آبی کوههای باجور جدا کننده آن از وادی رود کنر،غرب آنست؛ مرز شمالی توسط کوههای بلند، این مسیر را از منطقه دارادا جدا میسازد. گنداریتیس سترابو یک ساحه بمراتب کوچکتر بوده و اکثرا با منطقه هموار(یا ساما) بین اتصالات رودهای کابل وکنرمحدود بوده است؛ وشاید بخصوص قسمت دوآبه این مسیر در بین دریاهای کابل و سوات. ساحه بزرگتر گندهارا فوق در پهلوی دوآبه و ساما در برگیرنده تمام مناطق کوهی آبریزه توسط دریاهای پنجکوره (گورایوس یونانیها)، سوات (سیاستوس قدیمی) و برندو و شامل قسمتهای باجور، سوات، بونیر وغیره است، تا قسمتهای شمال یعنی کوهستان کانرا و غوربند، که در ماورای آن، منطقه دردو قرار دارد.

 

گندهاری یا باشندگان گندهارای تعریف شده متشکل از چندین قوم و قبیله متمایز بودند که گندهاری مسلط مهد مرکزی آنرا در اختیارداشته و توسط دریاهای کابل، سوات و کنر محاط بوده است؛ در حالیکه اقوام دیگر باقیمانده منطقه هموار و کوهی تا کوههای بلند جداکننده آبریزه دریای سوات از گیلگیت را در اختیارداشتند. گنداری یا گندهاریهای موجود طوریکه قبلا گفته شد حالا محدود به یک قسمت کوچک در بین کوههای ناواگای اند؛ باقیمانده منطقه قدیمی آنها دراختیار قبایل دیگر وعمدتا مهمند قراردارد که بعدا موردبحث قرارمیگیرد.

 

از اقوام که قدیما باشنده منطقه گندهارا بودند، سترابونامهای پنج قوم را میگیرد که ما بآسانی میتوانیم با تعقیب گزارش او آنها را بشناسیم. او میگوید: "الکساندردربازگشت به بکتریانا (ازلشکرکشی به سغدیا و بمقابل سکائیها) با عبور ازعین کوهها و از راه دیگری وارد آریانا شده و از اینجا بطرف هند و دریاهای کوفیز(کابل) و خواسپیس (سوات یا لندی)، که در نزدیکی پلیمیریوم (دهکده فعلی پرانگ؛ تغییرشکل پختوی احتمالا هندی پرامارکا، "از پراماره"، یک قبیله مشهور راجپوت که بصورت زیاد در بین قبایل افغان در تمام مرز اندوس نمایانده میشود) باهم یکجا میشوند، پیشروی میکند؛ پس از خواسپیس (خوار = دریا در پختو و آسیپ یا ایسپ، نام پختوی قبیله اسپیوی آرین و یوسفزی اسلامی) از شهر دیگری بنام گوریس (گوری، که خرابه های آن مظهر مشهور و برجسته دره تولاش در سوات است) عبور نموده و در مسیر خود از طریق بندوبینی (ناحیه باراوال باجور) و گنداریتیس (گندهار) و گذرانیدن زمستان در ساحات هیپاسوی (سترابو آنها را در فقره دیگری بنام اسپاسوی خوانده است؛ آرین آنها را اسپوی یاد نموده که نزدیک به ایسپ یا ایسپزی پختوی معاصر یوسفزی است) و در اساکانوس (شاه راجپوت اسواکا – "اسوا" یک قبیله قدیما باشنده وادی سوات و حالا نمایانده بواسطه اسپین چترال و یاشکون یا یاسکان یاسین و گیلگیت است)، دراوایل بهاراو داخل سطوح شهرتکسیلا میشود (ساحه ایکه توسط دهکده های تکحال در نزدیکی کانتونمنت پشاور علامه گذاری شده؛ نه توسط تکسیلای که در شرق اندوس قرار دارد، چون الکساندر هنوز دریا را عبور ننموده است). پس از دریای کوفیس دریای اندوس است. منطقۀ واقع در بین دریاها توسط استکینوی (قبیله استکی؛ که استیس متذکره توسط آرین، رئیس آنها بود)، ماسیانوی (مشوانری گندغردرساحل شرق اندوس که قبلا تشریح شد)، نیسایوی (باشندگان نیسایای یونانی، نیسیدای راجپوت و نیساتای امروزی که در اطراف آن خرابه های شهر قدیمی نیسایا قرار دارد) و هیپاسوی (یا اسپاسوی، اسپوی آرین و ایسپ پختون و یوسفزی اسلامی فعلی) اشغال شده بود. بعدا قلمروی اساکانوس (شاه سوات و باجور که فوقا ذکر شد) است که شهر آن ماسوگا (اگرعین گوریس فوق نباشد، شاید ساحه علامه شده توسط باجور فعلی باشد که بصورت عام بنام خهر یا شهر یاد میشود)،  مسکونه سلطنتی منطقه است. درنزدیکی اندوس، پوکالایتیس دیگری است (شاید ساحه آن همان مخروبه بیکا دربالای ساحل اندوس درپائین توپی باشد)، چون دراینجا پلی ساخته شده که میتواند عبور لشکر را فراهم سازد".

 

آرین یک گزارش جامعتر مسیر الکساندر از طریق منطقه فوق را میدهد. او میگوید که الکساندر پس از تسخیر سغدیا دوباره به بکتریا مارش نموده و با فرارسیدن بهار (327 ق م) او با تمام قوا بطرف هند پیشروی کرده و با عبور از قله کوکازوس (پامیر؟) به الکساندریه رسید، شهریکه اودربین پاروپامیسای اعمارنمود، وقتیکه اواولین لشکرکشی خود بطرف بکتریا را نموده بود. ازاینجا با پیشروی به نیکایا (نیجراو)، او به دریای کوفینیز(کاو دره نجیل، جائیکه بدریای کابل وصل میشود) پیش رفت. او دراینجا با تقسیم قوتهایش، هیپایسشن و پیردیکاس را با یک لشکر بداخل منطقه پیوکالاوتیس فرستاد (توسط کنینگهم مشخص شده – "جغرافیای قدیمی هند" – با پوشکالاواتی سانسکریت، مرکزقدیمی گندهارا و واقع در ساحل شرقی دریای سوات یا لندی در نزدیکی اتصال آن با دریای کابل)، بطرف دریای اندوس، که شهزاده آن بنام استیس یاد میشد (احتمالا رئیس استاکینوی سترابو و حاکم پایتخت آنها که حالا بواسطه چارسده فعلی نمایانده شده و بصورت عام بنام هشتنگر یاد شده و نشاندهنده یک نام قدیمی از این نوع است، بگمان اغلب هستینگر، "شهرهستی"؛ در حالیکه هشتنگر یک کلمه مرکب پارسی وهندی بمعنی "هشت شهر" بوده و لذا بطورعامیانه بچندین دهکده در امتداد این دریا و در ناحیه ایکه آنها واقع اند، اطلاق میشود).

 

استیس در دفاع یک شهر(نام آن گرفته نشده) مجبور به فرار گردیده و کشته میشود؛ هیپایسشن این شهر را پس از یک محاصره سی روزه تسخیر نموده و بعدا حکومت آنجا را به سنگایوس میدهد (شاید طایفه سنگا قبیله شنواری که حالا باشندگان وادی نازیان ناحیه ننگریهار درغرب دره خیبر اند). الکساندر پس ازتقسیم قوتهایش طوریکه فوقا گفته شد، خودش با یک قطعه بمقابل اسپوی (ایسپ)، تیرایوی (تیراهی) و اراساکوی (اورکزی) مارش نموده و با عبور از منطقه ناهنجار کوهی بامتداد دریای خوی (کاو، نام دریای کابل از نطقه اتصال کاو دره نجیل تا به دریای کنر) مارش و با بعضی مشکلات عبور میکند (شاید در گذر مقابل جلال آباد که او به جنوب دریای کابل عبورکرده) او فرمان میدهد که سربازان پیاده بفراغت او را تعقیب نموده و خودش با تمام اسپها و هشتصد نشانزن مقدونی مسلح و با  اسپ، با سرعت بطرف بربریها مارش مینماید که در کوهها یا قویترین گذرگاههایشان عقب نشینی کرده بودند (میلانهای شمالی سفیدکوه). اولین شهرقوی ایکه او حمله میکند (نام گرفته نشده، شاید یک قلعه تیرایوی یا تیراهی در کوت-رود، وادی "دژدریائی") با یک دیوار دوگانه محاط شده و قویا مدافعه میگردد؛ اما در روز دوم حمله تسخیر گردیده و تعداد زیاد مدافعین به کوههای مجاور فرار میکنند. وقتیکه او آنشهر را تسخیر میکند، بشهر دیگری بنام اندَکه مارش مینماید (دکه، کام دکه، دو دهکده نزدیک یکدیگر در ساحل جنوب دریای کابل در نزدیکی مدخل غربی دره خیبر)، که دارای حاصلات فراوانی است، او در آنجا خاتیروس را با دیگر سرکرده های پیاده نظام میگذارد تا تمام ولایت را مطیع و اداره نمایند (ننگریهار یا جلال آباد)، طوریکه برای او اینجا بسیار مطلوب معلوم میشود.

 

لشکرکشی بمقابل اراساکوی (ورکزی)، طوریکه من در اینجا مشاهده میکنم، باید توسط کراتیروس پیش برده شده باشد. طوریکه آرین ادامه میدهد، الکساندر بعدا مارش خود را بطرف دریای ایواسپلا ادامه میدهد (ظاهرا همان خواسپیس سترابو؛ با عبور از دریای کابل در گذر بین دکه و لعلپوره، و از اینجا با مارش نمودن از بالای سطوح گوشته)، جائیکه جنرال اسپوی قرار داشته، و در مدت دو روز مسافرت طولانی بشهر میآید (نام شهر داده نشده، شاید گندهار در ناوگی باشد)، که بهنگام تقرب او، بربریها آتش افروخته و بکوهها فرار مینمایند. مقدونیها آنها را تعقیب و کشتار بزرگی براه میاندازند، قبل از اینکه آنها بمحلات صعب العبور و غیرقابل دسترس عقب نشینی نمایند. بعدا الکساندر با عبور از یکی از این کوه ها به شهر اریگایوس میآید (شاید کوه توتای، و شهر اریچند، جائیکه خرابه های زیادی دراطراف دهکدۀ موجود باین نام است، درقاعده شرقی کوه در ناحیه رانریزی یوسفزی)، و آنجا را بدون سکنه و سوخته توسط باشندگان مییابد. الکساندرکه موقعیت اینمحل را فوق العاده سودمند یافته و درعین زمان کراتیروس بآنها ملحق شده است، فرمان میدهد که شهررا عمران نموده و با باشندگانی پر نماید که بطور داوطلبانه آمده اند و یا آنهائیکه از ارتش خارج شده و دیگر برای خدمات نظامی مناسب نیستند. الکساندر درعین زمان مارش خود را (شاید بامتداد دامنه های کوههای توتای و ملکند) بجائیکه بربریها فرارنمودند هدایت میدهد (شاید کوه مورا وگردنۀ باین نام درسوات) و در پای یک کوه معین اردوگاه میزند (شاید ملکند یا پاجاه)، جائیکه میبیند نسبت به کمپ خودش تعداد زیاد آتش درکمپ بربریها رخداده است، او با یک قوت قوی پیش رفته و بآنها حمله میکند و پس از یک تصادم کوتاه در سطوح و کوه های اشغالی بواسطه دشمن، آنها را با تلفات 40  هزار مرد و اخذ 230 هزار گاو شکست میدهد.

 

بعدا الکساندربا یکجاشدن دوباره کراتیروس با لشکراو، که اریگایوس را اعمارنمود، با یک قطعه بطرف اساکینی حرکت میکند(یاسکون باجور) که گفته میشود یک ارتش 20هزاراسپ و30هزارپیاده درپهلوی 30 فیل آمادۀ جنگ داشته و با عبور از قلمروی گورایوی (که شاید از نام راجپوت گوری گرفته باشد بعوض باشندگان منطقه پنجکوره فعلی)، دریای باین نام را عبور نموده (گوریایوس، پنجکوره فعلی)، با مشکلات فراوان بعلت عمق، سرعت آب و تخته سنگهای لشم، و دریافت اینکه بربریها به سنگر های مستحکم ایشان فرار نموده است، اولا لشکر خود را به ماساگا هدایت میدهد (باجور یا خار)، که مرکز آنمنطقه توسط یک بخش 7 هزار سرباز اجیر از قسمتهای درونی هند نگهداری میشود. پس از تسخیر این محل، که در آن مادر و دختر اساکانوس گرفته شده بود، الکساندر یک قطعه به مقابل بیزیرا میفرستد (رستم بازار در وادی سودهم یوسفزی ساما یا "مسطح")، و دیگری به  اورا  با فرمان نگهداری محل تا زمانیکه او می آید.

 

دراینجا میتوانم بگویم که جوستین با صحبت از گرفتاری ماساگان، محل را بنام قله دایدالوس مینامد (تال داردییال، یک کوه در شمال دریای پنجکوره در بین باجور و سوات)، سلطنت ملکه کلیوسیس یا کلیوفیس (اساکانوس مطابق کورتیوس، تازه مرده بود) که قلمرو او دو باره توسط الکساندر به او برگشتانده شده و از الکساندر پسری به دنیا میآورد که نام او را الکساندر میگذارد. باین ارتباط میتوانم علاوه نمایم که با در نظر داشت این موضوع، در روزگار موجود، تعداد زیادی روسا و فامیلهای فرمانروایان در دولتهای مجاور چترال و بدخشان افتخار داشتن نسب اجدادی از الکساندربزرگ را دارند.

 

با رسیدن به اورا (محل آن شاید بواسطه پشته های بلند مخروبه بنام ساری بهلول در سامای یوسفزی، پنج یا شش میل از مرز قلعه مردان نشانه شده باشد)،  الکساندر محل را بدون مشکلات زیاد تسخیر مینماید با وجودیکه توسط  هندیهای فرستاده شده باین مقصد بواسطه ابیساروس (شهزاده ابیسارا نویسندگان سانسکریت، هزاره چاچ فعلی درساحل شرقی اندوس) دفاع میشد، و در اینجا باشندگان بیزاره (بازار) در بالای یک برآمدگی قرار داشتند که توسط یک دیوار محکم محافظت میشد، شبانه شهر را تخلیه نموده و به صخرهی بنام اورنوس فرار میکنند (شاید شاه دُم یا مالکا در ارتفاعات مهابان)، و تعداد زیاد بربریها نیز با ترک دهکده هایشان آنها را تعقیب مینمایند. الکساندرمصصم بود صخره کوه  اورنوس را بگیرد (ارانای یک نام مشهورهندی برای سلسله کوههای این حصه است؛ در اینجا یک تیغه ارانی مهابان نزدیک چارورای در وادی چمله و برامدگی ارانی دیگری در کوههای مری نزدیک کهوته در ناحیه راولپندی وجود دارد) و با گذاشتن یک قطعه در اورا و ماساگا، یک مسکونه جدید جهت دفاع منطقه به بیزیره میفرستد؛ و هیفایسشن  و پیردیکاس توسط فرمان او شهر دیگری را بنام اورباتیس  پرجمعیت نموده (محل که توسط سُر ای. کننگهم در مخروبه های ارابای در ساحل جنوبی دریای کابل نزدیک کانتونمنت نوشهره تشخیص شده است) وآنرا با یک قطعه مجهز کرده و به دریای اندوس پیشروی میکند تا برای اعمار پلی جهت عبور آنها مطابق فرمان آمادگی گیرد؛ او بعدا خودش بطرف شهر پینکیلاوتیس (پوشکالاواتی فوق الذکر، هشتنگر یا چارسده فعلی) نچندان دور از اطراف اندوس حرکت نموده و او با گذاشتن یک گاریزون در آن محل، برای تسخیر تعداد زیاد شهرکهای کوچک در کنار دریا پیشروی میکند؛ و با دو شهزاده آن ولایت بنامهای کوفایوس و اساگیتیس (کوفایوس شاید رئیس قبیله راجپوت کوبا باشد) یکجا میشود. درآخراو به ایمبولیما میرسد (امبیلا فعلی در کانتون چمله بونیر)، یک شهرنچندان دور از صخره اورنوس (ملکه فعلی، نزدیک قله کوه مهابان؛ سنگر مستحکم وهابیهای متعصب هندوستان در سالیان آخر، که بهنگام تخریب آن در مبارزات امبیلا در 1863-1864 من در "قطعۀ" حاضر بودم که این وظیفه به آنها داده شده بود)، که توسط هندیها دفاع میشد، او کراتیروس را با یک بخش لشکر جهت جمعآوری آذوقه جواری و دیگر ضروریات برای یکمدت طولانی درآنجا گذارده و خود با دیگران بطرف صخره مارش میکند. الکساندر پس از تسخیر اورنوس و برگشت از صخره، بداخل قلمروی اساکینوی (شاید راجپوت اسوا-کا یا اسا-کا، یک قبیله فوق الذکراساگیتیس که شاید نام آن همان اسا جت قبیله اسا، قوم یا نژاد جت باشد؛ اساکینوی شاید حالا توسط یاسکون قبل الذکرنمایانده شود) به تعقیب بربریهای که به کوهها فرار نموده بودند مارش مینماید؛ و هنگامیکه او به شهر دیرتا میرسد (شاید مرکز دارادا)، شهر و مناطق اطراف آنرا خالی از سکنه مییابد. (قرارمعلوم الکساندرازدریای بارندو بداخل وادیهای چاکیسارو پوران عبور نموده باشد که حالا توسط افغانهای چغرزی مسکون اند؛ دراینجا یک دهکده قلعه مانند در چاکیسار بنام داود وجود دارد، شاید تغییرشکل اسلامی  داردو بومی که ممکن از باشندگان قبیله دردو نامگذاری شده باشد). روز بعد او قوتی بغرض پاکسازی مناطق اطراف فرستاده و خود بطرف دریای اندوس پیشروی میکند (ولی لشکررا قبلا برای هموارسازی راه میفرستد درغیرآن غیرقابل عبوربوده است). الکساندرازبعضی بربریهای دستگیرشده باخبرمیشود که باشندگان آن منطقه جهت محافظت خویش به بریسادیس فرارنموده اند، اما فیلهای خویش را در چراگاههای نزدیک دریای اندوس باقی مانده اند. الکساندر آنها را جهت رهنمائی بمحل فیلها برده و یکتعداد فیل ها را گرفتار و به لشکر میدهد، الکساندرفرمان میدهد که یکتعداد درختهای که درنزدیکی دریا یافت میشد قطع نموده و کشتیهای ساختند که بآب انداخته، او و قوتهایش همراه با پلی که توسط هیفایسشن و پیردیکاس ساخته بودند، عبور میکند.

 

الکساندر بعدا بمنطقۀ داخل میشود که در بین دو دریای کوفینیس (کابل) و اندوس قرارداشت، جائیکه نیسا واقع است و بهنگام رسیدن به نیسا (نیساتا فعلی، درساحل چپ دریای لندی سوات، نزدیک اتصال آن با دریای کابل) با لشکرخود، شهروندان آنجا هیئتی بسرکردگی اکالفیس میفرستند (شاید یک رئیس قبیله اکا مربوط ناگا)، با التماس از الکساندر جهت آزاد گزاردن شهربخاطرخدای دیونیسوس و اطمینان اینکه بککوس هندیها را مطیع ساخته و مصمم اند که به یونان برگردند، این شهر را منحیث یک یادگار پیروزی خود ساخته و همچنان کوهی که نزدیک آنجاست (کوهی مور یا کیامور) که او را میروس مینامیدند. الکساندر از نیسا به پلی بالای اندوس حرکت نموده و لشکرخود را از دریا عبور میدهد؛ در اینجا ما مجبور نیستیم مسیر او را از اندوس با کشتی تا بحر تعقیب کنیم، درصورت ضرورت وتا جائیکه به موضوع پژوهش ما ارتباط میگیرد، خواهیم پرداخت.

 

ادامه دارد ...



برگردان: سهیل سبزواری
پافوس – مارچ 2009
بخش یکم
بخش دوم
بخش چهارم
بخش پنچم
بخش ششم
بخش هفتم
بخش هشتم
  
Copyright © 2005-2009 www.khorasanzameen.net